
من، رنگ و انگیزه | تاثیر عوامل محیطی بر عوامل درونی
انگیزه انواع مختلفی دارد. از انگیزۀ گرسنگی و تشنگی تا انگیزۀ پیشرفت و مادری. هر کدام از این انگیزهها ساز و کار خاص خودش را دارد و آدم را در مسیر خاصی برانگیخته نگه میدارد.
انگیزه میتواند از دورن خودمان سرچشمه بگیرد، میتواند از بیرون به سمت درونمان جاری شود. اما به هر حال محل عمل انگیزه جایی در درون ماست. و از آنجایی که ما مجموعهای از دادههای ورودیمان هستیم، پس همین ورودیهاست که میتوانند میزان انگیزهمان را کنترل کنند.
رابطۀ بین انگیزۀ پیشرفت و رنگ مورد علاقه
یک پژوهش نسبتاً قدیمی در روانشناسی انگیزش و هیجان، درمورد انگیزۀ پیشرفت وجود دارد، که به بررسی رابطۀ میان رنگ مورد علاقۀ افراد و میزان انگیزه پیشرفت در آنها میپردازد.
خوب است قبل از ادامه به این بپردازیم که انگیزه پیشرفت چیست؟ همان طور که انگیزه گرسنگی ما را به سمت تهیه و مصرف غذا سوق میدهد و انگیزه تشنگی باعث میشود به دنبال آب بگردیم، انگیزه پیشرفت هم باعث میشود که ما در راه رسیدن به اهدافمان در آینده دور و نزدیک تلاش کنیم، درس بخوانیم، کار کنیم و سختیها را تاب بیاوریم.
طبق نتایج پژوهشی که بالاتر گفتم، مشخص شد اغلب افرادی که انگیزه پیشرفت بالایی دارند بیشتر رنگهای سرد مثل آبی را انتخاب کردهاند و بالعکس افرادی که انگیزه پیشرفت پایینی داشتند غالباً رنگهای گرم و تند و تیزی مثل قرمز و نارنجی را انتخاب کردند.
از آنجایی که رنگهای گرم باعث ایجاد تهییج و نشاط میشوند، میتوان نتیجه گرفت که افراد با انگیزه پیشرفت پایین از طریق این رنگها انرژی مورد نیازشان برای رسیدن به سطح بهینه را تامین میکنند. و در نقطه مقابل آنها افرادی که انگیزه پیشرفت بالایی دارند با استفاده از رنگهای سرد میزان انرژی درونی خودشان را کاهش میدهند.
پس میتوان نتیجه گرفت که ما به صورت ناخودآگاه به سمت رنگهایی میرویم که انرژی درونیمان را متعادل کنند.
اما آیا همیشه ما دست به انتخابهای درستی میزنیم؟ اگر قرار است به طور غریزی به سمت چیزهایی برویم که حالمان را متعادل کند پس چرا افراد افسرده خودشان را در آهنگهای غمگین و رنگهای تیره و پردههای کشیده غرق میکنند؟ اصلاً چرا افراد افسرده، ناامید و یا غمگین میشوند؟ چرا بعضی افراد به طرزی افراطی تنها از یکی دو رنگ استفاده میکنند و کاری به کار دیگر رنگها ندارند؟ اگر قرار بود همیشه به صورت ناخودآگاه و غریزی در جهت خوب بودن حالمان قدم برداریم پس چرا اینقدر با حال بد مواجه میشویم؟ آیا علاقههامان همیشه ما را به سمت انتخابهای درستی سوق میدهند؟
آنچه خلقمان را تنگ میکند
گفتیم که غالب افراد افسرده خودشان را در رنگهای تیره غرق میکنند و این رنگهای تیره بیشتر خلقشان را تنگ میکند. در افسردگی فرد به یک جور بیحالی و بیحسی میرسد. آینده در نظرش تیره و تار میشود و انگاری توانایی لذت بردن را از یاد میبرد. البته که طیفهای مختلفی دارد اما به طور کلی افسردگی یک مشکل انگیزشی است که بیخ و ریشهاش بر میگردد به نحوه تفکر فرد و فرایندهای شناختی ذهنیاش. به دلیل فضای ذهنی تاریکی که در فرد شکل میگیرد و شاید بشود گفت به خاطر قانون دوم نیوتن! غالباً افراد تمایل دارند در همان حال خودشان بمانند و رنگهای تیره و انواع غمگینیجات این شرایط را برایشان فراهم میکند.
