نیک و امی زوج جوانی هستند که هر دو شغلشان نویسندگی است. نیک روزنامهنگار است و امی برای یک مجلۀ روانشناسی آزمون طراحی میکند. بنا به تحولات دنیای نشر، هر دو با فاصلۀ نسبتاً کمی بیکار میشوند. نیک بعد از اینکه در اجرای نقشههای پراکندهاش شکست میخورد تصمیم میگیرد به همراه امی به شهر زادگاهش، کارتاژ شمالی، برگردد.
امی از یک خانوادۀ مرفه است و در این مدتِ بیکاری از جیب خوردهاند. حالا هم که به زادگاه نیک برگشتهاند، باقیماندۀ پساندازش را در اختیار نیک قرار میدهد تا با خواهر دوقلویش گوین یک بار راه بیندازند. بهنظر میرسد نیک تمام تلاشش را به کار بسته تا زندگی خوبی برای خانوادهاش بسازد، اما هر روزی که میگذرد رابطهاش با امی رو به سرد شدن میرود؛ امی هیچ از این زندگی و آدمی که نیک به آن تبدیل شده راضی نیست.
صبح روز پنجمین سالگرد ازدواج نیک و امی است که امی گم میشود. مظنون شمارۀ یک پلیس نیک است. چرا؟ چون نیک پول کارش را از امی دارد و رابطهشان هم این اواخر شکرآب بوده. در همین حینی که پلیس مشغول جستوجوست، ابعاد مختلفی از زندگی این زوج برای خواننده افشا میشود. آن هم از زبان امی و نیک.
از نویسنده
گلیان فلین نویسندهای آمریکایی است که به نوشتن ثریلرهایی معروف است که پر از پیچش و غافلگیریاند و نیز داستانهایی زنانهاند. ۳ اثر از او به فارسی برگردانده شده: چیزهای تیز، جاهای تاریک و دختر گمشده. دختر گمشده اثری است که فلین آن را به نسخۀ سینمایی برگرداند و توانست جوایز زیادی را از آن خودش کند.
داستانی پر پیچوخم
دختر گمشده از آن نوع روایتهایی است که میتواند با پیچشها و رمزورازهایی که در گوشه و کنارش خوابیده حسابی هوش از سرتان بپراند. وقتی خواندن را آغاز میکنید و پیش میروید کمکم شما هم به نیک مظنون میشوید. زمانی که راوی به امی تغییر پیدا میکند، حسابی برایش دل میسوزانید. متوجه رفتارهایی مشکوک در نیک میشوید و یک علامت سؤال بزرگ ذهنتان را اشغال میکند: حقیقتاً چه اتفاقی افتاده؟ اما آرام باشید! همه چیز آن چیزی نیست که به نظر میرسد.
شاید بشود تمام این کتاب را در یک جمله خلاصه کرد: «اینکه واقعاً عاشق کسی باشید فرق دارد با اینکه عاشق تصوری باشید که از او دارید.»
گاهی با کسی آشنا میشوید و خیال برتان میدارد که او همان ایدهآلی است که دنبالش بودید اما در گذر زمان آن تصویر پوست میاندازد و خودِ حقیقی فرد ظاهر میشود. حالا اگر تنها عاشق تصویر بودهاید، دیگر نمیتوانید بودنِ با آن شخص را تاب بیاورید. انگار که این شخص تازه، محبوب حقیقیِ شما را، همان شخصی که اول بار شما را به دام عشق انداخت، از شما ربوده.
کاراکترها
دختر گمشده داستانی است که کاراکترهایی خاص را به نمایش میگذارد. کاراکترهایی که در عین غریب بودن کاملاً آشنایند. شاید اصلاً اصل قضیه در همین نکته است. تمام کاراکترها آدمهایی هستند که یک نمونهشان را میتوانیم دور و اطراف خودمان ببینیم. آدمهایی که شاید حتی شبیه به خود ما هستند و دغدغهها و گلههایی دارند که برای ما آشناست.
با وجود این آشنا بودن، کاراکترها لایههای تاریک و پنهانی دارند که اعمال و نیاتشان را تحت تأثیر قرار میدهد. شاید بارزترین مسئله همین موضوعِ سردیِ رابطۀ عاطفی این زوج باشد. کم نیستند زوجهایی که با چنین مشکلاتی مواجهند. اما کاری که امی در مقابل این مسئله انجام داد او را تماماً در یک سطح غریب قرار میدهد.
روایت
دختر گمشده دو خط روایی اصلی دارد. هر دو اولشخصاند و بخشی از روایت امی را براساس چیزی که در دفتر خاطراتش نوشته میخوانیم.
هر دوی راویها از نوع غیرقابلاعتمادند و با ریگی که به کفششان دارند ظن و خیالهای مختلفی را به سرمان میاندازند و نیز مشتاقمان میکنند تا ادامه دهیم بلکه بتوانیم از حقیقت امر سر در بیاوریم.
