من و نوشتن
در مسیر نوشتن، حلزون‌ها برنده‌اند

در مسیر نوشتن، حلزون‌ها برنده‌اند

روایت اول: یک قصۀ کوچک از رقابت حلزون و کلاغ

در یک جنگل دور سرسبز، در زمانه‌ای نه‌چندان قدیم، حلزونی کوچک زندگی می‌کرد که صدف آبی قشنگی داشت. آبی به رنگ آسمان شب آن هم وقتی که مهتاب حسابی می‌درخشد. اسم این حلزون کابی بود. کابی عاشق خوردن گوجه‌های رسیده و نوشتن داستان بود. هر وقت سروکلۀ کابی پیدا نبود، می‌توانستی بروی پای قدیمی‌ترین درخت بلوط جنگل و او را ببینی که همزمان با نوشتن، به یک گوجۀ قرمز براق گاز می‌زند.

کابی توی این جنگل تنها کسی نبود که عاشق نوشتن باشد، او یک رقیب داشت. یک کلاغ سیاه، به سیاهی آسمان شب وقتی که ابرها همه‌جای آن را قرق کرده‌اند. اسم این کلاغ پاکو بود. پاکو عاشق حلزون و نوشتن بود. او گاهی چندین ساعت کمین می‌کرد تا بتواند یک حلزون چاق‌وچله را شکار کند.

قصۀ کابی و پاکو از روزی شروع شد که کابی با گوجۀ سرخش پای درخت بلوط نشسته بود. همان وقت بود که سروکلۀ پاکو پیدا شد. نشست روی شاخه‌ای پربرگ که پنهانش کند و مشغول تماشای کابی شد. درست وقتی که در این فکر بود که این حلزون را چطور بخورد، چشمش افتاد به برگۀ سفیدی که آب گوجه رویش پاشیده بود. کابی جوری غرق نوشتن بود که پاکو هم هوس کرد چیزی بنویسد. پس پر زد و نشست کنار کابی. کابی تا چشمش به او افتاد سریع خزید توی صدفش. کاپی گلویش را صاف کرد و گفت:‌«هی، حلزون آبی. داشتی چی‌کار می‌کردی؟»

کابی آرام سرش را از لاکش بیرون آورد و گفت:«دارم می‌نویسم.»

پاکو سرش را به برگه نزدیک کرد و بعد زد زیر خنده و گفت:«قاه‌قارقاه! تو به این می‌گی داستان؟»

کابی سرش را بیشتر بیرون آورد و گفت:«مگه چشه؟»

-«خیلی داغونه.»

کابی قدری به جلو خزید و برگ‌ و سبزه‌ها زیر تن نرمش خش‌خش صدا کردند. نگاهی به برگه‌اش انداخت و گفت:«خب دارم تمرین می‌کنم. من… من هر روز دارم می‌نویسم.»

پاکو قارقارکنان گفت:«چی؟ هر روز؟ مگه بی‌کاری؟ البته هستی دیگه. وگرنه نمی‌نشستی این‌جا گوجه بخوری و بنویسی! بهتر نیست جای گوجه خوردن بری یه کلاس ثبت‌نام کنی؟»

-«من هیچ هم بی‌کار نیستم. فقط دوست دارم تو نوشتن بهتر بشم. برای همینه که هر روز دارم تلاش می‌کنم.»

پاکو یک بالش را با حرکتی نمایشی توی هوا چرخاند و تکانی به سر و گردن خودش داد و گفت:«من هر روز نمی‌نویسم و مثل تو برگه‌ها رو حروم چرت‌وپرت نوشتن نمی‌کنم. من صبر می‌کنم تا یه ایدۀ خیلی خوب پیدا کنم. مثل حالا. مثل وضع نوشتن تو. چه قصۀ خوبی بشه! یه حلزون آبی بیچاره که خیال می‌کنه با هر روز نوشتن می‌تونه بهترین نویسنده بشه!»

کابی سرش را بلند کرد و به پاکو گفت:«یعنی من هیچ وقت خوب نمی‌شم؟»

-«نوشتن استعداد می‌خواد و کلاس رفتن حلزون کوچولو، نه هر روز زور زدن!»

کابی گفت:«پس تمرین کردن واسه مسلط شدن روی نکات چی‌می‌شه؟»

پاکو درحالی که بال‌هایش را باز می‌کرد گفت:«شما حلزونا مثل همین. کند و کسل کننده. انگار خوشتون می‌آد سرعت همه چیو به‌اندازۀ کسل کننده‌ای بیارین پایین!»

قبل از اینکه کابی چیزی بگوید، پاکو رفته بود.

روایت دوم: بیشتر کمتر است!

1.هرچه بنویسی کم نوشته‌ای.

2.هرچه بیشتر بنویسی بیشتر به نوشتن محتاج می‌شوی.

3.هرچه بیشتر بنویسی بیشتر می‌دانی که چیز خاصی نمی‌دانی.

4.هرچه بنویسی، بازهم کلی چیز برای نوشتن می‌ماند. چیزهایی که باید حسابی صیقل داده بشوند تا بشود از توی‌شان یک متن خوب بیرون کشید.

5.تنها راه امتحان کردن ایده‌ها نوشتن است. وکلی ایده منتظر امتحان‌شدند.

6.مسلط شدن به قواعد و اصول نگارش و داستان‌پردازی قدری زمان‌بر است. پس به‌جای هول برداشتن، هربار روی یک کدام تمرکز کن.

7.نویسنده شدن یک فرایند است پس نیازمند صبوری است.

روایت سوم: مسیر نویسندگی پر دست‌انداز است، با احتیاط برانید

تنها چیزی که در مسیر نویسندگی نیاز نداری سرعت است. خودِ نوشتن، شاید به چیز خاصی نیاز نداشته باشد، اما خوب نوشتن به چیزهای زیادی نیاز دارد. اصول و قواعدی که باید ذره‌ذره بیاموزیم و به‌کار ببندیم.

نویسندگی نقطۀ پایان ندارد، بلکه هر روز و هر روز آموختن است.

پس به‌جای اینکه دنبال کشف استعداد نداشته‌تان باشید، و یا دنبال یک راه‌میان‌بر و فرمول جامعی که یک‌شبه نویسنده‌تان بکند، هر روز و هر روز بنویسید و هربار سرتان را گرمِ یک بخش و گوشه از قواعد نوشتن کنید.

روایت چهارم: استعداد یعنی بی‌استعدادی!

به‌نظرم بهتر است آدم در یک کاری علاقه و پشتکار داشته باشد اما استعداد نداشته باشد. استعداد یعنی یک زمینۀ ذاتی. یعنی ذهنت آن کار را بهتر پردازش و تحلیل می‌کند. بدون اینکه آموزش خاصی در آن زمینه دیده باشی. استعداد فقط یک کاتالیزور است. کمک می‌کند سریع‌تر راه بیفتی و مثلاً نصف دیگران تلاش کنی. آن‌ها 1 سال زمان می‌گذارند و تو 6 ماه. حتی شاید کم‌تر. اما استعداد یک آفت است! استعداد باعث می‌شود که به خودت مغرور بشوی، احساس کنی چیزی داری که دیگران ندارند. پیش خودت بگویی که چقدر خنگ و احمق‌اند. کم‌تر تلاش می‌کنی چون مطمئنی در کم‌ترین زمان و با کم‌ترین آمادگی در مقایسه با بقیه نتیجۀ بهتری کسب می‌کنی. و بعد سروکلۀ کمال‌گرایی پیدا می‌شود. می‌خواهی خیلی زود به بالاترین نتیجه برسی و تحسین همه را جلب کنی. این باعث می‌شود بخواهی با همان کم‌ترین تلاش به بهترین نتیجه برسی و هربار تایید نگرفتن حسابی حالت را خراب کند.

به‌هرحال آدم وقتی بداند که استعداد دارد دیگر به خودش خیلی زحمت نمی‌دهد. پس بهتر است بی‌خیال استعداد شوید. حتی اگر تست فلان و بهمان هم به شما گفته هوش فلان و بهمان شما خیلی خوب است، حرفش را جدی نگیرید. هیچ‌چیز جای تلاش و تمرین را نمی‌گیرد.

روایت پنجم: کمال‌گرایی مجرای نوشتن را مسدود می‌کند

یکی از آفت‌های دیگر در مسیر نوشتن کمال‌گرایی است. البته که کمال‌خواهی، به خودی خود بد نیست. می‌تواند مسبب تلاش بیشتر بشود. اما اگر قرار باشد شب و روز به خودتان نق بزنید که تا آخر همین امسال باید برندۀ جایزۀ نوبل یا حالا یک جایزۀ ادبی کم‌تر مهم بشوم، نه تنها نوشتن را به خودتان زهر می‌کنید، که حتی ممکن است قید نوشتن را هم بزنید و قلم را ببوسید و بگذارید سر طاقچه.

برای اینکه در نوشتن رشد کنی، برای اینکه به نهایی‌ترین تصویرت در نویسندگی برسی، راه درازی در پیش داری و داشتن همان تصویر، که لقمۀ بزرگی است، ممکن است زهره‌ات را آب کند. پس آن هدف را به چند هدف کوچک تقسیم کن. به چند گام. می‌توانی مثلاً 6-7 ماه را صرف تمرین دیالوگ‌نویسی کنی و 6 ماه بعدش را صرف صحنه پردازی. یا حالا هر مدت دیگری که لازم می‌دانی. در این مدت تو داستان تولید می‌کنی اما هربار بیشتر توجهت فقط روی یکی از عناصر آن است.

بهترین کار این است که چند خرده هدف داشته باشی در راستای آن هدف اصلی. این‌طور هم قدم‌به‌قدم جلو می‌روی و هم زودی خسته نمی‌شوی. چون چشم‌اندازت برای مثال دیگر 10 سال نیست. هرچند که این‌چیزها فقط گفتن‌شان آسان است! اما خودِ من تصمیم گرفته‌ام پایشان بمانم و تلاش کنم که عملی‌شان کنم. می‌دانم که کلی چیز هست که نمی‌دانم. اما آیا می‌توانم یکباره تمام عناصر داستانی را خیلی خوب و بدون تلاش زیاد وارد متنم کنم؟ تمام این‌ها سال‌ها مطالعه می‌خواهد. هربار کمی بیشتر می‌آموزم و هربار سعی می‌کنم داستانم بهتر بشود. ما هرچه‌قدر هم که کتاب بخوانیم و کلاس برویم، باز هم سال‌ها زمان لازم است تا بتوانیم تمام نکات را اعمال کنیم. پس بهتر است از مسیر نوشتن لذت ببری و خیال نویسندۀ تمام‌وکمال را بگذاری برای وقت پیری و کوری.

در ادامه بخوانید:

صبوری کن، صبوری | نامه‌ای به یک نویسندۀ عجول

4 نظرات در مورد “در مسیر نوشتن، حلزون‌ها برنده‌اند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *