تا به حال شده داستانی بخوانید که در آن راوی با دورویی تمام تلاش کند قصه را به نفع خودش تعریف کند؟ مثل بچهای که تلاش میکند اشتباهاتش را گردن دیگران بیندازد تا بیگناه جلوه کند.
گاهی راوی این کار را عامدانه میکند و گاهی هم چندان مقصر نیست؛ چون درگیر وضعیتی است که مجبورش میکند مغرضانه داستان را روایت کند. به این دست از راویها میگویند راوی غیرقابل اعتماد.
اما راوی غیرقابل اعتماد دقیقاً یعنی چه؟ چه انواعی دارد و چطور میتوانیم از آن در داستان استفاده کنیم؟ و چه باید و نبایدهایی در کار است؟ در این نوشتار قرار است نسبتاً مفصل به شرح این موارد بپردازیم.
راوی چیست و چه میکند؟
هر داستان روایتی است از یک ماجرا. پس هر داستان یک راوی دارد؛ صدایی برآمده از شخصیتها یا خارج از جهان داستان که به آن نظری دارد و از آنچه رخ داده یا در حال وقوع است باخبرمان میکند. این نیرو و صدا همان راوی است که کار روایت را عهدهدار است.
براساس زاویۀ دید و میزان دخالت راوی در داستان، میتوان آن را به چندین دسته تقسیم کرد. منظورم همان راوی اولشخص و سومشخص و… است که با آنها آشنایی داریم (برای آشنایی با انواع راوی و زاویه دید کلیک کن).
اما سوای از مسئلۀ زاویۀ دید، میتوان در یک دستهبندی عمومی، راویها را به ۲ دسته تقسیم کرد:
- راوی قابل اعتماد
- راوی غیرقابل اعتماد
راوی قابل اعتماد کیست و چه ویژگیهایی دارد؟
فرقی ندارد راوی کیست و از چه زاویه و طریقی راه به ماجرا برده، در هر حال کارش جذب خواننده به داستان است. نویسنده در تلاشی برای نزدیک شدن به خواننده، خود را از مرتبۀ خالق پایین میکشد تا با خواننده گام بردارد و در این گذار است که نویسنده به راوی بدل میشود.
پس لزوم تبدیل شدن صدای نویسنده به صدای راوی، هماهنگ شدن با مخاطب است. قرار نیست تلاش کند او را قانع کند، فقط باید در توافق با هنجارهای جهان داستان باشد. باید معقول و طبیعی جلوه کند؛ به قاعدهای که حتی اگر عنصری در جهان حقیقی ناممکن است، در آن جهان داستانی ممکن به نظر برسد.
یکی از قوانین نانوشته در داستان و نمایش این است که مخاطب با وجود آگاهی از خیالی بودن ماجرا، وانمود میکند هر چه با آن مواجه میشود حقیقی است. لزوم بر جا ماندن این معامله داشتن منطق است. منطقی که خاص همان جهان داستانی است و نحوۀ روایت به شدت بر پذیرش یا رد آن توسط مخاطب اثر میگذارد.
پس راوی قابل اعتماد در وهلۀ نخست با ذهن مخاطب هماهنگ است. روایتش معقول جلوه میکند و مخاطب در هر کجای مسیر روایت، زمانی که به عقب برمیگردد متوجه میشود راوی با خلوص نیست تمام آنچه حقیقت بوده یا در دست داشته را با او به اشتراک گذاشته.
خواه ناخواه در این میان قدری شیفتگی و اغواگری هم میگنجد. اما راوی تلاش شدیدی برای اقناع مخاطب، حالا در مورد هر موضوعی، نمیکند. با اینحال چه کسی است که از سخن پیراستهای که اعتماد درش نهفته است خوشش نمیآید؟ و این صداقت میتواند اغواگر باشد.
به مرور زمان، در اواخر قرن ۱۹ با چیره شدن عنصر اغواگری در روایت نوع دیگری از راوی پدید آمد.
راوی غیرقابل اعتماد چیست و چه ویژگیهایی دارد؟
با چیره شدن اغواگری و میل شدید به اقناع، عوضِ هماهنگی و صداقت، راوی به گزارشگری مغرض بدل شد که حالا با سوگیری خاصی، داستان را روایت میکرد. راوی غیرقابل اعتماد یا ناموثق دادههایی را در اختیارمان میگذارد که نمیشود با خیال راحت پذیرفتشان. پس چرا چنین روایتی را میپذیریم؟
دلیل ساده است، ما میل به دانستن حقیقت داریم. کما اینکه راوی تلاش میکند صادق به نظر برسد یا به خیال خودش صادق است اما یک جایی به بعد گند کار در میآید. این اتفاق به طور معمول از ۲ طریق رخ میدهد:
- راوی خود اعتراف میکند که بیطرف نبوده و تمام حقایق را آنطور که باید و شاید نگفته.
- راوی به روایت ناموثق خود ادامه میدهد اما از نقطهای به بعد متوجه میشویم برخی وقایع و دادهها همخوانی ندارند. میایستم و نظری به مسیر روایت میاندازیم و شک و تردید خورۀ جانمان میشود که یک جای کار میلنگد.
در این شرایط اگر راوی خوب سرنخها را چیده باشد، داستان جذابیت داشته باشد و آنقدری سؤال پیش رویمان مانده باشد که مشتاقمان کند به کشف کردن، بستر روایت خود به معمایی بدل میشود که میل به پیشروی را در خواننده برمیانگیزد.
البته که استفاده از راوی غیرقابل اعتماد خطرهای خودش را هم دارد. نباید زیادی تابلوبازی درآورد، نباید با پردهپوشی بیشاز حد مخاطب را زده کرد، نباید یک فرغون سؤال بیجواب توی حلقش ریخت و باید کاراکترها و وقایع دیگر را طوری چید که در جهت باز کردن گره و راهنمایی مخاطب پیش بروند.
راوی غیرقابل اعتماد فقط اولشخص است؟
شاید خیال کنید با این تفاسیر، راوی غیرقابل تنها به صورت اولشخص ظاهر میشود و شاید در ادبیات نمایشی کاربرد چندانی نداشته باشد. بحث موثق بودن یا نبودن راوی سوای از زاویۀ دید است. پس شما میتوانید یک راوی سوم شخص محدود داشته باشید که دنبال یک کاراکتر راه میافتد، چه در فیلم چه در داستان، و هر چه ببیند و بشنود را با ما به اشتراک میگذارد. حتی شاید برخی از افکار و رؤیاهایش را. اما آخر سر مشخص میشود تمامش عین حقیقتی که در جریان است نبوده. شاید راوی متوهم باشد، شاید دغلباز باشد، شاید دارد خودش را گول میزند. به هر حال یک مرگیاش هست و این باعث میشود آنچه از طریقش به ما منتقل میشود، آنچه میتوانیم از نظرگاه چشمانش ببینم، تماماً بر مبنای حقیقت جاری نباشد.
بالاتر گفتیم که جرقۀ آگاهی از غیرقابل اعتماد بودن راوی ممکن است در هر جایی از داستان خورده شود. گاهی نویسنده از این آگاهی به عنوان پلات توئیست استفاده میکند. در نتیجه آگاهی از ناموثق بودن راوی باعث میشود ورق برگردد و تمام یافتههایتان از روایت و جهانش زیر سؤال برود.
قبل از اینکه مثالهایی در این زمینه بزنم میخواهم از انیمهای که ناگهان به یادم آمد نام ببرم: اتک آن تایتان. در این انیمه نویسنده با چیرهدستی غریبی مدام و مدام تمام یافتههایمان را زیر سؤال میبرد و با رو کردن حقیقتی تازه و متفاوت سکتهمان میدهد. آیا از دیدن باقی انیمه یا خواندن مانگایش دست میکشیم؟ خیر! ۳۴ جلد مانگا و چهار فصل انیمه را دنبال میکنیم. اثری که ۱۱ سال طول کشید تا کامل شود. پس اگر راوی و روایت درست پیش بروند، مخاطب هم اثر را دنبال میکند.
راوی غیرقابل اعتماد کجاها کاربرد دارد؟
در داستانهای معمایی و هیجانانگیز (همان ثریلر فرنگیها)، روانشناختی و رازآلود و خاصه نوآر (یا داستانهای سیاه)، میتوان بیش از هر جای دیگری با این نوع از راوی مواجه شد. البته که محدودیتی در استفاده از این راوی وجود ندارد و خیلی از راویها حتی در داستانهای ساده هم ممکن است چندان موثق نباشند، اما از آنجایی که اینجا بیشتر از داستانهای جنایی میگوییم، پس میگویم که در داستانهای جنایی، خاصه آنها که سمتوسوی روانشناختی میگیرند، استفاده از این نوع راوی میتواند عمق بیشتری به داستان بدهد.
فیلم حس ششم، که بیش از هر چیز یک داستان وحشت از نوع ماوراءطبیعه است، از این نوع راوی بهره میبرد. در صحنۀ اول فیلم با روانشناسی آشنا میشویم که جایزهای برده و درست همان شب یکی از بیماران سابقش به خانهاش میآید. به دکتر شلیک میکند و خودش را هم میکشد.
روایت به یکی دو سال بعد پرش میکند و ما دکتر را میبینیم که میرود سراغ بیمار تازهاش؛ پسر بچهای که میتواند ارواح را ببیند. به مرور رابطهای میان این دو شکل میگیرد و ماجراهایی را از سر میگذرانند. اما نقطۀ عطف ماجرا جایی نزدیم به پایان است. لحظهای که متوجه واقعیت میشویم، پیچش رخ میدهد و ما انگشت به دهان میبینیم که چطور این حقیقت با وجود پنهان ماندن از چشممان، سرنخهایی ریز از خودش به جای گذاشته.
(چون نمیخواهم اسپویلش کنم توضیح بیشتری نمیدهم. پس بروید و ببینیدش و بچشیدش!)
پس اگر دنبال یک پلات توئیست حسابی هستید، استفاده از این راوی میتواند کمکتان کند. اگرچه توجه و حساسیت زیادی میطلبد.
انواع راوی غیرقابل اعتماد
کار راوی هدایت مخاطب در میان داستان است. منِ مخاطب به حرفهای این راوی
اعتماد میکنم چون یقین دارم که قرار است از تمام ماجرا باخبرم کند و با من صادق باشد.
از آنجایی که هر چه میبیند، میشنود و دریافت میکند را با من به اشتراک میگذارد و غیر از او هم به کس دیگری دسترسی ندارم، لاجرم به گفتههایش تکیه میکنم. اما بعضی راویها غیرقابل اعتمادند.
راوی غیرقابل اعتماد میتواند مخاطب را به بیراهه بکشاند و نمیشود تمام و کمال به او اعتماد کرد؛ برای همین مخاطب را دچار شک و تردید میکند.
راوی غیرقابل اعتماد کاملاً با ما رو راست نیست. دیدش ممکن است مخدوش یا مغرضانه باشد. ممکن است دچار سوءتفاهم شده باشد. اصلاً ممکن است چیزهایی که میبیند و میشنود از بیخوبن توهم باشند. ممکن است به مرض دروغگویی مبتلا باشد یا زیادی خودشیفته یا خودمظلومپندار باشد. ممکن است توهم توطئه داشته باشد یا هر کوفت دیگر.
پس خوب است یکی یکی برویم سراغشان:
الف) راوی متوهم یا فراموش کرده
- ریش آبی یک فیلم کرهای است. (خطر اسپویل جزئی!) در این فیلم ما با کاراکتر اصلی همراه میشویم. زاویه دید روایت محدود است به این کارکتر. پس هرچه ببیند و بشنود را میبینیم و میشنویم. ماجرای دکتری است که ناخواسته درگیر ماجرایی میشود و تا به خودش بیایید میبیند دستش را تا آرنج در کار یک قاتل سریالی فرو کرده. اما زمانی که به انتهای داستان نزدیک میشویم همه چیز تغییر میکند چون متوجه میشویم همهچیز حاصل توهم شخصیت اصلی بوده. فیلم برشهایی میخورد و ما اصل برخی حقایق را میبینیم.
- در داستان شاگرد قصاب نوشتۀ پاتریک مککیب، از همان اوایل متوجه میشویم که راوی اولشخص ماجرا، هم به دلیل کمبود سن تماموکمال متوجه حقایق نمیشود و هم بهخاطر تزلزل روانیاش ادراک مخدوشی دارد.
- در داستان خاطرات یک آدمکش راوی ما زوال عقل دارد. پس معلوم است نمیتوانیم تماموکمال به او تکیه کنیم. در اقتباس سینماییاش هم به خوبی آن بخش توهمها را تصویر کردهاند.
- در داستان پسر خوب، راوی ما خود قاتل است اما هیچ یادش نمیآید. همان اوایل به خودش مشکوک میشود اما هر چه میگردد نمیتواند دلیلی برای آن پیدا کند. در بخشی از داستان دفتر خاطرات مادرش را پیدا میکند و ما شاهد خاطرات کودکیاش از ۲ نظرگاه متفاوت میشویم: خاطراتی که در ذهن راوی است در مقابل چیزهایی که مادرش تصویر کرده.
- در فیلم فراموششده هم ما با یک پلاتتوئیست اساسی همراهیم و متوجه میشویم تمام ماجرا از بیخوبن چیز دیگری بوده. دلیل اصلی هم فراموشی و تصویر متوهمی بوده که کاراکتر در طول داستان در آن میزیسته.
- در فیلم ذهن زیبا هم کاراکتر اصلی مبتلا به اسکیزوفرنی است؛ چیزهایی میبیند و میشنود که واقعیت ندارد. حالا منِ مخاطب باید دست به کار شوم و اطلاعات قدیمی و جدید را غربال کنم و چشم به امداد غیبی بدوزم تا بتوانم از اصل ماجرا سر در بیاورم.
ب) راوی دروغگو
این دروغگویی میتواند دلایل زیادی داشته باشد؛ از ساختن وجهای مناسب تا گمراه کردن مخاطب:
- در فیلم زندگی پای، پسرک آنچه از سر گذرانده را در قالبی متفاوت تعریف میکند چون میخواهد بار فشار روانی آنچه از سرگذرانده را تعدیل کند.
- در دختر گمشده، خاصه در بخشی که ماجرا از طریق دفتر خاطرات ایمی روایت میشود، او در مورد یک چیزهایی دروغ میگوید چون میخواهد حمایت ما را بخرد. کما اینکه هر دو راوی، نیک و امی، چندان با منِ مخاطب روراست نیستند و بعدها مجبور میشوند به یک چیزهایی اعتراف کنند.
- در داستان بدخواهی ما تمام داستان را در قالب یادداشت و خاطرههای مکتوب داریم. نونوگوچی در خاطراتش دروغ میگوید چون میخواهد کارآگاه قصه را دور بزند.
- در داستان استخوانهای مردگان را شخم بزن هم ما روایت را از دفترچۀ خاطرات کاراکتر اصلی داریم. او دروغهایی میگوید که برای ردگمکنی است تا پیکان اتهام را از سمت خودش بردارد.
پس راوی ممکن است برای پذیرفتهشدن، تبرئه شدن یا جا کردن خودش در دل مخاطب برخی حقایق را منحرف کند یا از بیخوبن تغییر بدهد. (در مورد نکات تکمیلی که باید در روایت استفاده شود تا مخاطب را هدایت کند جلوتر میگویم.)
ج) راوی لافزن یا شکاک
این مدل شبیه به مدل قبلی است اما اینجا میخواهم توجهتان را ببرم سمت یک نکته: شخصیتِ کاراکتر. برخی آدمها ذاتاً رودۀ راست در شکمشان نیست. شاید هم به زمین و زمان مشکوکند. در نتیجه در روایت و گزارش وقایع دست میبرند. برخی اطلاعات را مخفی میکنند. یک جاهایی مخاطب را منحرف میکنند؛ چون به هیچ کس حتی دفتر خاطراتشان اعتماد ندارند.
پس چون این راوی با ما رو راست نیست ما را در هالهای از ابهام نگه میدارد و ما هم مدام در شک و تردید غوطه میخوریم. اینکه چه زمانی این قضیه رو شود تماماً به داستان و امکاناتش بستگی دارد. حتی اینکه راوی خودش اعتراف کند یا ما استنباط کنیم ماجرا بو دار است.
