
درونمایۀ داستانت چیست؟
سختی نوشتن داستان کوتاه، در موجز گویی است. باید در همان ظرف کوچک، حرف و تصویر را منتقل کنی. اما خوبی رمان در این است که دستت برای درهم آمیختن گرههای مختلف داستانی و بسط دادن باز است. اما همین ویژگی رمان گاهی ما را از خط اصلی داستانی دور میکند.
متن زیر بخشی از کتاب «داستانهای پلیسی» نوشتۀ «جمال میرصادقی» است. در این بریده درمورد این میگوید که این «از مسیر خارج شدن»ها عادی است. فقط باید به موقع به مسیر اصلی بازگشت:
داستانی که خلق میکنید باید بازتاب درونمایهای باشد که دربارهاش مینویسید. وقتی موضوعی در سرتان نشسته، از خودتان بپرسید «درونمایهاش دقیقاً چیست؟» و بعد «داستان من، باید بر محور چه چیزی بگردد؟» و «چه چیزی را میخواهم بگویم؟».
معنای داستان ما یقیقناً «جنایت» است، چون رمان براساس رمان کارآگاهی گذاشته شده که غالباً قتلی در آن اتفاق میافتد. بعد از خود بپرسید: «عمل داستانی باید چه چیزهایی را در بر بگیرد؟».
ممکن است دریابید که در نقطهای از دایرۀ فکرتان خارج شدهاید، اگر فقط کمی خارج شدهاید، برگردید و حادثهها را در راستای درونمایهتان تنظیم کنید.
ای.ال.دکرتو، نویسندۀ نامآور آمریکایی و نویسندۀ رمان جنایی «بیلی باتگیت» در پاسخ به سؤال مصاحبه کنندهای در مورد همین خارج شدن از درونمایۀ داستان میگوید:
«من یک توضیحی پیدا کردهام که انگار مردم را قانع میکند. به مردم میگویم این کار به رانندگی در شب میماند، هیچوقت جلوتر از نور چراغهایت را نمیبینی، ولی به همین ترتیب تمام راه را طی میکنی.»
-«چندبار به بنبست میرسید؟»
دکترو: «خب اگر به بنبست برسی که کتابی در کار نخواهد بود. این هم پیش میآید. از نو شروع میکنی. اما اگر واقعاً راه افتاده باشی، ممکن است بروی زیر پل یا بخوری به حصار و بروی توی کشت، و از این قبیل چیزها. آدم وقتی از جاده خارج شده باشد، همیشه فوراً متوجه نمیشود. اگر در صفحۀ صد توی دستانداز بیفتی، احتمال دارد که در صفحۀ پنجاه از جاده خارج شده باشی، بنابراین باید راه رفته را برگردی…»
گذشته از این، ممکن است مجبور شوید که روش و نوع ارتکاب قتل را که در سر پروراندهاید، تغییر بدهید یا ممکن است مجبور شوید دست دست بالا انگیزۀ قاتل را برای قتل عوض کنید یا شخص کاملاً متفاوت دیگری را در محور عمل داستانی ارتکاب قتل قرار بدهید.