سریال و تخمه
فکر میکنم سریال دیدن مثل تخمه خوردن است. اصلاً شاید برای همین است که تخمه شکستن به همراه سریال دیدن اینقدر کیف دارد. البته به نظرم سریال دیدن مضراتی را هم به همراه دارد. اصلاً بعضی وقتها جز ضرر انگاری چیزی ندارد. گاهی اوقات سریال دیدن مثل یک طلسم، مثل یک نفرین میافتد به جانت.
البته سریال داریم تا سریال و سریال دیدن داریم تا سریال دیدن.
سریالها از نظر من دو دستهاند:
دستۀ اول همان سریالهایی است که از تلوزیون پخش میشوند و تو هر بار باید منتظر بمانی تا نوبت بعدی برسد و قسمت بعدیاش پخش بشود. که در این جا صبر کردن و منتظر ماندن را یاد میگیری و خلاصه خوبی هایی دارد برای خودش.
و اما دستۀ دوم، اینها سریالهایی هستند که روی نوارهای دیجیتالیاند مثلاً در قالب دیویدی و یا از اینترنت دانلودشان میکنی. حالا از طریق هر پلتفرم یا سایتی. کلاً آن دسته از سریالهایی که همۀ قسمتهایشان در دسترس مخاطب است.
اینها، این سریالهای دستۀ دوم مثل یک یوغ میافتند به گردنت. دیدن سریالهایی که دیدن قسمت بعدیاش این قدر زود امکانپذیر است و فقط این تویی و حجم بستۀ اینترنتت که تصمیمگیر است در مورد دیدن یا ندیدنشان. دربارۀ همین سریالها میخواهم حرف بزنم. دیدن اینها مثل خوردن تخمه است. چه ربطی دارد به تخمه خوردن؟ الان میگویم.
قبلاً ها یادم است هر وقت که اسیر و پایبند تخمه میشدیم و بلند شدن از پایِ بساطِ منحوسش سخت میشد مادرم به شوخی و خنده میگفت: تخمه زن را طلاق میدهد!
قصهاش این بوده که خانمی مینشسته با خانمهای همسایه، دم در به تخمه خوردن و غیبت و از این در و آن در حرف زدن و خلاصه اینکه گرفتار طلسم تخمه میشده و در پیِ “این یه دونه دیگه آخریشه” ساعتها مینشسته ورِ دلِ همسایههایِ عزیز و کارهای خانه میمانده زمین. بعد از مدتی با همسرش کارشان بالا میگیرد و به طلاق ختم میشود.
و حالا هم این سریالهایی که اینقدر نزدیکند که فقط کافی است بستأ اینترنتت ته نکشد تا همأ شان را یکجا ببلعی.
البته به نظرم آنها تو را میبلعند. مثل بختک میافتند رویِ روزت و برنامههایت. فقط وقتی بلند میشوی که اضطراری در کار باشد. مثلاْ معدهات در حال هضم کردن خودش باشد، کلیههایت به مرز انفجار برسند، باطری موبایل به ته برسد یا اینکه بزرگتری کسی از راه برسد و با اردنگی بَرَت گرداند سرِ کار و زندگیات.
دیدن این سریالها مثل تخمه خوردن است. آدم را طلاق میدهد.
آدم را از چه طلاق میدهد؟
از کار و زندگی، از برنامهها، از گازی که کثیف مانده و ظرفهایِ تویِ سینکی که ازشان غافل ماندهای. تکالیف مدرسه تلنبار میشوند. بچه وَق میزند. همسر یا والدین گرامی نِق میزنند به جانت.
و تو در این باتلاق بیانتها ( البته انتهایش قسمت آخر سریال است)، در تاریکیاش فرو میروی و دور میشوی از جهان خارج و هر بار دور شدن و بلند شدن از پایِ آن سریال کذایی اضطرابی است که دلت را به آشوب میکشد.
مثل همان تخمهها، هی میگویی این دیگر آخرین قسمت است و بقیهاش را بعداً میبینم.
اعتیاد به این سریالها واقعاً خانمان سوز است!
اعتیاد اعتیاد است. فرقی ندارد از چه نوع باشد. هر چیزی که از حد بگذرد و به جای اینکه ما کنترلش کنیم، آن چیز کنترل ما را و ارادهمان را در دست بگیرد ، کارمان بالا میگیرد. تجربه کردهام که میگویم!
البته مورد بالا در مورد بازیهای ویدیویی، بازیهای موبایلی و شبکههای بیانتهای مجازی هم صدق میکند.