در سرباز خوب، راوی در تلاش است تصویر پاکیزهای از خودش و آدمهای اطرافش بسازد. دروغهایی هم که میگوید بیشتر به خودش است. انگار میخواهد یک چیزهایی را باور نکند، اما به هر حال دروغ، دروغ است!
د) راوی سادهلوحِ بیخبر
نوع دیگر از راوی غیرقابل اعتماد، از سر سادهلوحی یا بیخبری دادۀ غلط مخابره میکند. ممکن است راوی ما یک کودک باشد. طبیعتاً دید و برداشتی که یک کودک از وقایع مختلف دارد نسبت به یک بزرگسال کاملاً متفاوت است؛ در این حالت ممکن است اشتباه برداشت کند یا چیزهایی مورد توجهش قرار بگیرند که اصلاً مهم نیستند و از چیزهای مهم و اصلی غافل شود یا تنها با اشارهای گذرا عبور کند. حتی ممکن است با قدری تحریف در یادآوری همراه باشد.
برای مثال در فیلم فارست گامپ، کاراکتر اصلی با سادگی تمام از وقایع مختلف زندگیاش سخن میگوید. وقایعی که برخی زیادی حساس یا دردناکند. اما او انگار احساس خاصی ندارد یا متوجه اصل قضیه نیست. که البته با وجود عقبماندگی ذهنیاش طبیعی است. پس راوی ما با ادراک محدود خودش، داستان را روایت میکند و این برعهدۀ خود ماست که از عمق وقایع آگاه شویم.
از آنجایی که نمیخواهم وسواسبازی در بیاورم دستهبندی را همینجا تمام میکنم. اما دلایل غیرقابل اعتماد بودن راوی میتواند سر به فلک بکشد. پس خودتان را محدود نکنید. دنبال دستورالعمل هم نباشید. باید دنبال شناخت و کشف پیشینه و شخصیت کارکتر باشید. آنوقت خود کاراکتر بگویدت که چون باید روایت کرد.
چرا از راوی غیرقابل اعتماد استفاده کنیم؟
راوی غیرقابل اعتماد میتواند لایههایی به روایتمان اضافه کند؛ آنچه راوی برای من روایت میکند تمام ماجرا نیست و قضیههای زیرین دیگری هم وجود دارند که من باید به کمک سرنخهایی که در داستان وجود دارد کشفشان کنم.
اگر سروکارتان با رمانهای گوتیک افتاده باشد متوجه شدهاید که فضایی موهوم دارد. همه چیز مرموز است و مدام این سیگنال مخابره میشود که یک چیزهای دیگری هم در جریان است. در رمان ربکا راوی ما از نوع غیرقابل اعتماد است. او نه دروغ میگوید نه هیچ چیز دیگری، فقط یک فرد ناآگاه است که تحت تأثیر هیجاناتش از یک چیزهایی مغفول مانده. البته بنده خدا حق هم دارد، هیچ کس کاملاً با او رو راست نیست و مجبور است خود دست به کاوش ببرد تا بفهمد زیر پوست عمارت ماندرلی چه گذشته.
راوی غیرقابل اعتماد کمک میکند فضای رازآلودتری بسازیم و البته مظنونهای بیشتری خلق کنیم. چرا؟ چون معلوم نیست چه کسی راست میگوید!
نکات ایمنی؛ اگر راوی غیرقابل اعتماد است باید...
راوی غیرقابل اعتماد باعث میشود سؤالاتی شکل بگیرند: حقیقت چیست؟ چه کسی راست میگوید؟ راست و دروغ کجا از هم جدا میشوند؟ و… در نتیجه منِ مخاطب مشغول میشوم به گشتن تا نشانههایی را بیابم که در ادامه بتوانم به کمک آنها گفتههای راوی را صحتسنجی کنم.
