شاعری که بی‌وقفه شعر گفت | یک معرفی کوچک بر سریال دیکنسون

هیچ وقت آدم شعر گرفتن نبوده‌ام. بارها تلاش کردم. اما نشد. چیزی حدود یک سال و نیم یا شاید هم دو سال پیش (چقدر زود گذشت!) گهگداری چیزی می‌نوشتم که می‌شد با ارفاق بهشان شعر گفت. اصلا مودم مناسب بود! ذهنم درگیری‌های خاص دیگری داشت. چیزهایی متفاوت با حالا. یک مدتی هم تلاش کردم شعر را اصولی دنبال کنم. از وزن و عروض سر در بیاورم و شعرها را تقطیع کنم. هیجان‌انگیز و جذاب بود. هنوز هم جذاب است اما نه برای اینکه تمام کارم باشد. حتی به عنوان کار فرعی هم نه. بلکه از آن دست کارهایی است که بهتر است صدسال یکبار سراغشان بروم. پس باید 98 سال دیگر صبر کنم!

شاعرها همیشه برایم موجودات عجیب و غریبی بودند. اینکه چطور می‌توانند در یک قالب مشخص از لحاظ وزن و ریتم فکر کنند برایم عجیب است. می‌دانم که همیشه شعر از ذهنشان تروتمیز فواره نمی‌کند و آن‌ها هم ویرایش و پیرایش می‌کنند و کشتی می‌گیرند با کلمات و گهگداری دچار فلج قلم می‌شوند. آخر سر همه‌مان نویسنده‌ایم!

امیلی الیزابت دیکنسون شاعری است که در قرن نوزدهم، در امرهست ماساچوست آمریکا زندگی می‌کرده. یک شاعرِ زنِ ساختار شکن که پدرش با انتشار اشعارش مخالف بود. نه که خیال کند دخترش توانایی چندانی در شعر گفتن ندارد. بلکه فقط معتقد بود بهتر است زنان سرشان گرم خانه‌شان باشد تاشهرت ادبی.

فیلم «دیکنسون» در این چند روز گذشته به بخشی از برنامۀ ثابتم تبدیل شده. هرچند که چیز چندان زیاد و واضحی از زندگی دیکنسون در دسترس نیست اما اگر وسواس واقع‌گرایی و تطابق را کنار بگذاریم! سریال جالبی است.

در فصل اول مسئلۀ اصلی این است که امیلی به خانواده‌اش بقبولاند که یک نویسنده است. که قصد دارد بخواند، بنویسد و به جای سرگرم بودن در آشپزخانه زمانی برای خلوت و تفکر داشته باشد.

ما زندگی امیلی را دنبال می‌کنیم. تلاش‌هایش برای ازدواج نکردن، انتشار اشعارش و کنار گذاشتن تبعیض‌ها. او یک مطرود حقیقی است! کسی چندان درکش نمی‌کند و به نظر همه یک دختر عجیب و غریب است. اما با این وجود به تلاش‌هایش ادامه می‌دهد. هیچ کس او را جدی نمی‌گیرد اما او باز هم ادامه می‌دهد. می داند که همه به چشم یک موجود عجیب و غریب نگاهش می‌کنند. اما باز هم ادامه می‌دهد. کاراکتر امیلی یک احساس همذات‌پنداری غریب در من ایجاد کرده.

در فصل دوم می‌توانفت مسئلۀ اصلی، مواجهۀ امیلی با شهرت است. او موقعیتی برای انتشار اشعارش کسب می‌کند. برای اولین بار به مخالفت‌ها فکر نمی‌کند اما ترسِ خروج از دایرۀ امن، گریبان گیرش می‌شود.

هنوز فصل سوم باقی مانده. اما تابه این‌جا به نظرم توانسته به مشکلاتی که در مسیر زندگی یک نویسنده وجود دارد، اشاره کند. به خصوص زندگی یک خانم نویسنده.

از وقتی که مشغول دیدن این سریال هستم، از خودم می‌پرسم اگر در زمانه‌ای دیگر به دنیا می‌آمدم که از چنین دسترسی عظیمی محروم می‌بودم، چهمی‌کردم؟ نه اینترنت و نه فضای مجازی. حالا می‌توانم حتی بدون اینکه کسی بفهمد نوشته‌هایم را منتشر کنم. در سایتم، در صفحه‌ام. نه نیازی به پارتی و آشنا هست نه حتی نیازی به ناشر.

می‌توانم نوشته‌هایم را با دنیا به اشتراک بگذارم و کسی هم نمی‌تواند مانع بشود. شاید چنین دسترسی عظیمی، به خودی خود باعث می‌شود که خیلی‌ها ازش چشم پوشی کنند. به هرحال اگر امیلی هم در چنین زمانه‌ای زندگی می‌کرد مطمئنا میزان افسردگی‌اش خیلی خیلی کمتر می‌بود! هرچند که امیلی، لااقل در آن فیلم، به‌طور جدی و فلج کننده‌ای افسرده نشد. کله‌اش بوی قرمه سبزی می‌داد و یک جنگجوی حسابی بود.

به هرحال داشتم به این فکر می‌کردم که اگر آن رویای مسخره‌ام محقق می‌شد و واقعا در یک دوره و زمانأ دیگر و حتی در جغرافیایی دیگر زندگی می‌کردم چه؟ آن وقت نوشتن را مثل همین حالا ادامه می‌دادم؟ اگر اینترنتی نبود که به من جرئت انتشار بدهد، که من را با منابع و آدم‌های مختلف آشنا کند، که به من اجازۀ تولیدمحتوا و به اشتراک گذاشتن تجارب و آموخته‌هایم را بدهد، آن وقت آیا باز هم تا این جا ادامه می‌دادم؟ اگر در دوره و زمانه‌ای بودم که درست مثل امیلی چندان راحت حق انتشار آثارم را نداشتم، آن وقت چه؟ اگر همین حالایش مرا منع کنند، اجازه ندهند، چه می‌کنم؟ خیال نکنم اصلا بتوانم زیاد زنده بمانم! هرچند که زنده می‌مانیم. اما روحمان می‌خشکد. مثل امیلی که از طرفی از نداشتن مخاطب و تلنبار کردن نوشته‌هایش در کشو در رنج و عذاب بود.

و به آدم‌های دیگر می‌اندیشم. در هر رشته و زمینه‌ای. در همین دوره و زمانۀ خودمان. که به خاطر تعصبات، آداب و رسوم، کلیشه‌ها، قوانین خانوادگی یا هر چیز دیگری، منع می‌شوند از ادامه دادن. زن یا مرد بودنش فرقی ندارد. کلیش‌ های جنسیتی یاصلاح و مصلحت‌های بی‌پایه و اساس همیشه برای همه وجود دارد. همیشه برای هر دو ما مانعی وجود داشته. فکر نمی‌کنم هیچ وقت بتوانیم از شر کلیشه‌‎های جوربه‌جور خلاص بشویم. همیشه چیزی برای مخالفت کردن وجود دارد.

در نهایت به‌نظرم تماشای سریال دیکنسون، خالی از لطف نیست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *