قصهها و کاتارسیس
دیروز در کتاب «بوطیقای ارسطو برای فیلمنامه نویسان» رسیدم به واژهای نو: «کاتارسیس». معادل این واژه در زبان ما برابر است با پالایش عاطفی. چیزی شبیه به همان تصعیدی که فروید در مکتب روانکاویاش در مجموعۀ مکانیسمهای دفاعی روانی مطرح کرده بود. اینکه ما فشارهای روانی و هیجانیمان را به شکلی جامعه پسندانه تخلیه میکنیم. روشی که به کسی آسیبی نرساند اما فشار ما را هم تخلیه کند. مثال معروفش خشم و پرخاشگری است و ورزشکاران رشتههای رزمی یا حتی جراحان.
قصهها هم به پالایش عاطفی کمک میکنند. ما با قصهها همدلی میکنیم. با شخصیت همذات پنداری میکنیم و فرصتی مییابیم برای رفع احساس ناکامیها و سوگها.
کلمهها تصویر و بار عاطفی بههمراه دارند. حالا چه جاری شوند بر زبان، نقش ببندند بر صفحات و یا حتی تبدیل شوند به تصاویری نمایشی. قصهها کمک میکنند ما ارتباطمان با درون و بیرون را حفظ کنیم. در طی تجربهای عاطفی از خودمان گسسته شویم، به دنیای آن قصه سفر کنیم و از نو به خودمان بپیوندیم.
قصهها ابزار تربیتی فوقالعادهای هستند. میتوانند ما را از بیرون به خودمان نشان بدهند و یا زاویهای که از چشم و ذهنمان دور مانده را به نمایش بگذارند. چینش افکارمان را تغییر بدهد و در این بین یادگیری نیابتی هم رخ میدهد. یعنی ما بدون درگیر شدن در آن موقعیت، یک الگوی رفتاری تازه یا حتی الگوی فکری جدید میآموزیم. انگار که ما هم با شخصیت اصلی قصه همراه بودهایم.
تقلید عواطف قطعهای است که قصه را باورپذیرتر میکند. در زندگی حقیقی ما فرصت تجربۀ برخی اعمال و کنشها را هرگز بهدلایل مختلفی کسب نخواهیم کرد. اما قصهها دنیایی هستند که فرصت زیستن آنها را و فرصت تحربه کردنشان را در اختیار ما قرار میدهد.
دقیقا همینطوره که میگی😍👏
ممنون از نظرت فرناز جان:)