قانون اول
نحوۀ روایت (خاصه اگر اول شخص است) با خودِ کاراکتر هماهنگ باشد. آیا شخصاً موجود لافزن و دروغگویی است؟ آیا مشکل بالینی روانشناختی دارد؟ اگر حقیقت فاش شود چقدر آسیب میبیند؟
پس قانون اول این است که دلیل درستدرمان برای استفاده از این راوی داشته باشید. اگر میخواهید صرفاً مخاطب را شوکه کنید ممکن است در ادامه به مشکل بخورید. چرا؟ چون روایت و راوی با هم همخوانی ندارند و این توی ذوق میزند یا ممکن است در بخشی از روایت برای اینکه بتوانید کار را ادامه بدهید یا غافلگیری را تکمیل کنید مجبور شوید دست به گول زدن مخاطب ببرید که این ته رذالت است!
نکتۀ مهم: راوی غیرقابل اعتماد کلک زدن به مخاطب نیست. قرار نیست صرفاً بگوییم الف به ب رفته و بعد معلوم شود به ج رفته بوده! میخواهم بگویم این شمایل در طول روایت است که شکل میگیرد. مهم است که چه چیزی به چه صورت گفته میشود. اطلاعات از کجا کسب میشوند و چطور منتقل میشوند.
اگر میخواهید کار منصفانه از آب در بیاید به قانونهای بعدی توجه کنید!
قانون دوم
سرنخ سرنخ سرنخ! باید حواستان باشد که در طول مسیر نشانههایی گذاشته باشید که مخاطب با مرور آنها بتواند این قضیه را هضم کند. بهنظرم بهترین الگو حس ششم است. پس یک سری به آن بزنید تا بفهمید منظورم از سرنخ گذاشتن چیست.
قانون سوم
از کاراکترهای مکمل استفاده کنید. در دختر گمشده امی و نیک دو روی یک سکهاند. هیچ کدامشان کاملاً با صادق نیست اما با کنار هم قرار دادن اطلاعاتی که از هر کدام میگیریم میتوانیم بفهمیم اوضاع تا چه حد خراب است. در ضمن قرار نیست ۱۰۰٪ آنچه راوی ناموثق میگوید غلط باشد.
قانون چهارم
گاهی قرار است ناموثق بودن راوی را برای غافلگیری نهایی نگه داریم، غیر از این مورد، در باقی موارد لازم است حواسمان باشد مسیر را طوری طراحی کنیم که مخاطب بتواند به تنهایی و در زمان مناسب شک کند و بعد به یقین برسد. لازمۀ چنین کاری سرنخدهی مناسب است.
قانون پنجم
زیادهروی نکنید. یکباره مخاطب را بمبماران نکنید یا در میانۀ داستان او را با هزاران علامت سؤال رها نکنید. آنقدری مواد و مصالح بدهید که بتواند راهش را بسازد. اما سرنخها را گلدرشت ندهید! مستقیمگویی نکنید، زیادی هم پیچیده نگویید. نمونههای مختلف خاصه آثار معمایی شاخص را بخوانید و ببینید نویسنده چطور سرنخ میدهد. چطور مخاطب را به بیراهه میکشاند یا به سمت آنچه باید هدایت میکند.
قانون ششم
زیادی تلاش نکنید! آگاهی بیش از حد هم به خودتان استرس میدهد هم روایت را از ریخت میاندازد. اجازه بدهید راوی سیر طبیعیاش را طی کند. برای همین است که قانون اول، قدم اول و اصلی است. اگر ناموثق بودن جزو خصیصههای ذاتی کاراکتر است، باید اجازه بدهید با زبان خودش و به شیوۀ خودش آن را بیان کند. به وقت ویرایش اما حسابی کار را سمباده بکشید و با گونیا و نقاله نقاط عطف را مشخص کنید.
در نهایت اینکه...
تا به این جا با سازوکار راوی غیرموثق آشنا شدیم. در واقع راوی که ممکن است شخصیت اصلی باشد یا نباشد، هر چیزی که بشنود، ببیند و در جریانش قرار بگیرد را با ما در میان میگذارد. اما این راوی قرار نیست همیشه ما را صادقانه از همه چیز مطلع کند.
جدای از بحث صداقت این موضوع مطرح است که آن شخصیتی که مجرای روایت قرار گرفته هم یک آدم است. شخصیت بهخصوصی برای خودش دارد. به شیوۀ خاصی میبیند و میشنود. این یعنی ممکن است تمام آنچه دیده یا شنیده و برداشت کرده کاملاً مطابق حقیقت نباشد.