دشمنترین دشمن تو | اصلاح صدای درون
حالا که این متن را می نویسم حسابی از بابت انتخاب چنین عنوانی از دست خودم عصبانیام. چهار روز پیش که این جدول را تکمیل میکردم، اصلا تا همین دیروز به نظرم عنوان خوبی بود. اما از صبح دارم فکر میکنم با این مضمون تکراری چه کنم؟
با خودم میگویم چه عیبی دارد که باز هم از این موضوع حرف بزنم؟ مگر همه تمامِ پستهای من را خواندهاند و از حفظاندکه حالا این برایشان تکراری باشد؟ اصلا خودم یادم هست که دقیقا چه نوشته بودم؟
و همین جاست که با دشنترین دشمنِ خودم روبهرو میشوم!
صدا و احساسی که مدام جلوی نوشتن من را میگیرد و سعی دارد مجابم کند یک چیز دیگر برای پست کردن دست و پا کنم و یا اینکه یک امشب را بیخیال بشوم.
دشمنترین دشمن ما همان صدایی است که توی سرمان هیاهو به پا میکند وباعث میشود گاهی زیادی جانب احتیاط را رعایت کنیم، زیادی به خودمان سخت بگیریم و بیخودی خودمان را عذاب بدهیم.
دشمنترین دشمن من همان صدایی است که دست و بالم را میبندد و ذوق نوشتنم را کور میکند. البته نیتش خیر است. فقط میخواهد از من محافظت کند تا یک وقتی دچار دردسر نشوم و یا عواطفم جریحهدار نشود. اما آیا این کار کندن گور خود نیست؟
ما در طول رشدمان یاد میگیریم که هرجایی دهانمان را باز نکینم. که زیادی حرف نزنیم و سوال نپرسیم. که بچۀ خوبی باشیم. طوری که همه دوستمان داشته باشند. ما مجبوریم همه را راضی نگه داریم وگرنه هیچ کس دوستمان نخواهد داشت و تنها خواهیم ماند.
هرکاری که میکنیم یک صدای نقنقو توی سرمان هست که آنقدر زیادی به فکرِ فکرِ دیگران است که جلوی پیشروی ما را میگیرد و با هر زمین خوردن به قدری سرکوفت میزند و توی دلمان را خالی میکند که میترسیم بلند شویم و با کسی رودررو شویم.
صدایی که هرچه بیشتر به آن بها بدهیم بلندتر و قدرتمندتر میشود و بیشتر ما را از همه چیز دور میکند. مهمترین چیزی که این صدا از ما میگیرد کنجکاوی و پرسشگری است. ما یاد میگیریم که بایدها و نبایدها را رعایت بکنیم و به هر شرط و شروط منطقی و غیرمنطقی تن بدهیم. زیادی سوال نپرسیم و سرمان توی کار خودمان باشد.
ما برای رشد کردن به خلاقیت نیاز داریم. و مقدمۀ خلاقیت کنجکاوی است. کنجکاوی را هم پرسشگری است که به ثمر مینشاند. وقتی یک علامت سؤال در ذهنمان شکل میگیرید و احساس میکنیم نیاز است بیشتر بدانیم یا چیزی را امتحان کنیم معمولا سعی میکنیم این احساس را نادیده بگیریم.
امروز در بخشی از کتاب استعداد نافرمانی خواندم که امنیت روانی تاثیر مهمی در تقویت پرسشگری دارد. میترسیم توبیخ شویم، تنبیه شویم، مسخره شویم، طرد شویم و یا اینکه ما را دستکم بگیرند.
این مسئله همه جا مهم است. اینکه احساس کنیم امنیت روانی برای ابراز پرسشهایمان داریم. بحث فقط خودمان نیستیم. همانطور که فشارهای محیطی باعث خدشه دار شدن و افت عزتنفس ما میشود ما هم به نوبۀ خود در برابر عواطف دیگران مسئولیم.
گاهی تنها به این علت که خودمان قادر به ابرازگری نیستیم جلوی ابرازگری دیگران را هم میگیریم. بدخلقی میکنیم و توی ذوقشان میزنیم تا بیخیال شوند و دست از سرمان بردارند. چون پرسشگری و کنجکاوی آنها به ما یادآوری میکند که ما در این زمینه ضعف داریم.
گاهی ما آدمها کارهای عجیبی میکنیم. به طور مثال زمانی که زمین خوردهایم به جای اینکه سعی کنیم به کمک دیگران از جا بلند شویم، دیگران را هم زمین میزنیم تا از وضعیت برابری بهرهمند بشویم. چون این کار آسانتر است. در نقطۀ خودمان ماندهایم بدون هیچ تلاشی برای از نو برخاستن و مواجهه با دردها.
و اما برویم سراغ تیتر دوم: اصلاح صدای درون
برای اینکه بتوانیم این صدای محدود کننده را که مدام ضعفها و شکستهایمان را یادآوری میکند تا مبادا از نو زمین بخوریم، لازم است که روبهری آن قد علم کنیم. میتوانیم جلوی آینه بایستیم و باخودمان حرف بزنیم. میشود هر وقتی که دیدیم دارد جان میگیرد مشغول نوشتن بشویم و با تکیه بر نقاط قوت و دلگرمی دادن و یادآوری موفقیتهای مشابه از ترس و دلهرهمان کم کنیم.
کارهای مختلفی برای کنترل این صدا میتوان انجام داد.
شما در مواجهه با این صدای محدود کننده چه میکنید؟
راهحل پیشنهادی شما برای اصلاح آن چیست؟
شاید مطالب زیر در ادامه به شما کمک کند: