
محیط ایزوله و خلّاقیّت؛ یک خیال خام
-چرا همهاش چپیدی اون تو؟
+دارم فکر میکنم.
-درباره چی؟
+یه ایدۀ عالی.
-یعنی داری ایدهاتو پرورش میدی؟
+هنوز نرسیدم بهش.
-داری به ایدهای فکر میکنی که هنوز بهش نرسیدی؟
+آره.
-خب، تا حالا چه کردی؟
+هیچی فقط یه مشت کاغذ ریختم تو سطل.
-خب بذار یکم مخت هوا بخوره. برو پیاده روی، فیلم ببین، کتاب بخون…
+تو هیچی از کار هنری حالیت نیست.
-چطور مگه؟
+اگه این کارارو بکنم فقط یه ایدۀ تکراری نصیبم میشه.
-اون وقت اگه بچپی تو اتاق و کاغذ سیاه کنی، به ایدۀ جدید میرسی؟
+ببین من باید ذهنم رو از تاثیر آثار بقیه حفظ کنم وگرنه تاثیر میذارن و اثرم دیگه خاص و ناب نمیشه.
-ولی فکر کنم تو اشتباه میکنی ها…
+یعنی تو خیلی حالیته؟
-اصلاً میدونی خلاقیت یعنی چی؟
+نه، فقط تو میدونی.
-خب بگو.
+یعنی یه چیز تازه و نو.
-دِ اشتباهت همین جاست دیگه. خلاقیت یعنی ترکیب نو و آشنا.
+اُهو! آقا از کی تا حالا خلاقیت شناس شده؟
-از وقتی که تو چپیدی اون تو.
+حالا منظور؟
-منظوری ندارم. دارم میگم باید اولش یه چیزی داشته باشی که بتونی یه چیز جدید بهش اضافه کنی و یه ترکیب نو خلق کنی.
+مگه غذاست؟
-دقیقاً. شبیه به این میمونه که بدون اینکه هیچی از غذاهای دیگه بدونی، بخوای یه غذای جدید درست کنی.
+مگه نمیشه؟
-از کجا معلوم قبلاً یکی زودتر درستش نکرده باشه؟
+…
-رفتی تو فکر.
+یعنی ممکنه من خودمو زجر بدم بعد یه چیزی به ذهنم برسه که به ذهن یکی دیگه هم رسیده؟ این اصلاً عادلانه نیست.
-واسه همینه که میگم کتاب بخون، فیلم ببین، برو با آدما حرف بزن.
+اون وقت یه ایدۀ عالی به ذهنم میرسه؟
-چرا که نه… کجا داری میری؟
+خودت گفتی برم با آدما حرف بزنم.
-حالا فقط آدما که نیست. کلاً باید ذهنتو تغذیه کنی.
+یعنی چه؟
-ببین تو غول چراغ جادو نیستی که صد سالم تویه فلاسک بمونه تهش بتونه بیاد با یه اجی مجی غیرممکنو ممکن کنه.
+چراغ بودا.
-باید ذهنتو باز بذاری و مدام یاد بگیری. بدون اینکه نُتارو بلد باشی میتونی آهنگ بسازی؟
+نه.
-خب دیگه. حالا اگه دو نفر میگن خلاقی یا استعداد داری دلیل نمیشه که ذهنتو خالی بذاری.
+ولی اینجوری از گزند تاثیر…
-این چیزارو ولش کن. خیلیا خیلی چیزا میگن. ولی تو اول باید راهو یاد بگیری، بعدش بخونی و ببینی و حرف بزنی و سؤال بپرسی و بذاری ذهنت رها بشه بینشون. بذار پل بزنه بین چیز میزایی که یاد میگیری.
+ولی اون وقت سبک خودمو از دست میدم.
-مگه تو سبکم داری؟ کی اصلاً دیگه به سبک کار داره؟ سبکارو ساختن رفت. به فکر یاد گرفتن باش. با آدمایی که هم هدفتن حرف بزن، معاشرت داشته باش. ازشون یاد بگیر، بپرس، بخون.
+ولی این تقلیده.
-برای یاد گرفتن اگه تقلید نکنی چیکار کنی؟
+گفتی چیزای قدیمی و جدید رو ترکیب کنم؟
-آره.
+خب این جدیدا از کجا میان؟
-آهان! تازه داری میای تو راه. ببین این بخش جدید میشه نظرای تو، میشه تجربه تو. واسه همینه که میگم با حبس کردن خودت تو اتاق به نتیجهای نمیرسی.
+یعنی عیبی نداره اگه ایدهام تکراری باشه؟
-مهم نیست ایدهات تکراری باشه. فقط باید به یه روش جدید نشونش بدی.
+از کجا بفهمم روشم جدیده یا نه؟
-باید ببینی تا حالا به چه روشایی گفته شده.
+یعنی برم بخونم و ببینم و اینا؟
-دقیقاً.
+جواب میده حتماً؟
-جواب که میده ولی زمان میبره.
+من وقت ندارم.
-چطور وقت داری منتظر الهام بمونی؟
+خب اون یهویی میآد.
-وقتی ذهنت خالی باشه، الهام چجوری میخواد بیاد؟ باید یه پیش زمینهای چیزی داشته باشی یا نه؟ کجا داری میری؟
+میرم فکر کنم.
-دوباره که رفت تو اتاق!
جالب بود.
این تیکۀ از دست دادن سبک خیلی خوب بود، خیلی این موضوع رو دیدم، انگار که همه صاحب سبکیم. اما فکر میکنم هر کسی فقط به شیوۀ خودش همه چیز رو مرتب میکنه و در واقع همون تفاوت میشه سبک.
خب اونکه بله هر کسی شیوه خاص خودش رو داره. ولی اینکه بخوایم زور بزنیم تافته جدا بافته باشیم فقط خودمونو اذیت میکنه.
[…] محیط ایزوله و خلاقیت؛ یک خیال خام […]