
معرفی کاراکتر در دیالوگ | بررسی خصوصیات 9 تیپ انیاگرام + نمونههای داستانی
دیالوگ همان کلامی است که بین کاراکترهای داستان ردوبدل میشود. معرفی کاراکتر به مخاطب، در داستان، از سه روش امکان پذیر است:
۱.کلام خودِ کاراکتر
۲.کنشِ کاراکتر
۳.کلام دیگران
اگر به کلام خود کاراکتر و به زبانش دقت کنیم اطلاعاتی دستگیرمان میشود.
«او» چگونه میگوید؟ با چه کلام و لحنی؟ زبان بدن و دراصل کنش او در داستان چگونه است؟ آیا در راستای کلامش است؟
آیا او فردی محتاط است؟ یا جسور است و بدون فکر زیاد عمل میکند؟ آیا بیخیال است؟ او چگونه است؟ از کدام طبقه؟ خودش تمایل دارد که خودش را چهگونه نشان بدهد؟ آیا میتوان از روی کلامش به ویژگیهای درونیش پی برد؟
واکنش او به اتفاقات چگونه است؟ آخر وقتی آدمها تحت فشار قرار میگیرند خود حقیقیشان را نشان میدهند. خودِ حقیقی او چگونه است؟ چقدر با آن چه در حالت معمول نشان میدهد تفاوت دارد؟
دیگران درمورد او چه میگویند؟ پشت سرش چگونه توصیفش میکنند؟ دربرخورد با او چگونهاند؟ چه لحن و کلامی دارند؟ تحقیر کننده؟ ترحم برانگیز؟ چاپلوسانه؟ محترم؟
برای شناخت و معرفی کاراکتر به مخاطب روشهای مختلفی وجود دارد. گلوریا کمپتون در کتاب «گفتونویسی» استفاده از روش «انیاگرام» را توصیه میکند. در این روش از ۹ تیپ شخیصتی نام برده میشود:
۱.اصلاحطلب
۲.شخصیت دهنده و بخشنده
۳.موفقیتطلب
۴.هنرمند
۵.ناظر
۶.شکاک
۷.ماجراجو
۸.رهبر
۹.صلح و صفا طلب
حالا ببینید کدام یک از این تیپها به کاراکتر شما نزدیکتر است؟ ویژگیهای او را ثبت کنید. باقی ویژگیهایی که برای او ترسیم و تعریف میکنید نیز باید در همین راستا باشند. البته که لازم نیست میان نوشتن متن به این چیزها فکر کنید! فقط بخوانید و بدانید و به وقت بازنویسی و اصلاح و ویرایش، این ویژگیها کنار دستتان باشد تا بتوانید دیالوگها را همراستا با ویژگیهای کاراکتر اصلاح کنید.
۱.معرفی تیپ اصلاحطلب:
این تیپ همیشه احساس میکند وظیفه دارد همه را به راه راست هدایت کند. از اینکه به دیگران ثابت کند، دارند اشتباه میکنند ترسی به دل راه نمیدهد. خجالت و رودربایستی حالیاش نیست! خیال میکند رسالتش نجات جهانیان از جهل است. هرجایی کسی باشد که مخالف عقایدش عمل میکند، او کمر میبندد به اصلاح و ارشادش.
پس وقتی چنین شخصیتی روی صحنه ظاهر میشود، گفتوگوهایش از جایی در عمق ذهنش و براساس چیزهای درست و نیاز به اطمینان از درست عمل کردن دیگران، بر زبانش جاری میشود.
پس او باید بیپروا باشد و سرش برای بحث و جدل درد بکند. بپرد در دل ماجرا و تلاش کند که حرفش را به کرسی بنشاند. و هیچ فرصتی را برای پند و اندرز دادن از دست ندهد.
