شروع نوشتن با یادداشت نویسی
خیلی از افردا علاقهمند به نوشتن یک سوال مشترک دارند:
نوشتن را از کجا و چگونه شروع کنیم؟
برای شروع نوشتن و به عنوان دستگرمی، خاطره نویسی پیشنهاد میشود. البته نه که بنشینید از اولین خاطراتی که بر لوح حافظهتان نقش بسته، یادداشت بردارید. که حافظه و خاطراتی که تویش وول میخورند، فاقد اعتبار چندانی هستند و به مرور زمان و ناخواسته نظر شخصی و یا غیرشخصیمان با اصل ماجرا تلفیق میشود. (خاطرات جعلی)
منظور از خاطرات نویسی در این متن، نوشتن یادداشتهای روزمره است که در قالبهای مختلفی میتوان این کار را انجام داد.
اصلاْ میتوانید یک دفتری، دفترچهای چیزی بگذارید و هر وقت چیزی به ذهنتان رسید که دوست داشتید باقی بماند یا نیاز به تخلیهاش داشتید، آن جا بنویسیدش.
قالبهایی مثل صفحات صبحگاهی و هزار کلمه نویسی پیشنهاد میشود.
حالا اگر حال کله سحر با چشمان نیمه باز نوشتن و یا حوصله نیم ساعت یکجا بند شدن و تلق تولوق تایپ کردن را ندارید، پیشنهاد من یادداشت شبانه است.
آخرهای شب، قبل از اینکه خواب بیداریتان را برباید، چند صفحهای سیاه کنید. مهم نیست چند صفحه. از روزتان بنویسید، از احساساتتان، اتفاقات مهمی که بر شما گذشته، مسائلی که ذهنتان را درگیر کرده، کارهایی که میخواهید گوشأ ذهنتان قلابش کنید و یادتان نرود و یا هر چیز دیگری که دلتان میخواهد.
آن وسط مسطها اگر خاطرهای رخ نشان داد هم صیدش کنید و ضمیمهاش کنید به یادداشت شبانه.
یادداشتها در گذر زمان حال و احوالاتی که بر ما غالب بوده و نیز تغییراتی که رخ داده را خوب مشخص میکنند.
اصلاْ میشود یک نمودار آماری رسم کرد! البته به گمانم نمودار احوالات من چیزی شبیه به نمودار سینوسی شود!
به هر حال چه خیال نویسنده شدن داشته باشید و چه نداشته باشید، پیشنهاد میکنم از نوشتن یادداشتهای روزانه غافل نشوید که میتواند تاثیرات شگرفی روی بینشمان و دیدمان نسبت به خودمان، آدمهای اطرافمان و دنیایمان داشته باشد.
در زیر بخشی از یادداشت شبانۀ روز قبل ضمیمه شده:
12/12/1399
امروز رسیدیم به آن روز رند. هر ماه یکی از این روزها دارد. اگر قرارنبود سر برنامه و سهمیه و خرده عادات و اینها بمانم، تا نیمه شب بیدار میماندم و کتاب «هفت تا هفت تا» را تمام میکردم. امروز کمی دستی به سر و گوش کوتاه سخن کشیدم. دیفن هیدرامین منحوس صبح تمام شد. کاش برای فردا یک چیز آبرومند هوا کنم! «چتر تابستان» را تمام کردم و «چیزی برای جرجی» را هم خواندم. وای که چه کیفی داشت. بعد از مدتها باز رفتم توی جلد کتابخوار! کمی هم شعر خواندم. از فروغ فرخزاد. کتاب باز دیدم و لذت بردم. امروز کلی وقت داشتم که بیخودی بنشینم یک گوشه و کمی ملال بچشم! احساس سوء هاضمه میکنم. امشب هم قصهام نیامد. خیلی حالِ گیر دادن به خودم را ندارم. قول میدهم برای فردا بیشتر مایه بگذارم.
23:39
یادداشت شبانتون رو خیلی دوست داشتم. بنظرم ارزش چاپ شدن دارن.
ممنون از نظر لطفتون:)