
معما، تعلیق، کنایۀ دراماتیک | چگونه در خواننده شک و انتظار ایجاد کنیم؟
(این مطلب به مرور کامل میشود)
نگاهی به لیست کتابها و فیلمهای پرفروش میاندازم و از خودم میپرسم که چه چیزی این آثار را محبوب کرده؟ آثاری که خیلی وقتها ارزش چندانی هم ندارند اما لذیذ و دلچسبند. درست شبیه به غذاهای فوری!
جواب سؤالم را در یک کتاب پیدا کردم. به اسم «داستان» نوشتۀ «رابرت مککی». او در بخشی از این کتاب میگوید به سه روش میتوان مخاطب را به داستان پیوند زد:
1. معما،
2.تعلیق و
3.کنایۀ دراماتیک.
ماهیت هرسه اینها یک چیز است، «ایجاد کنجکاوی و انتظار»
با یک برداشت سریع میتوان گفت که داستان تا احساس کنجکاوی مخاطب را تحریک نکند، تا شخصیتها یا حوادث را برای او مهم جلوه ندهد، تا زمانی که سؤال «حالا چی میشه؟» را در ذهن مخاطب ننشاند، پیوندی که باید شکل نمیگیرد.
البته حواستان باشد که سه موردی که در بالا نام برده شد، با ژانرها فرق میکنند. این روشها در اصل روابط بیننده را با داستان مشخص میکنند. پس از هر گزینه میتوان در هر ژانر و سبکی استفاده کرد. حتی میتوان در هر بخش از اثر، از یک کدام استفاده کرد.
1.معما
در این شیوه مخاطب کمتر از کاراکتر میداند. معما یک سؤال است که تنها وظیفهاش ایجاد کنجکاوی است. باید مخاطب را درمورد اتفاقات گذشته تحریک کرد. تعدادی سرنخ و اشاره در دسترس او قرار میدهیم و هیجانزدهاش میکنیم. در کنار آن، تعدادی نکتۀ انحرافی هم در دسترسش قرار میدهیم تا به بیراهه برود!
باید کاری کنیم که اطلاعات دروغین را باور کند یا نسبت به آنها مشکوک بشود و اطلاعات حقیقی را از او پنهان نگه میداریم.
این روش که در آن برای جلب توجه بیننده با طرح نکات انحرافی و مشکوک و ایجاد سردرگمی و کنجکاوی، نوعی بازی
در این روش ما برای جلب توجه ببینده، نکتهها و سرنخهای انحرافی و مشکوک را در دسترس قرار میدهیم. با اینکار سردرگمی و کنجکاوی، مخاطب را به یک بازی حدس و گمان میکشاند.
مخاطبان ژانر «معمایی جنایی» بیشتر از مخاطبان ژانرهای دیگر این شیوه را میپسندند. البته که در هر ژانری و در هر بخش از اثر میتوانیم از این شیوۀ ارائه، بهشکل معما، استفاده کنیم.
داستان معمایی را به دو شیوه میتوان طراحی کرد:
معمای بسته:
معمای بسته درست شبیه به داستانهای «آگاتا کریستی» است. قتلی در پیشداستان رخ داده و از دید ما پنهان است. در اصل ما فقط گزارشی از آن قتل داریم. اولین قاعده در مسیر کشف قاتل، قاعدۀ مظنونین چندگانه است. نویسنده دستکم باید 3 مظنون معرفی کند تا بتواند هویت قاتل حقیقی را تا نقطۀ اوج مخفی نگه دارد و در این مسیر سر مخاطب را با مظنونهای دیگر گرم نگه دارد.
معمای باز:
در این شیوه مخاطب شاهد وقوع جنایت است. پس میداند که قاتل کیست. حالا نویسنده چند سرنخ را جایگزین مظنونها میکند و محور داستان از «قاتل کیست؟» به «چطور دستگیر میشود؟» تغییر پیدا میکند.
قتل باید یک جنایت پیچیده و در ظاهر بیعیب و نقص باشد. یک نقشۀ ماهرانه که مراحل و عناصر فنی مختلفی دارد. اما مخاطب بنا به قاعدۀ رایج در این شیوه، میداند که یک کدام از این عناصر قرار است اشتباه باشد. یک نقطه ضعف یا نکتهای که از نظر دورمانده.
زمانی که کارآگاه وارد صحنه میشود بنا به غریزهاش میداند که قاتل کیست و مشغول بررسی سرنخها میشود تا آن نقطۀ ضعف یا نکتۀ از نظر دور مانده، بهعبارتی آن سوتی!، را پیدا کرده و بتواند دست قاتل را رو کند.
در فرم معمایی قاتل و کارآگاه مدتهای قبل از نقطۀ اوج از واقعیت باخبرند اما جواب را نزد خود نگه میدارند. مخاطب پشت سر آنهاست و در تلاش است آنچه را شخصیتهای اصلی میدانند حدس بزند.
درست است که همۀ ما دوست داریم جواب درست را حدس بزنیم و قبل از حل شدن معما و تحلیل و تفسیرش بهدست کارآگاه، از او جلو بزنیم. اما همزمان دوست داریم کارآگاه ماهر و زبردست باشد و از ما جلو بزند و به ما نشان بدهد که حدسمان اشتباه بوده.
این دو ساختار میتوانند با هم ترکیب شوند. برای مثال در فیلم «محلۀ چینیها» داستان بهشکل یک معمای بسته آغاز میشود اما در نقطۀ اوج پردۀ دوم به یک معمای باز تبدیل میشود.
یا داستان میتواند درست شبیه به فیلم «مظنونین همیشگی» با سؤال «چه کسی آن را انجام داده؟» شروع شود، اما بعد میفهمیم که هیچ کسی آن را انجام نداده! و آن میتواند هرچیزی باشد.
چند وقت پیش داستان «آدمکشی در کوچۀ مورگ»، نوشتۀ ادگار آلنپو، را خواندم. راستش شیوۀ روایت و نثر گاهی ملالآور بود. بعضی صحنهها با حرفهای بیخود و توضیحهای زائد پر شده بود. (البته با عرض پوزش از همۀ النپو پسندها!). البته بهطور کلی داستان معمایی صبر و حوصلۀ زیادی میخواهد. منظورم از جانب مخاطب است. باید دست به سینه بنشیند و خوب ببینند و گوش کنند.
به هرحال شیوۀ بستهبندی داستان و استدلالهایی که برای حل معما ارائه شد برایم جالب بود. قتلی در اتاقی در بسته رخ میدهد. هیچ کس ورود و خروجی ندیده. دو فرد به شکلی وحشیانه کشته شدند و اصواتی شنیده شده که هیچ کس نتوانست بفهمد متعلق به چه زبانی است. سانت به سانت خانه و تمام سوراخ سنبهها را گشتهاند. اما هیچ چیزی نبود. شوالیۀ دوپن، کاراگاه قصۀ ما، با تیزهوشی خاصش متوجه نکاتی میشود که از چشم همه دور مانده. و با استدلالی بینظیر معما را حل میکند.
اواسط پاییز رمانی خواندم با عنوان «راهنمای قتل از یک دختر خوب» داستان روان و جذابی بود. لااقل برای من و در چند شب پاییزی پیاپی. چندین سال پیش از شروع داستان، قتلی رخ داده. اما داستان از جایی شروع میشود که یک دختر دبیرستانی، به نام پیپ، به بهانۀ تحقیق پایان سال دبیرستانش، مصمم میشود تا پرده از حقیقت بردارد. او گمان میکند قاتلی که شناخته شد و همه گمان میکنند خودکشی کرده است،درواقع قاتل حقیقی نیست. پیپ شروع میکند به جستوجو و مصاحبه با هرکسی که گمان میکند ارتباطی با آن قتل دارد. حتی سراغ پلیس هم میرود تا گزارشهای باقیمانده از آن زمان را جمع کند. او با مظنونهای مختلفی مواجه میشود و هر بار سرنخی تازه به دست میآورد که داستان را به مسیری تازه میکشاند. میتوان گفت داستان پایان غیرمنتظرهای داشت. و نویسنده تا پرده برداری نهایی، به خوبی هویت قاتل حقیقی را مخفی نگه داشت. برای من که مثال خوبی از ساختار معمایی بود.
