شغل من

همۀ شغل‌ها محترمند. بابتشان زحمت می‌کشی. سختی‌ها را به جان می‌خری و تمام تلاشت را می‌کنی تا کارت بی‌عیب و نقص باشد. بیشترین میزان از کیفیت. مشتری راضی همیشه دوباره به سراغت می‌آید. و یک مشتری راضی قطعا به یک مشتری تازۀ دیگر ختم می‌شود. هرچند که معروفیت زیاد از حد گاهی می‌تواند خطرناک باشد.

کار من هم مثل تمام کارهای دیگر است. مثل تمام آدم‌های دیگر. فقط قدری سخت‌تر. بار روانی‌اش می‌تواند کمر آدم را خم کند. البته کارهای دیگری هم هستند که فشار عصبی‌شان زیاد است. یا اینکه امنیت روانی آدم را به خطر می‌اندازند. به هرحال گاهی درست مثل همین حالا احساس فرسودگی می‌کنم. به دستانم نگاه می‌کنم و از خودم می‌پرسم که یعنی نمی‌شود بروم سراغ یک کار دیگر؟ کاری که دردسرش کم‌تر باشد. مثل یک آدم عادی.که بتوانم با خیال راحت چشم روی هم بگذارم. اما دیگر دیر شده. آن‌قدری دست‌هایم آلوده شده‌اند که گمان نکنم راه برگشتی باشد.

از طرفی این کار آن‌قدری به من احساس قدرت می‌دهد که نمی‌توانم از خیرش بگذرم. می‌توانم کاری بکنم که خیلی‌ها از انجام دادنش عاجزند.

گاهی که در خیابان میان آدم‌های عادی قدم می‌زنم از خودم می‌پرسم اگر بدانند شغل من چیست چه واکنشی نشان می‌دهند؟ اینکه من یک قاتل اجاره‌ایم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *