مثلث عزتنفس
در این چند روزی که مشغول خواندن و نوشتن دربارۀ عزتنفس بودم به این نتیجه رسیدم که میشود آن را در سه ضلع یک مثلث خلاصه کرد:
1- باور
2- آگاهی
3- انگیزه
باور
باور همان قالب ذهنی ماست. همان الگویی که با آن فکر میکنیم و جهان اطراف و وقایعش را ادراک میکنیم. باور چهارچوبی است که حصار دور ذهن ما را میسازد.
باور ما رفتارمان با دیگران و رفتار دیگران با ما را میسازد. ما با رفتارمان به دیگران مخابره میکنیم که چگونه باید با ما رفتار کنند.
رفتار آنها بر باور ما تاثیر میگذارد و رفتار ما بر باور آنها.
برای مثال من باور دارم که یک آدم عصبی مزاجم که زود از کوره در میرود و هیچ نمیتواند خودش را کنترل کند. پس رفتاری مطابق با همان بروز میدهم. حالا دیگران چه میکنند؟ آنها به این رفتار واکنش نشان میدهند و این واکنش آنها باور من را تایید یا رد میکند. البته که در اولین برخورد این اتفاق نمیافتد و به مرور زمان است که تاثیر خودش را میگذارد.
از طرفی هم واکنش من نسبت به واکنش دیگران نسبت به رفتارم، باور آنها از برداشتشان نسبت به رفتارم را تایید یا رد میکند!
فکر کنم کمی مسئله را پیچیده کردم. ببین، من یک رفتار تند نشان میدهد. تو هم پرخاش میکنی. من با رفتار تندم باعث شدهام که تو هم تندی کنی. حالا من این وسط یک قصۀ ذهنی دارم و این رفتار پرخاشگرانۀ تو میتواند آن را تایید یا رد کند. حالا این وسط من در جواب پرخاش تو چه میکنم؟ این رفتار متقابل من روی باور و قصهای که در ذهنت شکل گرفته تاثیر میگذارد.
باور یک رکن اساسی است که تاثیر مستقیم و مهمی بر رفتار ما دارد. زمانی که باور کنیم دسترسی به یک هدف ممکن نیست تلاشی در جهتش نمیکنیم یا اینکه زودتر از آنچه باید دست میکشیم و تسلیم میشویم. انگیزۀ من افت میکند و نشانهها را نادیده میگیرم. چون باور دارم که رسیدنی در کار نخواهد بود. پس چرا باید بیخودی دل خودم را خوش کنم؟
آگاهی
خب ضلع دوم آگاهی است. آگاهی از وضعیت، موقعیت و امکاناتی که داریم. از توانمندیها و ضعفهایمان. خلاصه آگاهی از همه چیز.
باور ماست که دسترسی ما به آگاهی را کنترل میکند. وقتی که باور داریم نمیشود، پس مقاومت میکنیم در برابر آگاهی. و ترجیح میدهیم در همین وضعیتی که هستیم به سر ببریم و باقی بمانیم.
آگاهی میتواند راهگشا باشد. هرچند که آگاهی خشک و خالی هم کار خاصی نمیتواند بکند و نیاز است که با عمل همراه بشود. اما قبل از هرچیز به یک آگاهی نیاز است.
این آگاهی بر باورمان نیز تاثیر میگذارد. باید ببینم که تسلط من بر محیط چقدر است؟ میزان کنترل من چه میزان است؟ چه قدر میتوانم موثر واقع شوم و تغییر ایجاد کنم؟ پس نیاز است که از واقعیت آگاهی پیدا کنیم.
انگیزه
ضلع سوم هم در اختیار انگیزه است. کم و کیف انگیزۀ من بر روی عزتنفسم تاثیر میگذارد. و البته که باور من و آگاهی من هم بر آن تاثیر میگذارند و از طرفی هم انگیزۀ من بر آنها اثر میکند.
من انگیزۀ پیشرفت دارم پس سعی میکنم آگاهیام را بالاتر ببرم و باورهایم را تغیر بدهم.
از آن طرف شکستن باورهای قدیمی و کسب آگاهی و بینش نو میتواند انگیزۀ من را شعله ور و یا خاموش کند.
امر کمی نسبی است.
بیاید موقعیت من را در نظر بگیریم. من باور دارم که قبولی در فلان آزمون از من ساخته نیست. خب من جلوی آگاهی را میگیرم. اجازه نمیدهم دیگر به این فکر کنم که شاید بشود و راهی باشد. مستقیم میروم سراغ خاموش کردن انگیزه. پس دست از تلاش میکشم و اجازه میدهم که محیط برای من تصمیم بگیرد.
اما اگر باور من بر این اساس باشد که میتوانم از پس آن بربیایم به دنبال کسب آگاهی خواهم بود تا ببینم چطور میشود در این راه موفق شد؟ و این امید که راهی هست، باعث میشود که انگیزۀ من برای تلاش و ادامه دادن بیشتر بشود.
در یک کلام:
باورهای ما روی آگاهیمان تاثیر میگذارند و اگاهی هم روی انگیزههایمان. و در نهایت این سه پایۀ عزتنفس مرا میسازند.