
قطره قطره جمع گردد
نوشتن سخت نیست. میدانم که نیست. فقط دلیل این پا پس کشیدن و دستدست کردن را خودم هم نمیفهمم. البته که هر کاری سختیهای خودش را دارد ولی آیا سخت بودن دلیلی میشود برای پا پس کشیدن؟ هر کاری سختی دارد. فقط شاید به چشم من و تویی که بیرون از گودیم نیاید. شاید یک کسی آنقدر عاشق کارش باشد که سختیها هم برایش شیرین شود. ولی همان عاشق هم یک روزهایی کلافه میشود و به زمین و زمان پیله میکند.
خرده عادتها، ریز عادات، اثر مرکب، برنامه ریزی قدم به قدم و کلی کلمه و عبارت دیگر، همهشان حرفشان یکی است: برای اینکه در کاری موفق شوی، آن کار را خرد کن. تکهتکه کن، و بعد هر بار بخشیاش را به دوش بکش.
طبیعی است که وقتی هدف بزرگ باشد و مسیر طولانی کرک و پرمان بریزد و میدان را خالی کنیم. وقتی که هر روز به آن قلّۀ رفیع نگاه میکنی توی دلت خالی میشود و ذهنت عقب عقب میرود و مدام تکرار میکند که نمیشود. عمراً اگر بشود.
دیروز یک کتابچه میخواندم. برای کنکوریها بود. کل کتاب داشت همین جمله را تکرار میکرد. اینکه موفقیّت قدم به قدم بدست میآید نه یک شبه. نمیتوانی بعد چند هفته یا چند روز درس خواندن تسلیم شوی و بگویی که من به هیچ جا نمیرسم و از پسش برنمیآیم.
باید یک عادت را، یک کار ساده را مدام و مدام تکرارش کنی تا نتیجه بدهد. یک روز بیشتر و یک روز کمتر فایده ندارد. سرعت ثابت. شتاب ثابت. رفتهرفته کمکم سرعتت را زیاد میکنی. ولی اوّل کار نباید زیاد به خودت فشار بیاوری و بخواهی از همان اول اوج بگیری. و همچنین از همان روز اول نباید خودت را مقایسه کنی و بخواهی از عملکردت نتیجه گیری کنی که به مقصد خواهم رسید یا نه.
کتاب میگفت، هدف و دلیل داشته باش و هر روز مثل همان لاک پشت معروف قدمهای ثابت بردار.
کار به ظاهر آسانی است ولی حقیقتاً سخت است. فرض کن به مدت یک سال هر روز پنج یا مثلاْ هشت ساعت درس بخوانی. هر روز و هر روز و هر روز. این تکرار مکررات آدم را کرخت و سنگین میکند. آدم حوصلهاش سر میرود. ظاهر امر ساده است ولی در عمل استقامت زیادی میطلبد.
یک چیز جالب دیگری که در آن کتاب خواندم این بود که همانطور که انجام دادن یکسری کارها و عادتها میتواند ما را به موفقیّت برساند، عادت کردن به انجام ندادنشان هم ما را به سمت شکست سوق میدهند. تا لنگ ظهر خوابیدن، زیادی آنلاین بودن، ته سریالها را درآوردن، نق و ناله کردن، غرق خیال پردازی شدن و کلی کار دیگر. انجام دادن این کارها آسانتر و سادهتر است. اصلاً ما از آنها فرار میکنیم و پناه میبریم به اینها، و همینها فاتحه موفقیّتمان را میخوانند.
به هر حال هر چیزی بهایی دارد. اگر خواستار هدفی هستیم باید رنجها و مشقتها را هم تاب بیاوریم. قطعاً شیرینی وصال تمام این تلخیها را میشوید و میبرد.
البته مسئله همان تاب آوردن است. در مسیر ماندن خیلی سختتر از شروع کردن است.
سلام
انگیزه و هدف که باشه، همون قلّه هم دوستداشتنیه. اونوقت برای رسیدن به قلّه شور و پشتکار داری:)
حواشی و ترس عامل نرسیدنه…
امید که بیحاشیه و نترس به قلّه برسی دوست عزیزم:)
ممنون مهدیه جان.
یه مشکلی که دارم اینه که کم طاقتم. می خوام زود همه چیز تموم شه بره:)
واقعا در مسیر موندن مشکله. اینو با تموم جونم احساس میکنم. حالا بدتر از اون، وقت هاییه که به کارت شک میکنی. اون موقع دیگه فاتحهات خوندست.
دقیقاً. حالا اگه توی راهی باشی که خودتم چندان اطمینان نداری شکم بیفته به جونت. دیگه چی میخواد بمونه؟!