چندپاره بودن روایت و غیرقابلاعتماد بودن راویها و رازهایی که هر کاراکتر در دل خود پنهان کرده باعث ایجاد ابهام و تعلیقی میشوند که تا گرهگشایی نهایی و حتی قدری بعد از آن همراهیمان میکنند.
تعلیق
گلیان فلین خوب میدانست کجا را فاکتور بگیرد و کجاها مخاطب را در خماری نگه دارد. تکهای اطلاعات میداد و منتظر میماند تا ما ذرهذره به یک طرح و شکل برسیم، بعد اطلاعاتی رو میکرد از کشفیاتمان را زیر سؤال میبرد.
داستان ریتم خوبی داشت و به مرور با بغرنجتر شدن شرایطی که نیک و امی هر کدام درش قرار داشتند، دلهره و اضطرابِ موجود را بالا میبرد؛ تا جایی که رویِ حقیقیِ هر کدام از کاراکترها را به ما نشان دهد.
پایان
پایان دختر گمشده از آن پایانهایی است که آدم را حسابی متحیر میکند. متحیر از اینکه آدمیزاد چه موجود پلشتی میتواند باشد و متحیر از اینکه گاه آدمیزاد مریضوارانه تسلیم شرایطش میشود. گاه به حدی به یک شرایط خاص عادت کردهایم که حتی خیالِ از دست دادنش دیوانهمان میکند. هیچ فرقی هم نمیکند که این شرایط خوب است یا بد. موجب مسرت است یا رنجش. گاهی انگار خوشت میآید تو و او برای هم نقش بازی کنید و خیال کنید همه چیز رویایی است. دلتان میخواهد آن تصویر ایدهآل را داشته باشید و از خودِ حقیقیتان بگذرید.
فیلم
داستان دختر گمشده یک نسخۀ سینمایی هم دارد که فیلمنامهاش کار همین خانم گلیان است. از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان، نسخۀ سینماییاش را بیشتر دوست داشتم. بهنظرم روایت فشردهتر و شستهرفتهتر بود. البته این سلیقۀ منِ فشردهپسند است!
پیشنهاد میشود به…
اگر عاشق ثریلرها بهخصوص از نوع نوآر و روانشناختی هستید و معما و رمزآلودگی سرحالتان میآورد و میخواهید کتابی دست بگیرید که پیچها و تعلیقهایش شما را معتاد خودش کند، حتماً سراغ کتاب دختر گمشده بروید.
بریدهای از کتاب
بونی لبخندی از روی نگرانی زد. «خیلی عجیبه. ما از چند نفر دربارۀ تو ساحل بودنت سؤال کردیم. همهشون تعجب کردن، چون تو اصلاً اهل ساحل رفتن نیستی. بذار اینجوری بگم که همهشون گفتن اصلاً این رفتار بهت نمیآد.»
شانههایم را بالا انداختم: «ببین! اگه منظور اینه که من کل روز میرم ساحل و وقت میگذرونم نه، اینطور نیست. اما اگه برای خوردن قهوۀ سر صبحم بخوام برم، آره حتماً این کارو میکنم.»
بونی به صراحت گفت: «هی! این میتونه کمک کنه. اون روز صبح قهوهات رو از کجا خریدی؟» رو به گیلپین کرد و انگار به دنبال تأیید از جانب او بود.
«حداقل میتونی زمانش رو بهمون بگی.»
گفتم: «همینجا تو خونه قهوه درست کردم.»
«اوه.» اخمهای بونی در هم رفت. «خیلی غیرطبیعیه، چون اصلاً تو خونه قهوه نداری. هیچجا تو خونهت قهوه پیدا نکردیم. یادم میآد به این موضوع هم فکر کردم که چهقدر عجیب میتونه باشه. یکی مثل من که معتاد به کافئینه به این چیزا دقت زیادی میکنه.»
«یه لیوان قهوه از قبل تو یخچال داشم. همونو گرم کردم.» شانههایم را دوباره بالا انداختم: «چیز عجیبی نیست.»
«عجب. باید مدت زیادی تو یخچال مونده باشه. من که ظرف قهوه تو آشغالا پیدا نکردم.»
«یه چند روزی میشد مونده بود. هنوز طعمش خوب بود.»
هر دو به هم لبخند زدیم: «من میدونم و تو هم میدونی. یالا دیگه!» دقیقاً همین عبارت احمقانه از ذهنم گذشت: «یالا دیگه.» انگار از اینکه مرحلۀ بعد در حال آغاز است راضی بودم.
مشخصات کتاب
نام کتاب: دختر گمشده
نام نویسنده: گیلین فلین
نام مترجم: آرش خیروی
نشر: میلکان
تعداد صفحات: ۴۷۸