راحتی عزتنفس نیست | عزتنفس کاذب
مکانیسم طبیعی روان ما بهصورتی است که به دوری از درد مایلیم. همین میل باعث میشود گاهی بیخبری را ترجیح بدهیم به آگاهی. که توی افکار پریشان خودمان دست و پا بزنیم و سرکی به گذشته و آینده بکشیم و وقتمان را با نق و ناله پر کنیم تا یادمان برود که کار دیگری هم میشد در این شرایط انجام داد!
معمولا هم وقتی سعی میکنیم تغییری ایجاد کنیم، کاری کنیم که از آن بنبست بیرون بزنیم، از خودمان میپرسیم«مگر من کیستم؟»، «من چه کسی هستم که بخواهم چنین کاری کند؟»، «باید یک نگاه به موقعیت خودم بیندازم.»، «من موقعیتش را ندارم.» فرقی نمیکند این کار چه چیزی باشد. میتواند خواندن یک کتاب باشد یا پیگیری یک رشته، مهارت ویا کاری نو.
وقتی که ذهنمان به این باور برسد که این کار غیر ممکن است و هیچ جوره با شرایط من همخوانی ندارد، به درد من نمیخورد و یا از همه مهمتر ثبات و نظم فعلی زندگیم را بهم میریزد تلاشی خاصی نخواهیم کرد.
البته این نظم و ثبات به این معنی نیست که زندگیمان در وضعیت خوبی به سر میبرد. خیلی وقتها اوضاع زندگیمان حسابی افتضاح است اما به آن وضع عادت داریم. با اینکه هیچ راحت نیست اما راحت است! راحت از لحاظ روانی است. قابل پیش بینی است. میدانی که چه احتمالاتی ممکن است رخ بدهد. تا بهحال موقعیتهای زیادی را پشت سر گذاشتهای. سابقهای داری برای خودت. چرا باید رهایش کنی؟
و همین عامل است که گاهی باعث میشود ما تغییرات خوب را رها کنیم و به سبک زندگی معیوبمان برگردیم. چون آنطور راحتتر است. نیاز نیست تا سختی بکشیم و نظمی نو ایجاد کنیم. لازم نیست به چموخم کار وارد شویم و با ناشناختهها روبهرو شویم.
البته مسئله به همین سادگی نیست که یک «میتوانم» یا «نمیتوانم» خشک و خالی بخواهد روی عزتنفس تاثیر بگذارد و بعد هم آن عزتنفس دنیایمان را دگرگون کند. عزت نفس روی انگیزههای احساسی ما تاثیر میگذارد. این احساسها هم اندیشه ما را تقویت و یا ضعیف میکنند.
وقتی که عزتنفس من پایین باشد و دچار احساس سرخوردگی باشم، انگیزۀ پیشرفت چندانی هم نخواهم داشت و زود دلسرد میشوم و هر وقت به فلان موقعیت یا رشته فکر میکنم از خودم میپرسم که چه فکری کردهای؟ فکر کردهای میشود؟ و حتی اگر هم امکانش باشد جلوی آگاهی خودمان را میگیریم. نمیرویم دنبال کار تا ببینیم چطور میشود در آن حوزه رشد کرد و به موفقیت رسید. کارهایی که میتوانند به موفقیتمان ختم شوند را انجام نمیدهیم و با یک احساس مقاومت جلوی آگاهی خودمان را میگیریم.
در چنینی حالتی، زمانی که یک احساس مقاومت درونی داشته باشیم و اجازه پیشروی و کنجکاوی را از خودمان دریغ کنیم آگاهی هم به سختی رشد میکند.
از آن جایی که عزتنفس یک احساس درونی است طبیعی است که برای رشد آن به دنیال فعالیتهایی برویم که در وجودمان احساس ارزشمندی ایجاد کنند. در کنار این باید به آن صدایی که در درونمان است توجه کنیم. منظورم دقیقا همان صدایی است که سرکوفت میزند و ما را محدود میکند. باید با او وارد تعامل شویم. چرا این کار ها را میکند؟ چرا هر وقت میخواهید تغییری ایجاد کنید او مقاومت میکند و کاری میکند که برگردید سر جای اولتان؟ با او صحبت کنید. اجازه دهید آگاهتان کند.
روبهرو شدن با این صدا و یافتن ریشههای درونی دردناک است. اما این بهای آگاهی است. نیاز است که به آگاهی و انسجام درونی برسیم. شاید بهتر است بگویم تکلیفمان را با خودمان روشن کنیم. چرا اینگونهایم؟ چرا میترسیم؟ چرا نمیخواهیم پیشتر برویم؟ چرا…؟
ما خیلی وقتها برای بالا بردن عزت نفسمان به بیراهه میرویم. از آن جایی که تمایل داریم از دردِ آگاهی دور بمانیم، با مقاومتهای درونی مقابله نکنیم و از همه مهمتر در زمانی کوتاه به نتیجه برسیم و زودتر از این احساس کافی نبودن فرار کنیم میرویم سراغ دستاویزهای بیرونی.
به جای اینکه برویم سراغ آگاهی و ارتباط با درون می رویم سراغ کسب تایید و تشویق دیگران. تلاش میکنیم تا جاه و مقامی کسب کنیم، که از همه جلو بزنیم و بهتر باشیم، کاری میکنیم که دیگران سری به نشانۀ تایید تکان بدهند و لبخندی رضایتآمیز بر لبشان نقش ببندد.
بعد از کسب این موفقیتها احساس خوبی به ما دست میدهد. مورد توجه واقع میشویم و این حسابی کیفورمان میکند. اما بعد میبینیم این احساس دوامی ندارد.
باز آخرسر ته دلمان را هراس و اضطراب پر میکند. آخر این ارزشها فقط دستاویزی بودند برای رهایی از احساس ناخوشایندی که با آن درگیر بودیم. اما این میانبرها فقط مخدرند. برای مدتی کوتاه ما را تسکین میدهند و بعد از نو پی و پایۀ وجودمان به لرزه میافتد و احساس ترس و کافی نبودن همچنان همراهمان میماند.
وقتی کاری که انجام میدهیم فقط برای رضایت دیگران باشد، بدون اینکه برای خودمان ارزش مشخصی داشته باشد دچار عزت نفس کاذب میشویم. این کار برای دیگران است که مهم است. انجامشان میدهم تا مرا تشویق کنند. من هم تلاشم را بیشتر میکنم. متعهدانه پای آن میمانم و ادامه میدهم تا تحسین شوم.
در اصل آن کار را فقط برای کسب تایید انجام میدهیم. برای اینکه دیگران شاد شوند و حس خوبی به ما دست بدهد. که دارم تحسین میشوم. که مورد توجه قرار گرفتهام.
این کارها ما را از آگاهی و مواجهه با ریشۀ مشکل دور میکند. این وسط ممکن است شجاعتهای زیادی را ببینید، اما این شجاعت هم صرفا سرپوش است. یک مرهم است. در یک جنبه زیاده روی میکند تا یک وقتی کمبود جنبۀ دیگر پیدا نشود. شجاعت به خرج میدهد تا بابت شجاع بودنش تحسین شود.
رژیم میگیریم و ورزش میکنیم، درس میخوانیم، آزمون میدهیم، دنبال مد میرویم و خیلی کارهای دیگر. البته که اگر این کارها و کلی کار دیگر برایمان با یک معنا و ارزش همراه باشند هیچ بد نیست. اما مشکل از جایی شروع میشود که به جای خودمان به ارزشها و خوشایند دیگران فکر کنیم. که بخواهیم از طریق کسب تایید آنها عزتنفس زخم خوردهمان را درمان کنیم. در این صورت این احساس ارزشمندی که کسب میکنیم پوچ و تو خالی خواهد بود. درست مثل سقفی که به هیچ تیر عمودی متصل نباشد. بهنظرتان ایستادگی چنین سقفی ممکن خواهد بود؟
[…] راحتی عزتنفس نیست | عزتنفس کاذب […]