ساخت داستان با فرافکنی

فکر کنم بهتر است قبل از هرچیز با معنای فرافکنی شروع کنم. فرافکنی یعنی نسبت دادن درونیات خود به دیگران. برای مثال من آدم دروغگو یا تنبلی هستم. به جای اینکه یک فکری به حال خودم بکنم مدام گیر می‌دهم به دیگران که چرا تو اینقدر دروغ می‌گویی و چرا آن یکی این‌قدر تبل است؟ همان بحث «خود را ندیدن است»! حتماً پیش آمده که کسی گیری بهتان بدهد و بعد شما پر از خشم شوید که خودش از همه بدتر است و آن وقت از ما ایراد می‌گیرید. فرافکنی یعنی عیب‌های خود را به دیگران چسباندن.

فرافکنی یک جور مکانیسم دفاعی است که فروید آن را مطرح کرده. فروید هم که می‌دانید دیگر، پدر مکتب روانکاوی است. همان کسی که می‌شود گفت برای اولین بار آمد و انگشت گذاشت روی بحث ناخودآگاه و این حرف‌ها!
ما وقتی که در یک فشار روانی گیر می‌افتیم به روش‌های مختلفی آن را تخلیه می‌کنیم. که یکی از آن‌ها همین فرافکنی است. بدی‌های خودت را (یا شاید حتی خوبی‌هایت را) از خودت جدا می‌کنی و  می‌چسبانی به دیگری.

قصه ساختن یک راه خوب برای فرافکنی است. می‌توانی شخصیتی خلق کنی و هرچه را که از آن بیزاری بچسبانی به او. می‌توانی قسمت‌های دوست نداشتنی خودت را به او نسبت بدهی. و این‌گونه می‌توانی خودت را تصفیه کنی.

برای مثال من در یک موقعیتی حسابی ترس برم می‌دارد و از این ناتوانی خودم حسابی کلافه و شرم‌زده‌ام. می‌توانم یک داستان بسازم. با شخصیتی که همان ترس را دارد و آن ترس مانع پیشروی اوست. آن ترس عامل ناکامی اوست. این داستان قرار نیست شاهکار بشود. اصلاْ می‌توانیم بعد از پرداختن بسوزانیمش تا چشم هیچ بنی بشری به آن نیفتد. اما این کار کمک می‌کند تا ان احساس ناخوشایند را از خودمان جدا کنیم.

به هرحال ما خواه ناخواه توی داستان‌هایم فرافکنی می‌کنیم. چه کسی را دیده‌ای که شخصیت اصلی داستانش دقیقاْ مثل خودش باشد؟ شخصت‌هایمان یا آروزهایمان هستند یا عقده‌هایمان.

یا چیزی هستند که می‌خواهیم باشیم یا چیزی که نمی‌خواهیم باشیم. گاهی هم ترکیبی هستند از هرآنچه هستیم و نیستیم و می‌خواهیم باشیم.

نوشتن یک داستان دست و پا شکستۀ خام می‌تواند حسابی به ما کمک کند تا به پذیرش برسیم. چرا از قبول کردن و پذیرفتن فلان صفت خودداری می‌کنیم؟ چرا می‌خواهیم تمام این‌ها را از خودمان دور کنیم؟

ساخت داستان کمک می‌کند تا از بیرون به ماجرا نگاه کنیم و احساساتمان کمتر دست و پا گیر شوند تا بفهمیم دقیقاً چه شده.

اولش یک جرقه است. باید وقت گذاشت تا به مرور روشن شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *