غرغرو نباش
بیا حرف بزنیم و سوال بپرسیم به جای غُرغُر کردن. غرغر کردن آدم را پیر میکند. هم آدم را هم شنوندهها را. از یک جایی به بعد شاید فقط از سر ترحم تحملت کنند. از یک جایی به بعد هیچ کس حوصلهات را ندارد. از یک جایی به بعد همه میتوپند به تو که چه قدر غر میزنی؟؟ و تو غرغر کردنها را از سر میگیری!
غر زدن وقتی میآید که ما یک مسئله را بزرگش میکنیم و بال و پرش میدهیم و الکی و زیادی گُندهاش میکنیم و از کاه کوه میسازیم و قصهها میبافیم و بعد از ترس له شدن زیر آوارش چنگ میاندازیم به دنیا و آدمهایش و اینگونه میشود که غر میزنیم. گاهی هم اینقدر مسئله برایمان مهم است و گاه حیاتی که حتی نمیتوانیم به زبان بیاوریمش از سرِ ترس، خجالت، شرم یا هرچیز دیگر و بعد پیکان کمان را به جهتی مخالف به جهتی پرت و بیارتباط نشانه میگیرم و شلیک تسلسل وار غُرهایمان آغاز میشود و به هر چیزی پیله میکنیم و کنایه میزنیم، به غیر از موضوع اصلی. به هر حال دلیل غر زدنها هر چه باشد ، غُر زدن برای من تنها یک معنا دارد؛ چنگ انداختن و به دنبال دستاویزی گشتن برای خلاصی از مردابی از ترس یا شرم یا هرچیز دیگری که درحال بلعیدن ماست.