بحث فقط بر سر افراد افسرده نیست. هر چیزی که در اطراف ماست بر ما تاثیر میگذارد. آدمها، غذاها، رنگها، موسیقی، فیلم، کتاب. هر چیزی که ما خواسته و ناخواسته خوراک روح و جسممان میکنیم.
گاهی ما علاقههایی را دنبال میکنیم که دیگر علاقه نیستند، بلکه صرفاً به یک عادت تبدیل شدهاند. و ما به طرزی وسواس گونه هنوز همانها را ادامه میدهیم.
شاید بد نباشد یک نگاهی به علاقههایمان بیندازیم. به شخصه یک مدتی به طرزی افراطی چسبیده بودم به رنگهای آبی و طوسی. اوائل خوب بود. اما بعد از چند ماه دیگر خوب نبود. خودم حالم از این رنگها بهم می خورد. وقتی که چند رنگ دیگر را وارد ترکیبها کردم اوضاع بهتر شد.
علاوه بر این موارد همنشینان هم مهم هستند. همه ما کلی شعر و مثل در این باره بلدیم و شنیدهایم. وقتی که ما مدام در معرض آدمهایی باشیم که ناله میکنند و دنیا را سیاه میبینند بالاخره ما هم همرنگشان میشویم. اصلاً اینها مثل دمنتورهای هری پاتر میمانند. تمام ذوق آدم را کور میکنند، شادی وجودیاش را میمکند و درونش را تهی میکنند. خوب است در کنار توجه به رنگ و این چیزها، حواسمان به آدمهای دور و برمان هم باشد. بعضی آدمها از هر سمّی، سمّی ترند!
محرکهای انگیزه
انگیزه مثل یک کوره میماند که برای روشن نگه داشتنش باید سوختی را مصرف کنیم. حالا یا این سوخت از دورنمان تامین میشود یا از بیرون. ولی بیایید قبول کنیم که خواهی نخواهی ما بخش قابل توجهی از سوخت مورد نیازمان را از محیط اطراف و آدمها میگیریم.
پس خوب است که حواسمان به ترکیبهای رنگی مورد استفادهمان باشد. از لباس تا لوازم التحریر و کش و تلمو. قرار نیست کار خاصی کنیم فقط باید به حرف مادر من گوش کنیم و از اینکه به یک رنگ بچسبیم دوری کنیم.
البته که استفاده زیاد از رنگهای تند و تیز هم مصائب خاص خودش را دارد. تهییج زیادی باعث میشود یک اضطرابی در آدم بوجود بیاید و تپش قلبش نامنظم بشود. پس اندازه نگه دارید که اندازه نکوست.
در کنار این موارد، باید توجه داشته باشیم که همانقدر که اهدافمان تحت تاثیر انگیزههامان قرار دارند، انگیزه هم تحت تاثیر اهدافمان است. پس با تعیین کردن اهداف معنا دار، اهدافی که برایمان اهمیت دارند و حاضریم برای رسیدن به آنها حسابی تلاش کنیم، انگیزهمان را سوخت رسانی کنیم.
پیوستگی درون و بیرون
همانقدر که عوامل بیرونی بر درونمان تاثیر دارند، عوامل درونیمان هم بر بیرون اثر میگذارند. انگیزه درونی و بیرونی همدیگر را تکمیل میکنند و همینطور افکارمان و اتفاقات.
دلیل علاقهام به مکتب شناختی از همین بابت است. طبق نظریات این مکتب افکار ما به اعمالمان جهت میدهند و حوادثی رقم میخورد و همین حوادث هم بر رفتار و افکارمان تاثیر میگذارند. و این به زیبایی پیوستگی درون و بیرون را نشان میدهد.
پس این درون و بیرون در تعامل باهم و با این ارتباط دو سویه است که همدیگر را تکمیل میکنند.
مطلب پیشنهادی:
جالب بود. نوشتههای از این دست واقعا مفیده.
تشکرات فراوان:)