قصه هایی که می سازیم
همۀ ما میدانیم که آدمیان با یکدیگر تفاوتهایی دارند که گاه از زمین تا آسمان است. ولی چه قدر این موضوع در ناخودآگاهمان رسوب کرده؟ خیلی وقتها اصلاً نه طرف مقابلمان مشکل دارد نه رفتارش. چه بسا همان عمل از خودمان هم سر میزند ولی به شخص دیگری خرده میگیریم بابت همان. خیلی وقتها مسئله بر می گردد به زاویۀ دید و جهان بینی. انسان موجود قصهگویی است که از وقتی پا به این جهان گذاشته سر و کارش با قصه بوده، هست و خواهد بود.
خواهی نخواهی ذهنمان عادت دارد به ساختن این قصهها.
قصه از چه؟ و برای چه؟
از هر چیزی و برای هر چیزی. هر اتفاقی که برایمان رخ میدهد، خوب یا بد، ذهنمان شروع میکند به قصه ساختن. و البته همیشه این قصه ساختنها خالی از ایراد نیستند.
گاه ذهنمان با قصد و غرض شروع میکند به قصه ساختن. فقط و فقط برای توجیه کردن آن موضوع. حالا هر چه میخواهد باشد.
و طبعاً هرکه حق را میدهد به ما عزیز دل است و کسی که مخالفت میکند یک آدم فاقد شعور کافی!
مدرک و سند میخواهید؟ فقط کافی است نگاهی به درد دل کردنها و غیبت کردنهایمان بیندازیم.
به نظرم متن زیر از کتاب«اوضاع خیلی خراب است» نوشته «مارک منسن» به خوبی این موضوع را عنوان میکند:
ارزشهای ما نه تنها مجموعهای از احساسات، بلکه دنیایی از قصهها هستند.
وقتی ذهن عاطفیِ ما چیزی احساس میکند، ذهن عقلانیمان مشغول ساخت روایتی میشود تا آن چیز را توضیح دهد.
روایتهای ما چسبنده هستند و مثل لباسهای تنگ و خیس به ذهن و هویتمان میچسبند. ما آنها را با خودمان حمل و خود را با آنها تعریف میکنیم. ما روایاتمان را با دیگران داد و ستد میکنیم و دنبال آدمهایی میگردیم که روایاتشان با روایاتِ ما مطابقت دارند. ما این افراد را دوست، متحد و آدمهای خوب می نامیم، و کسانی که روایتهایی متناقض با روایتهای ما دارند چه؟ آنها شیطانی هستند!
[…] پستی از قصه هایی که می سازیم گفته بودم و نقلی آورده بودم از […]