فداکاری در نگاه شما چه معنایی دارد؟ عشق چهطور؟ وصال برای شما مهمتر است یا اطمینان از شادیِ قلبیِ معشوق؟ فداکاری مظنون x کتابی است با موضمون عشق؛ البته عشقی که به خون آغشته است.
فداکاری مظنون x نوشتۀ کیگو هیگاشینو، یک داستان معمایی- جنایی از دیار ژاپن است. سرزمینی که روایت ویژۀ خودش را دارد و با مانگا و انیمههایش همه جا رسوخ کرده. کیگو هیگاشینو جنایینویسی است که به طرح مسئلههای چالشبرانگیز علاقه دارد و کارآگاه ویژهاش، یوکاوا، ملقب به کارآگاه گالیله، با شباهتی غریب به شرلوک هلمز، گره از معماها باز میکند.
مترجم این اثر، محمد عباسآبادی است و این دومین کتابی بود که با ترجمۀ او میخواندم. کتاب قبلی یک پسر خوب بود. محمد عباسآبادی در کنار ترجمۀ مجموعۀ جک ریچر، به ترجمۀ آثار نویسندگان خاور دور، از انگلیسی به فارسی، هم پرداخته.
و اما داستان
ماجرا از این قرار است که ایشیگامی، یک نابغۀ ریاضی که معلم دبیرستان است، متوجه میشود همسایهاش، یاسکو هانائوکا، مطلقۀ جوانی که با دخترش میساتو زندگی میکند، در طی یک مشاجرۀ کوتاه، همسر سابقش را کشته. ایشیگامی وارد صحنه میشود و به هانائوکاها کمک میکند از شر جسد و پرسوجوهای بعد از آن خلاص شوند. هیچ مویی لای درز نقشۀ ایشیگامی نمیرود و او به این فکر میکند که آیا اینکار باعث خواهد شد یاسکو متوجه عشق او شود و حتی شاید آن را بپذیرد؟ اما پای یوکاوا که یک نابغۀ فیزیک است به پرونده باز میشود. او دوست قدیمی پلیسی است که مسئول پرونده است و در حل برخی پروندهها به او کمک کرده. اینبار هم از ماجرا باخبر میشود و متوجه میشود همسایۀ یاسکو که مظنون این پرونده است، ایشیگامی است. شخصی که در گذشته همدانشگاهی و دوست یوکاوا یا همان کارآگاه گالیله بوده. حالا مسئله اینجاست که آیا یوکاوا میتواند سر از این ماجرا دربیاورد و بفهمد اوضاع ایشیگامی همدست هانائوکاهاست؟
همین اول کار بگویم که شاید خیال کنید این داستان تعلیق خاصی نداشته باشد یا صرفاً ماجرا یک موشوگربهبازی کوچک باشد. اما نیست. این داستان در ظاهر یک معمای باز است. در همان فصل دوم قتل رخ میدهد و همه چیز به سرعت پیش میرود اما یک مسئله وجود دارد؛ همهچیز آنطور که به نظر میرسد نیست. از جسد و سرنخهای موجود در صحنۀ قتل تا مسیری که کارآگاهها برای حل پرونده طی کردهاند. حتی یوکاوا با تمام نبوغش مدتی از حل این گره عاجز میشود اما بالاخره میفهمد یک معمای دیگر در دل این قضیه وجود دارد.
سؤال اصلی این داستان این نیست که آیا قاتل حقیقی که همان یاسکو است گیر میافتد یا نه. حتی این نیست که آیا ایشیگامی به عنوان همدست لو میرود یا نه، مسئله این است که ایشیگامی چهطور از شر جسد خلاص شده و زیرِ ظاهرِ معمایی که برای کارآگاهان ساخته چه چیزی را پنهان کرده. بیشتر از این چیزی نمیتوانم بگویم! بهتر است بروید بخوانیدش و در آخر است که میفهمید چرا اسم این کتاب فداکاری مظنون x است.
روایت
زاویۀ دید داستان سوم شخص است و راوی دانای کل. ما به اوضاع ۴ کاراکتر که مهرههای اصلی هستند دسترسی داریم. اولی ایشیگامی است نابغۀ نقشهبکش داستان. دومی یاسکو است قاتل اصلی. سومی کوساناگی است، مأمور پلیسی که مسئول پرونده است و چهارمی یوکاوا؛ همان کارآگاه گالیله.
این تعدد زاویۀ دید به نویسنده کمک کرده بتواند بدون رودست زدن به خواننده برخی وقایع را از دید او مخفی کند. ما از احوالات همه خبر داریم اما نه کاملاً. اجازۀ نفوذ به ذهنشان را داریم اما فقط تا حدی. و اینگونه است که ایشیگامی نقشهای میریزد که ما فقط در طی روند داستان میتوانیم ذرهذره از آن سر در بیاوریم و یوکاوا مشغول تفحص میشود بیآنکه چندان از کموکیفیش با خبر شویم و همین اوضاع پازلی میسازد که برای سردرآوردن از طرح نهاییش باید تا انتها پیش برویم و تمام قطعات را سر جای درستشان بگذاریم.