پس تمام تلاشمان برای به تصویر کشیدن چنین کاراکتری، باید بر روی تمایل به کشدار کردن بحث، گیر دادنهای گاه بیخود، حساسیت روی نکات گاه جزئی و ناتوانی در نادیده گرفتن، ساکت ماندن و تسلیم شدن و عقب کشیدن، باشد.
بهتصویر زیر نگاه کنید. یکی از کاراکترها چیزی گفته که باب میل دیگری نبوده. یعنی در اصل فرد اصلاح طلب احساس کرده همین حالا باید یک بندهٔ خدا را به راه راست هدایت کند. به نظر شما درمورد چه چیزی صحبت میکنند؟ ماجرا چهگونه شکل میگیرد؟ چه کلامی بین این دو رد و بدل میشود؟

به اولین موضوع و حرف و کلامی که به ذهنتان رسید چنگ بزنید. مهم نیست خوب است یا بد؟ مهم نیست که درحال درست انجام دادنش هستید یا نه؟ این فقط یک تمرین است برای قلقلک دادن خیال و دیالوگنویس درون.
نمونۀ تیپ اصلاحطلب:
بریت ماری / بریت ماری اینجا بود نوشتۀ فردریک بکمن
پروفسور مکگونگال / هری پاتر نوشتۀ جیکیرولینگ
ند استارک / بازی تاج و تخت نوشتۀ جرج آر.آر مارتین
۲.تیپ دهنده و بخشنده:
همانطور که از نام این دسته مشخص است، این تیپ احساس میکند به همه باید کمک کند و احساس خوبش را به سمع و بصر همه برساند.
ممکن است هیچ از درخواست شما خوشش، نیاید یا به زبان خودش لعنت بفرستد که در زمان نامناسب چرخیده و پیشنهادی داده، اما به رو نمیآورند. اغلب غیرمستقیم عمل میکنند و برایشان سخت که بگویند، دردشان، حرف حسابشان، یا احساس قلبیشان چیست؟ وقتی هم که خودشان را درگیر کاری میبینند که دوستش ندارند، بهجای بیرون کشیدن خودشان از آن مخمصه، نقاب ایثارگر میزنند و ترجیح میدهند پا روی دل خودشان بگذارند.
فرد بخشنده در گفتوگو اغلب وسوسهگر است و هرکاری میکند که طرف مقابل را به خودش نزدیک کند یا توجه و تحسینش را برانگیزد. خلاصه که یک بخشنده، احساس میکند باید به همه کمک کند. احتمال اینکه مورد سواستفاده قرار بگیرد زیاد است. اگر ناامید بشود حتی حاضر است روحش را هم قربانی کند!
وقتی درحال گفتوگو است اغلب درحال دادوستد محبت است. البته که این دادوستد و میزان و شدتش، به خود فرد و صحنهای که در آن قرار دارد وابسته است. به تصویر زیر نگاه کنید. یکی از شخصیتها تیپ دهنده و بخشنده است.

به اولین موضوع و کلماتی که به ذهنتان رسید چنگ بیندازید و مشغول نوشتن بشوید.
پس، از زبان کاراکتری بنویسید که نمیتواند به دیگران کمک نکند. کمکهای غیرمنتظره میکند و همیشه هم برای کمک حاضر است. راستی، این کمکها میتوانند مالی باشند، هدیه، پول یا هرچیزی. میتواند مشاوره و راهنمایی باشد. یا حتی نگه داری از کودکان، نوشتن مشق! یا گوش شنوا بودن.
میتوانید قدری (خیلی کم) از کنش کاراکترها بنویسید. اگر هم میخواهید افکارش را نشان بدهید، کافی است بعد از کلامش یک پرانتز باز کنید و آن فکر را درونش بنویسید.
