دزدِ راه پلّه

صدایِ افتادنِ چیزی را شنید. انگاری که یک چیز فلزی افتاده باشد. یا ضربه‌ای خورده باشد. درِ راهرو را باز کرد. صدا آرام بود و ممتد. مثل زیر و رو کردن وسایل. کسی نبود که بخواهد برود بالا دنبال چیزی. با قدم‌هایی بی‌صدا یکی‌یکی پله‌ها را بالا رفت. نرسیده به پاگردِ دوم آرام گردن کشید. سریع خودش را کشید عقب. راه رفته را برگشت. زیر راه پله کمین کرد. جارو برقی از دیروز که کیسه‌اش را خالی کرده بود همانجا مانده بود. لوله فلزی‌اش را کشید بیرون. چمباتمه زد همان کنار، پشت پرده. کنار دوچرخه و کفش‌ها. قدم‌هایی دزدانه از راه پله پایین آمد. او لوله را توی مشتش فشرد. قدم‌ها به در خروجی نزدیک شد. او آرام از کمین‌گاهش آمد بیرون. لوله را برد بالا و فرود آورد. صدای آخ و افتادن جسم و پخش و پلا شدن وسایل در هم پیچید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *