در مذمت چندکارگی
تا همین یکی دو سال پیش خیال میکردم این هنر است که آدم در آن واحد ذهنش هزارجا باشد و چندکار را همزمان باهم انجام بدهد. تا اینکه اینقدر در منابع مختلف به خصوص روانشناسی شناختی درباره عملکرد ذهن در این مواقع خواندم و شنیدم که مجاب شدم باید تمرکز و توجهم را روی یک کار متمرکز کنم.
طبق تحقیقات شناختی، این ادعا که «میتوانم چندکار را همزمان انجام بدهم» یک ادعای باطل است. نه که نشدنی باشد، اما محصول چیز چندان جالبی نخواهد بود. توجهت مدام باید از این مسیر به آن مسیر بپرد و مثل رانندگانی که حالت عادی ندارند مدام خط مسیر عصبیاش را عوض کند و این حالت نه برای ما خوب است نه برای مغزمان نه برای کاری که در حال انجامش هستیم.
زمانی که مشغول انجام چندکار باهم هستی توجهت تقسیم نمیشود و همانطور که بالاتر گفتم مجبور است مدام پرش کند و به مسیر دیگری برود و این پرشهای مداوم دقت را کاهش میدهد، ذهن را بیشتر خسته میکند و محصول باکیفیتی هم کف دستمان نمیگذارد و عملاً تمام زحماتمان به باد میرود.
فرض کن همزمان در حال خواندن هستی و گوشت هم به حرف کسی باشد یا مشغول نوشتن باشی و گوشت هم مثل یک ردیاب در حال پی گیری حرف دیگران باشد. در این حالت چون هر دو کار در یک بخش از مغز باید پردازش بشوند کیفیت کار به شدت افت میکند. نوشتن، خواندن و شنیدن هر سه مربوط به بخشهای زبانی هستند و برای پردازش باید به قسمت بروکا و ورنیکه در قسمت چپ مغز بروند. تحلیل زبانی برای معنا در ورنیکه رخ میدهد و برای بیان در بروکا. حالا وقتی آنجا حسابی ترافیک راه بیندازی و همزمان دو برابر از هرکدام کار بکشی نتیجهاش این میشود که تهش یک چیزی از دستت در میرود.
پس هرچه کارهایی که قرار است انجام بدهیم از لحاظ ماهیت به هم شبیه باشند کار خرابتر میشود. شاید بگویی پس کارهایی که شبیه به هم نیستند را لابد میشود خوب انجام داد. نه عزیزکم آن هم قصهاش تقریباً مشابه است. ببین زمانی که دوکار متفاوت باشد و یک کدامشان تقریباً به حالت خودکار درآمده باشد و بتوانی بدون فکر چندانی انجام بدهی بله، ذهنت برای آن کار میرود روی حالت خودکار و تو به کار دیگر میپردازی اما از طرفی تهش درست نمیفهمی که آن کاری که رفته بود روی حالت خودکار چگونه انجام شد. مثلاً فرض کن یک غذا را آنقدر درست کردهای که دیگر بدون فکر کردن و با چشم بسته هم میتوانی آمادهاش کنی و آن وسط میروی روی حالت خودکار و فکرت هزار و صد جا میچرخد و با این و آن حرف میزنی و آخر سر درست یادت نمیآید که چه کردی و چه ریختی و نریختی.
با محدود کردن آگاهانۀ توجهات روی کار، شاید مجبور شوی زمان بیشتری را صرف کنی اما عوضش در حین انجام کار هشیاری و بهرهوریات هم میرود بالا. برای محدود کردن توجه هم بهترین کار اولولیت بندی است. حالا لازم نیست حتماً برنامۀ دقیق بریزی، همین که بگویی اول این کار را انجام میدهم و بعدش آن یکی خودش یک اولویت بندی است. پس به جای حرصِ کم آوردنِ زمان بچسب به اولویت بندی و از وسوسۀ چندکارگی دوری کن.
سلام
هوم:)
موافقم...
واقعا خیلی خیلی خیلی موضوع مهمیه.
اوج چندکارگی من این بود که دلم میخواست همه کارها رو به مقدار زیاد و نه حتی تعادل انجام بدم و این دیوونهکننده شده بود. اون زمان خیلی توی فاز طراحی چهره بودم و میخواستم روزی یه چهره طراحی کنم، حداقل هزار کلمه بنویسم، زیاد کتاب بخونم و تمرین هم میکردم و سعی داشتم به مقدار زیادی هم فیلم و سریال ببینم. راحت بگم یهطورایی عقدهای و دیوونه بازی در میاوردم. و آخر سر بخاطر سرعت کند دستم توی طراحی سه چهار ساعت برای طراحی میرفت، یکی دو ساعت هم سر ایده نداشتن به باد میدادم و حالا چقدر هم طول میکشید بنویسم و همینطور خروار خروار به برنامههای ریخته و کارهای نکردم اضافه میشد و حرصم بیش از پیش میشد.
اما حالا خوشبختانه با اولویتبندی همه چیز خوب شده، همه چیز برای نوشتن شده، و فکر میکنم حتی ورزش کردن هم که از قبل توی زندگیم بود به بخشی برای بهتر شدن نوشتن تبدیل شده. و این واقعا کمککننده بوده.
پایان -_-
ممنون که از تجربهات گفتی:)
منم زیاد از این دردا کشیدم. نمیدونم چرا اینقدر حرص زمانو میزنیم ولی یه کاری میکنیم که به بیشترین مقدار از دستش بدیم!
اولویتبندی کردن و پایبندی به اون شاید بنظر محدود کننده برسه ولی همون طور که گفتی آدم رو هدفمندتر میکنه و بجای وقت کشی و حرص زدن برای بیشتر کار انجام دادن توجهمون میره سمت بهرهوری و کیفیت. منظورم کیفیت توجه و تمرکز روی کاریه که انجام میدیم.
ممنون از مقاله خوبتون. باهاتون موافقم.
سلام عهدیه جان
ممنون از توجهت:)