نمونۀ تیپ دهنده و بخشنده:
برنی / فیلم برنی ساختۀ ریچارد لینکلیتر
مارتی مارکویتز / سریال همسایۀ روانپزشک ساختۀ جس پرتز و مایکل شوالتر
چا ته جو / سریال عدالت برای نوجوانان ساختۀ هونگ جونگ چان
۳.تیپ موفقیتطلب:
این تیپ درست شبیه به نامش است. یعنی در پی کسب موفقیت و دوری از شکست. پرکار بودن برای آنها مهم است. انگار که تمام هویتشان در همین خلاصه میشود.
نمای بیرونی این افراد، یک فرد سختکوش است که برای زندگیاش برنامه و هدف دارد و البته یک لیست بلندبالا از کارهایی که باید انجام بدهد. لیستی که هرگز قرار نیست به پایان برسد.
ذهن این تیپ همیشه مشغول کارهای نکرده است. حتی وقتی مشغول گفتوگو هستند حواسشان پیش کارهایی است که باید بکنند. بهطور کلی زندگی در زمان حال قدری برایشان مشکل است.
بهنظر دیگران آنها زیادی سخت میگیرند، و شاید حتی به نظر برسد زندگی کسالتباری دارند. همیشه کار، کار، کار. و خود این افراد هم گاهی نگران میشوند که دیگران چه فکری درمورد آنها میکنند؟ ولی از نظر برخی دیگر، زندگی آنها هدفمند، پرمعنا و پربار است.
زمانی که یک موفقیتطلب مشغول گفتوگو است، باید قدری اقتدار و تسلط چاشنی کار بکنیم. بالاخره او همیشه میخواهد برنده باشد. پس موقع حرف زدن هم تلاش میکند برتری خودش را نشان دهد. یا اینکه واقعاً در آن بحث دست بالا و کنترل کننده را داشته باشد. ممکن است برای اینکه زمان را از دست ندهد تند و تند حرف بزند، از موضوعی به موضوع دیگر بپرد یا اینکه مخاطبش را مدام تغییر بدهد. آخر وقت طلاست! پس باید همه چیز به نهایت بهرهوری برسد.
به تصویر زیر نگاه کنید.

یکی از شخصیتها تیپ موفقیتطلب است. به اولین موضوع و کلماتی که به ذهنتان رسید بچسبید و مشغول نوشتن شوید. از زبان موفقیتطلبی بنویسید که نگران وجهه خود است، یک متخصص بهنظر میرسد نه یک ابله از همهجا بیخبر! درضمن او علاقۀ خاصی به فرو کردن توانمندیهایش در چشم دیگران دارد!
نمونۀ تیپ موفقیتطلب:
هرمیون گرنجر / هری پاتر نوشتۀ جی.کی.رولینگ
آیزاک هرشکوف / سریال همسایۀ روانپزشک ساختۀ جس پرتز و مایکل شوالتر
۴.تیپ هنرمند
این تیپ خیلی احساساتی است، درک شهودی بالایی دارد، زیاد غرق خیالات و عالم هپروت میشود. پتانسیل افسرده شدن دارد و قدری درخودمانده و عزلتطلب است.
تیپ هنرمند در تلاش است تا از یکنواختی و روزمرگی فاصله بگیرد و این کار را با غرق شدن در خیالات و انجام کارهای هنری پرشور و ویژه انجام میدهد.
ایدهآلهایش زیادی دور از دسترس است و این باعث میشود چیزهایی که دارد را نبیند، غبطه بخورد و مدام ترس این را داشته باشد که کسی او را نفهمد، بد درک کند یا تنها بماند.
تیپ هنرمند درست شبیه به نیروی دافعه_جاذبهٔ بین مولکولها عمل میکند. درست یادم نیست کدام نوع از پیوند! اما آنها لحظهای خواستار چیزی هستند، درست شبیه به الکترونی که سرگردان است و دنبال یک نیروی هستهای است تا جذبش کند. بعد آن جرقه را میبیند. میرود و نزدیک میشود اما همین نزدیک شدن، به مرور برای او یکجور دافعه ایجاد میکند. درست شبیه به همان مولکولی که به مرز فروپاشی هستهای میرسد. شاید بهتر بود بیخیال مثالی از دنیای شیمی میشدم. خلاصه اینکه میخواهد، میرسد، یا شاید هم فقط چند قدمی برمیدارد، و بعد دلش را میزند. معمولی میشود و دیگر چیز ویژهای برای مجذوب شدن نمیماند. احتمالاً هم دلیلش همان خیالپردازیهای زیاد است. خلاصه که بعد از طی مراحل دافعه، حس از دستدادگی یا بیاعتنایی و بیحسی در او ایجاد میشود.
حساسیت و عمق هیجانات پرشور این تیپ کمک میکند تا بتوانند با دیگران همدردی کنند و ارتباطهای گرمی را شکل بدهند. هرچند که همیشه شبیه یک بمب ساعتی یا مین عملنکردهاند. فقط کافی است قدم اشتباهی بردارید تا همه چیز برود روی هوا!
خلاصه که این تیپ آدمهای فردگرایی هستند که احساساتی غیظ، پرشور و پرنوسان دارند.
در ادامهٔ تمرینهای دیالوگنویسی این پست، قرار است قدری آزادی کار را کم کنیم. در عکسی که این پایین گذاشتهام، ما خانم خانهداری را میبینیم که مشغول اتوکشی است، فرزندش سرگرم بازی است و همسرش هم درگیر روزنامهخوانی.

حالا بیایید فرض کنیم که این خانم یک تیپ ۴ پرشور است. او حین این اتوکشی مسئلهای را با همسرش درمیان میگذارد. اما با بیتفاوتی یا پاسخی سرد و سرسری مواجه میشود. حالا این خانم حسابی به جوش و خروش افتاده و بابت این بیاعتنایی و یا ندیدن عمق فاجعه، همسرش را سرزنش میکند و غرغر کردن را سر میگیرد. آزادانه بنویسید و تا میتوانید پیاز داغ ماجرا را زیاد کنید.
به اولین کلمهها و ایدهها چنگ بزنید. اجازه بدهید موضوع حین نوشتن دیالوگ و خط به خط جلو رفتن، شکل بگیرد و کامل بشود. یادتان باشد که زمان بازنویسی و اصلاح، بعد از اتمام کار است.
نمونۀ تیپ هنرمند:
جولی / جولی و جولیا ساختۀ نورا افرون
اما بوآری / مادام بوآری نوشتۀ گوستاو فلوبر
۵. تیپ ناظر
این عزیزان ناظر، خیلی به نظارت علاقهمندند! یعنی بیشتر از اینکه خودشان را قلنبه بیندازند وسط ماجرا، ترجیح میدهند عقب بایستند و بیشتر نگاه کنند. آخر چه کسی خوش دارد احمق و فضول جلوه کند؟
این عزیزان خیلی اهل گرم گرفتن نیستند و ترجیح میدهند در بحثی که از آن سررشتهای ندارند دخالت نکنند. تمام تلاششان را هم میکنند که به جای حاضرجوابی، قدری فکر کنند و سنجیده پاسخ بدهند. اما خدا آن روزی را نیاورد که بحثی پا بگیرد، و سؤالی از او بپرسند که احساس کند تسلط کافی دارد. آنوقت است که دیگر میشوند متکلموحده و ساکت شدنشان با خداست.
البته خیال نکنید که اینها همیشه یک گوشه مینشینند، آنهم بدون هیچ دخالتی! اگر فکر کنند میتوانند کاری کنند، آستینها را میزنند بالا و میپرند وسط گود. خلاصه که تیپ ناظر ترجیح میدهد تا حدامکان عقب نشینی کند و به فکر کردن بپردازد. اما اگر آب باشد و میلی هم باشد، شناگرهای ماهریاند!
به عکس زیر خوب نگاه کنید.

همانطور که میبینید این تصویر نمای یک کلاس است. حالا فرض کنید که یک کدام از این شاگردها تیپ ناظر است. دیالوگ هم قرار است میان معلم و این دانشآموز ناظر شکل بگیرد.
داستان از این قرار است که معلم سؤالی میپرسد. اما کاراکتر ما از جواب دادن طفره میرود. معلم قرار است قدری او را تحت فشار بگذارد تا مشارکت کند در این بحث. کاراکترمان قدری بیقرار میشود. آخر مطمئن نیست پاسخش چقدر صحیح است یا دیگران ممکن است چه واکنشی داشته باشند. اما آخرسر این کاراکتر میافتد روی دور حرف زدن و میبینیم که خیلی بیشتر از چیزی که بهنظر میرسید میداند.
اگر دوست داشتید، میتوانید قدری روایت و دروننگری هم قاطی کار کنید. اما یادتان باشد که دیالوگ باید بیشتر متن را تشکیل بدهد. موضوع هم آزاد است. از هرچه دوست داشتید میتوانید بنویسید. فقط یادتان باشد که نگران خوب نبودنش نشوید و تا آخر بنویسید. همیشه یک زمانی برای بازنویسی و اصلاح وجود دارد.
نمونۀ تیپ ناظر:
اوه / مردی به نام اوه نوشتۀ فردریک بکمن
دکستر مورگان / دکستر رویا پردازی تاریک نوشتۀ جف لیندزی
هانیبال لکتر / سکوت برهها نوشتۀ توماس هریس
۶. تیپ شکاک
افراد تیپ شکاک، شکاکند! به خیلی چیزها، و یا حتی همه چیز مشکوکند و در یک شک و تردید دائمی به سر میبرند.
این میزان زیاد از شک و بدگمانی به اضطراب و احتیاطی گاه افراطی از جانب این عزیزان برمیگردد.
آنها همیشه مشغول نشخوار فکرهایی همچون: «نکنه اتفاق بدی بیفته؟، نکنه دارن پشت سر من حرف میزنن؟ نکنه میخوان زیرآب منو بزنن؟ نکنه تعریفاش همش الکی باشه؟» هستند. و همیشه هم بخش زیادی از انرژی و توانشان صرف همین نشخوارهایی میشود که شبانه روز مثل بختک میافتد به جانِ ذهن و روحشان.
البته ریشۀ این اضطرابها ممکن است در علاقۀ زیاد، تعهد زیاد، وفاداری و از این دست مسائل باشد. آنها یا طرفدار کسی نیستند یا یک سرباز و حافظ قسم خوردهاند! پس درکنار این تردیدها حسابی سختکوش هستند و از چیزی که دارند خوب محافظت میکنند. هرچند که این حجم از نگرانی دائمی بالاخره آدم را یکجا و وقتی از پا میاندازد. یا میتواند باعث شود که بهجای دست به عمل زدن، مدت زیادی را در فکرِ اما و اگرها و نکنهها بگذرانند.
از آنجایی که این تیپ حامل دوز زیادی از شک هستند، و سرشان همیشۀ خدا پر از آشوب و گرانی است، مدام به دنبال سرنخی در دنیای بیرون هستند تا بتوانند آن شک و تردید را به آن بچسبانند و راهی برای حلش پیدا کنند. بلکه خاطرشان آسوده شود.
پس تیپ شکاک، ترکیبی از بدگمانی، اضطراب و تعهد است. اگر به این سه ویژگی خوب فکر کنید، میتوانید آن را با سؤالها و تردیدهای بیامان، در دیالوگ پیاده کنید.
در تصویر زیر دو سرباز را با وضعی آشفته میبینید. یکی از آنها خواب است و دیگری با حالتی غریب نگاهش میکند.

فرض کنید این دو به سختی توانستهاند فرار کنند. اما سربازی که بیدار است به همراهش اعتماد ندارد. شاید در گذشته اتفاقی افتاده و توسط همین دوست فروخته شده! یا شاید حرکت و رفتار غریبی از او دیده. مثلا چند روز پیش از گیر افتادن، با غریبهای صحبت میکرده. حالا خیالتان را رها کنید تا یک صحنۀ دیالوگمحور بسازد.
نمونۀ تیپ شکاک:
یاکوف پترویچ گالیادکین / همزاد نوشتۀ فیودور داستایوفسکی
هملت / هملت نوشتۀ ویلیام شکسپیر
تورین اوکنشیلد / هابیت نوشتۀ جی.آر.آر تالکین
7.تیپ ماجراجو
این عزیز، آدم کله خرِ نترسی است که دست به ماجراجویی میزند. آمدن باران و سیل لبخند به لبش میآورد و از باریدن شهاب سنگ بهوجد میآید.
نه که خیال کنید ماجراجوها در مقابل ترس مصون هستند. خیر. فقط خوب بلدند ترسشان را پنهان کنند و آنقدر به نکات مثبت قضیه چشم بدوزند که یادشان برود همین بغل گوششان فاجعهای رخ داده و زندگیشان روی هواست.
یک ماجراجو دنبال کسب تجربههای تازه است. از شغل محدود و خشک و بسته بیزار است و از خطرها استقبال میکند.
او از همان آدمهاست که یک کوله میبندند و میزنند به دل صحرا و بیان و جنگل. خودشان را به چالش میکشند. هر خطر برای آنها یک چالش تازه است که میتواند سرشان را گرم کند. و کولهبار تجربهشان را پربارتر!
ماجراجوی عزیز قدری هم سر به هواست. خیلی اهل سبک سنگین کردن نیست و ترجیح میدهد با دیدن جرقه، شیرجه بزند و به نکات مثبت و دستاوردهایش فکر کند.
آنها چندان اهل دعوا و کله زدن نیستند، بلکه سعی میکنند به همان شیوۀ شوخی و خنده کارشان را پیش ببرند. و آنقدر هیجان نشان میدهند که دیگران را با خود همراه کنند.
وقتی با یک ماجراجو همکلام میشوی دنیا شکل عوض میکند. بدبختی و درد انگاری رنگ میبازد. چون حالا از دریچۀ نگاه یک ماجراجو به آن نگاه میکنی. البته در کنار او ممکن است احساس بدبخت بودن به تو دست بدهد. زیرا او فعال و پویاست. پشتکار عجیبی دارد و همیشه کاری برای انجام دادن پیدا میکند. کارهایی هیجانانگیز که آدم را به غبطه خوردن میاندازد.
در تصویر زیر، دو کاراکتر داریم. دختر تیپ ماجراجوست. پسر میتواند شکاک، ناظر، هنرمند یا هر تیپ دیگری باشد. فرض کنید پسر پیشنهاد کاری را دریافت کرده یا خیال دارد دست به انجام کاری بزند. اما ترسش آنقدری زیاد است که دست به کار نمیشود. حالا دختر ماجراجو خیال دارد او را مجاب کند که انجام این کار خیلی عالی است.

دختر هیجان زده میشود. نکات مثبت را یادآوری میکند. از کارهای خودش میگوید. جوری که انگار اوضاع دنیا به سامان است. اما پسر مقاومت میکند. حالا کشمکش میان این دو را در یک دیالوگ به تصویر بکش.
نمونۀ تیپ ماجراجو:
پیتر پن / پیتر پن نوشتۀ جی.ام.بری
دوقلوهای ویزلی (فرد و جرج) / هری پاتر نوشتۀ جی.کی.رولینگ
۸.تیپ رهبر
این تیپ افرادی هستند، خودانگیخته و متکی به خود. بهنظرش زندگی همیشه پر از خطر است و تمام تلاشش را میکند تا از آسیب دیدن دور بماند.