2.تعلیق
گفتیم در معما مخاطب همه چیز را نمیداند. و باید پازل جلوی رویش را کشف و حل کند. اما در تعلیق بیننده و شخصیتها اطلاعات یکسانی دارند. تعلیق هر دو عنصر نگرانی و گنجکاوی را با هم ترکیب میکند. تعلیق عنصر محبوبی است که در بسیاری از آثار ادبی و سینمایی از کمدی گرفته تا درام برای جلب توجه مخاطب، بهکار میرود.
یک معما نتیجۀ مشخصی دارد. قرار است حل بشود. بهخصوص معمای جنایی که همیشه پایانش قطعی است. اگرچه ما نمیدانیم چه کسی و چهطور؟ اما کارآکاه حتماً قاتل را دستگیر میکند و داستان پایان خوشی دارد. اما داستان تعلیقدار میتواند پایان خوش یا ناخوش داسته باشد یا با کنایه تمام بشود. پس پایان چندان واضح و مشخص نیست.
شخصیتها و بیننده در طی قصه شانه به شانۀ هم پیش میروند و اطلاعاتشان یکسان است. به محض اینکه شخصیتها به چیزی پی میبرند، بیننده هم از آن مطلع میشود. اما چیزی که هیچکس نمیداند نتیجۀ ماجراست.
در این شکل از ارتباط ما احساس همدلی را تجربه میکنیم و با شخصیتها همذاتپنداری میکنیم. درحالی که در معمای محض درگیری ما در حد علاقهمندی باقی میماند.
معماهای جنایی شبیه بازی شطرنجاند. سرگرمیهای آرام و فارغ از هیجان برای ذهن و عقل.
3. کنایۀ دراماتیک
سومین راهی که کمک میکند تا کنجکاوی مخاطب را تحریک و او را جذب داستان کنیم، استفاده از کنایۀ دراماتیک است.
در کنایۀ دراماتیک مخاطب بیشتر از شخصیتها میداند. او میداند که ته این راه به کجا میرسد و چه عاقبتی پشت این در بسته، در انتظار آن کاراکتر است. درست شبیه به داستانهای ترسناک. ما میدانیم یک جانی، یا یک نیروی شرور و قدرتمند، پشت در نشسته تا قربانی بگیرد و کاراکتر از همه جا بیخبر صاف میرود سراغ همان در و بازش میکند.
کنایۀ دراماتیک در وهلۀ اول از طریق نگرانیِ صِرف، توجه را جلب میکند و هرگونه کنجکاوی دربارۀ حقایق و عواقب را کنار میگذارد. روایت این داستانها از آخر شروع میشود و عاقبت کار را عمداً لو میدهند. زیرا وقتی بیننده به چنان برتری خداگونهای میرسد که قبل از اینکه حادثهای رخ بدهد از آن مطلع میشود، تجربۀ عاطفی متفاوتی را از سر میگذراند. اگر ما در داستانهای تعلیقدار درمورد نتیجه و سلامتی شخصیت مضطرب میشویم، در کنایۀ دراماتیک اضطراب جایش را به ترس میدهد. ترس از لحظهای که کاراکتر شروع به کشف آن چیزی میکند که ما از پیش میدانستیم. آخر ما دلمان برای کسی که به سمت فاجعه میرود، میسوزد.
فرقی نمیکند در چه ژانری مینویسی یا از چه شیوۀ روایتی استفاده میکنی، همیشه میشود از این فن استفاده کرد. البته که چرایی باید برای مخاطب مهم باشد. چرا به اینجا رسید؟ چه شد که به اینجا رسید؟ و آن چگونگی و چرایی، آنقدر جذاب باشد که بار جذب مخاطب را به دوش بکشد.
[…] معما، تعلیق، کنایۀ دراماتیک | چگونه در خواننده شک و انتظار ایجاد کنیم؟ […]
[…] با این کار میتوانیم از طریق ایجاد آگاهی در مخاطب، آگاهی از چیزی که خودِ کاراکتر اصلی از آن بیخبر است، یک حس کنجکاوی و تعلیق ایجاد کنیم. (کنایۀ دراماتیک) […]