شخصیت
شخصیتها آدمهای نسبتاً عادیای هستند که برای رسیدن به خواستههایشان تقلا میکنند؛ یاسکو برای رسیدن به یک زندگی آرام و ایشیگامی برای یافتن معنا. این دو مجرم با نقشۀ قبلی وارد ماجرا نشدهاند.
ایشیگامی یک آدم منزوی است که خیلی اهل قاطی شدن با آدمیزادها نیست. تنها سرگرمیش ریاضی است. میتواند ساعتها درش غرق شود. تا حد امکان هم از آدمها دوری میکند.
یاسکو زنِ رنج کشیدهای است که از دست شوهر سابقش که مثل سایه تعقیبش میکند و مدام آزار میرساند آسایش ندارد.
یوکاوا برایم موجود جذابی بود. از لحاظ رفتاری تا حد زیادی شبیه به شرلوک هلمز است؛ ساعات زیادی را در آزمایشگاه میگذراند، قدری شوخ است اما به پلیسها از بالا نگاه میکند. کلهشق است و وقتی ویرش بگیرد خر خودش را میراند. آخر سر هم هر کاری را که خیال کند درست است انجام میدهد. البته یک ریزه تفاوتهایی وجود دارد که او را از اینکه یک کپی تمامعیار از شرلوک باشد دور میکند. مثلاً مهمترین ویژگیاش این است که نسبت به شرلوک هلمز آدم نرمالتری است!
راستش تقابل یوکاوا و ایشیگامی مرا یاد تقابل هلمز و موریارتی انداخت. هر چند که اوضاع فرق داشت اما خب… تقابل دو نابغه بود و اینکه بالاخره کدام میتواند برندۀ میدان باشد.
درسهایی که میگیریم
از این کتاب چند درس میگیریم:
اول: هر چیزی همانی نیست که به نظر میرسد.
دوم: قدرت مشاهده مهارت قدرتمندی است که میتواند به استنتاجهای بزرگی ختم شود.
سوم: برای حل یک معمای پیچیده لازم نیست سراغ راهحل پیچیدهای بروی. گاهی هوشمندانهترین و دور از ذهنترین پاسخها به شدت ساده هستند و همین سادگی است که پیچیدگی خلق میکند!
چهارم: مرز باریکی میان نبوغ و جنون است.
پنجم: عشق تصاحب کردنی نیست، رها کردنی است! درواقع برای اثبات عاشقی لازم نیست معشوق را در حصار حضورت زندانی کنی.
و همین قانون پنجم است که پایه و اساس داستان را میسازد. ایشیگامی برای نثار کردن عشق خودش به یاسکو، از خودش میگذرد. کاری که یوکاوا را سخت متحیر میکند.
پیشنهاد میشود به
اگر از عاشقان سینهچاک حل معماهای پیچیدهاید، خواندن این کتاب را از دست ندهید. ناامیدتان نمیکند.
بریدهای از کتاب
یوکاوا سلانهسلانه به سمت میز آمد و سوئیچ را خاموش کرد. «درواقع این دستگاه در سطح فیزیک دبیرستانه.» کوساناگی که سرانگشتانش را فوت میکرد، گفت: «خب، من که تو دبیرستان فیزیک برنداشتم.» کیشیتانی خندۀ ناملایمی کرد. یوکاوا ابرویی بالا انداخت و پرسید: «دوستت کیه؟»
کیشیتانی لبخندش محو شد و تعظیم مؤدبانهای کرد. «کیشیتانی. همکار کارآگاه کوساناگی هستم. تعریف شما رو زیاد شنیدم، استاد. توی پروندههای زیادی به ما کمک کردین، نه؟ تو اداره بهتون میگن کارآگاه گالیله.»
یوکاوا اخمی کرد و دستی تکان داد. «من رو به این اسم صدا نکن. میدونی، من به خاطر لذتش کمک نمیکنم. فقط تحملش رو نداشتم به منطقهای پرعیبوایراد کارآگاه کوساناگی در یه مورد خاص گوش کنم، و این اشتباه رو کردم که ایرادهاش رو تصحیح کردم. من اگه جای تو بودم، درمورد زیاد وقت گذروندن با اون احتیاط میکردم. ممکنه به هر مرضی که مغزش رو مثل آجر سفت کرده مبتلا بشی.»
مشخصات کتاب
نام کتاب: فداکاری مظنون x
نام نویسنده: کیگو هیگاشینو
نام مترجم: محمد عباسآبادی
نام نشر: چترنگ
تعداد صفحات: ۳۸۴