این عزیز میتواند به وسطۀ رفتار کاریزماتیکش، دیگران را به خود جذب کند و آنها را برای رسیدن به هدفی مشخص مدیریت و هدایت کند.
یک رهبر خیلی دربند عدالت اجتماعی و محافظت از دیگران است. البته ممکن است یک وقت یک ماکیاولی این وسط پیدا شود! و دیگران را ابزاری کند برای رسیدن به خواستههای خودش. اما یک تیپ رهبر بیشتر از اینکه خودش را ببیند، دیگران را میبیند. درواقع برای رساندن صدای دیگران است که دست به عمل میزند.
تیپ رهبر زمانی که آرام است و کنترل خودش را در ست دارد خیلی آدم باملاحظهای است. اما اگر قاطی کند! اگر احساس کند راهی برایش نمانده، دست به هرکاری خواهد زد.
میشود گفت که یک تیپ رهبر معمولاً، یعنی وقتی که درگیر مبارزه است! خیلی تهاجمی رفتار میکند. و حتی ممکن است کسانی که دوست میدارد را از خودش براند.
اما همانطور که بالاتر گفتم اگر حواسش به کنترل خودش باشد، آدم آرامی است.
خلاصه که اگر خواستید شخصیتی داشته باشید پیشرو، که مسئولانه حمایت و هدایت میکند، اما به خاطر رفتارهای تهاجمیاش اغلب دیگران را پس میزند، بروید سراغ این تیپ.
در گفتوگوها هم اگر حواستان به او نباشد، گوی سخن را میرباید و به کسی اجازۀ لبتر کردن هم نمیدهند.
در تصویر زیر ما 4 گربه میبینیم.

یک کدام از این گربههای گرامی، تیپ رهبر است. میتوانید درمورد هرچیزی که دوست داشتید دیالوگ بنویسید. اما یک چیز را نباید فراموش کنید: هر 4 گربه باید حرف بزنند.
برای اینکه کار قدری راحتتر بشود و زیاد گیج نشوید، کافی است مشخص کنید که دوست دارید هر گربه چه تیپی باشد. اگر تیپ کاراکترها و اهدافشان مشخص باشد، نوشتن دیالوگ و ارائۀ کنش و واکنشهایی که میانشان ایجاد میشود راحتتر خواهد بود.
وقتی مشغول نوشتن چنین صحنههایی هستید طبیعی است که احساس کنید کار خوب پیش نمیرود یا همۀ کاراکترها طوری حرف میزنند که انگار یک نفر دارد حرف میزند! یعنی زبان هر 4 نفر یکسان درآمده. این طبیعی است. فقط کافی است فکر کردن را بیندازید دور و فقط بنویسید.
پس به خوب و بد بودن و یا هیچ چیز دیگر فکر نکنید. فقط پایۀ کار را بنویسید. و بعد سرفرصت برگردید و بازنویسی کنید و اصلاح کنید و تغییر بدهید.
نمونۀ تیپ رهبر:
دیمین وین / تایتانهای نوجوان
۹. تیپ صلح و صفا طلب
عزیزان صلح و صفا طلب خیلی دنبال صفا و آرامش صمیمت هستند. اصلا رسالت خود را دور هم نگه داشتن و یکدستی و یکدلی و مهربانی و صلح میبینند. هیچ هم برایشان مهم نیست که به چه بهایی آن را بهدست میآورند.
خود و خواستههای خود برای یک صلح و صفا طلب اصلا چیز مهمی نیست! چون چیزِ مهم همانا صلح است و آرامش و دوری از هر جدلی.
اگر بحثی در جریان باشد یا در شرف وقوع باشد و یک صلح و صف طلب هم همان دوروبر باشد، میتوان با خیال آسوده تکیه زد! چون صلح و صفا طلب مذکور، به سرعت نور خودش را میرساند و با دادن انواع قربانیها جو را آرام میکند.
یقین دارم اولین نفری که بحث قربانی کردن برای خواباندن خشم خدایان را مطرح کرد، یک صلح و صفا طلب بوده! او حاضر است حتی بپرد در دهان شیر! اما درگیری ایجاد نشود.
هدف اصلی ما در داستان ایجاد کشمکش است. باید گره و درگیری ایجاد کنیم. اما صلح و صفا طلب از آن گریزان است. پس همیشه باید تیپ مقابل اوشخصی باشد که سرش برای دعوا درد میکند!
میتوانیم بگوییم که در هر صحنه و داستانی، هدف این عزیزان دوری از تنش است. و ترسش تنها ماندن.
پس او خودش و خواستههایش را فدا میکند، فقط طرف مثبت قضیه را میبیند (که همان بحث نکردن است و فواید دوری از المشنگه). حتی ممکن است دست به خشونت بزند تا از درگیریهای بیشتر جلوگیری کند!
تمامش همین است: «سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند». او دنبال دردسر نیست. دنبال درد و رنج نیست. پس تعجبی ندارد که خودش را غرق کار کند یا حتی به مخدرجات رو بیاورد یا هرچیز مشابهی، تا یادش برود که برای حفظ این آرامش چه بهاها که نداده!
به تصویر زیر نگاه کن.

در این تصویر یک دیوار میبینیث با 3 پنجره. فرض کنید که درحال عبور هستید و حالا به هردلیلی، پای این پنجره توقف میکنید. در اتاق 3 نفر حضور دارند. یک اصلاح طلب، یک هنرمند و یک صلح و صفا طلب.
هنرمند خواستهای را بیان کرده. اصلاح طلب با آن مخالف است. و صلح و صفا طلب در تلاش است از ایجاد و تشدید درگیری جلوگیری کند.
هنگام نوشتن فقط به این فکر کنید که هنرمند زود جوش میآورد و قاطی میکند و چیزهایی میگوید که میداند نباید بگوید. یعنی بدون فکر خیلی چیزها میگوید و از کاه هم کوه میسازد. از طرف دیگر اصلاح طلب مدام میخواهد یادآوری کند که کار درست چیست و صلح و صفا طلب هم که جانش در میرود برای برقراری صلح!
حالا میان این 3 دیالوگی برقرار کنید. شما فقط صداها را میشنوید. هرچه میشنوید را بنویسید. خیلی هم به خوب یا بد بودنش فکر نکنید!
نمونۀ تیپ صلحوصفاطلب:
کنستانس بلک وود / ما همیشه در قصر زندگی میکردیم نوشتۀ شرلی جکسون
کیتی مائورووا / یتیم؛ اولین قتل ساختۀ ویلیام برنت بل
راستی! یادت نرود که موقع نوشتن زیاد به خودت سخت نگیری. اول تند و سریع بنویس. بعد به وقت بازنویسی و ویرایش میتوانی هرتغییری را اعمال کنی. پس تند و سریع بنوس.
اگر دوست داشتی دیالوگی که نوشتی را به ما به اشتراک بگذاری، زیر همین پست کامنتش کن.
منبع: براساس کتاب گفتوگو نویسی / گلوریا کمپتون
اگر میخوای بیشتر با انیاگرام آشنا بشی و تمرینهای ساختارمند بیشتری انجام بدی و نکاتی درمورد نوشتن شخصیتپردازی و گفتوگونویسی بگیری، دورۀ زیر رو از دست نده:)
به به. کماکان مشتاق کامل شدن این مقاله هستیم👍👍
ممنون از همراهیتون:)
چه جالب که حین خوندن دنبال کاراکتر خودم و آدمای دوروبرم بودم 🤗
اگه خودِ تست انیاگرام رو بدی جالبترم میشه:)
[…] معرفی کاراکتر در دیالوگ | بررسی خصوصیات 9 تیپ انیاگرام […]
[…] معرفی کاراکتر در دیالوگ | بررسی خصوصیات 9 تیپ انیاگرام […]