
درمان سنّتی یا صنعتی؟
محسن از اتاقش بیرون آمد و در حالی که با دستمالی بینیاش را میگرفت گفت: بابا جعبه قرصا رو ندید؟
+نه.
محسن رفت توی آشپزخانه و شروع به گشتن کرد.
پدر گفت: واسه چی میخوای؟
-سرم خیلی درد میکنه.
+یه لیوان چایی بخور.
-نه معدهام باز ریخته بهم ترش میکنم.
+مالِ کم آبیه. آبم باید به زور بهتون داد؟ همین الان بردار یه لیوان آب بخور.
-بذار این پروفنه رو پیدا کنم. با اون میخورم.
+من گفتم آب بخور.
-قرص رو که بدون آب نمیخورن.
+دارم میگم قرص نخور.
-پس چی بخورم؟
+همه درد و مرضاتون مالِ همین قرصاست.
-بابا جانم این آلرژیم زده بالا، سینوزیت مینوزیتم باز قاطی کرده، یه درد ناجوری پیچیده توی سر و کلهام که دلم میخواد سرمو بکوبم به دیوار. با آب خوردن که خوب نمیشه.
+زمان ما مگه از این چیزا بود؟ اصلاً مریض نمیشدیم ما!
-مریض نمیشدین؟
+مادرم خدابیامرز همیشه یه جوشونده آماده داشت. مامانت اون دفعه آویشن و اینا گرفته بود. درست کن بخور، بهتر از این شیمیاییاست. همینا باعث میشن هی درد روی درد بیاد.
محسن در کابینتی را باز کرد و گفت: پیداش کردم.
+جوشوندهها رو؟
-نه قرصا رو.
+برا عمهات داشتم حرف میزدم؟
-بابا خیلی سرم درد میکنه. جوشونده موشونده که فایده نداره. اون زمان شما طبیعی زندگی میکردین این چیزام بهتون میساخت.
+شماها زیاد آت و آشغال میخورین. همین کیکهای جنابعالی. یه وجب خامه روشه.
-من که زیاد خامه نمیزنم.
+وقتی رگاتون گرفت سکته کردین مردین، اونوقت میفهمین.
-بابا؟
+چیه؟
-به نظرت اون موقع دیر نیست؟
+کمتر مزه بریز. حالا اون قرصتو خوردی خوب شدی؟
-بذار بره پایین. یه نیم ساعتی طول میکشه.
+بیا. سرعتم نداره.
-یعنی جوشندههای قدیم شما سه سوته جواب میدادن؟
+روند طبیعی خودشو طی میکرد.
-اینم داره روند طبیعی خودشو طی میکنه.
+شماها کلاً مریضین.
-می دونم! اتفاقاً یه وقت دکترم گرفتم. توی سینهام خیلی تیر میکشه. سر کار اذیت میشم.
+منظورم همین بود دقیقاً.
-چی؟
+چقدر گیجی تو. ماله همین قرصاست ها! حافظه تونم نابود شده.
-میدونم. شما حافظتون خیلی خوب بود.
+واقعاً قلبت درد می کنه؟
-شوخی که ندارم.
+چرا؟
-سه سال پیش دکتره گفت باید شیش ماه یه بار چکاپ بگیری. کو؟ رفت تا حالا.
+الکی رو خودتون عیب میذارین.
_درد می کنه بابا.
+حالا خوبه بری یه عیب و مرض بذاره روت یه کیسه دارو هم ببنده به نافت؟ پولت زیادیه؟
-خوب درد میکنه.
+مالِ اینه که نه ورزشی داری نه فعالیتی. همهاش داری ته خامهها رو میخوری، معلومه قلبت هم میگیره. تو یه دو روز برو توی این پارک اول صبحا یکم ورزش کن، اگه دیگه دردی داشتی؟
-ارثیه بابا جانم. هرکاری هم که بکنی باز هم احتمالش هست.
+تو مراعات بکن، هیچیت نمیشه.
-بابا اصغر هم مراعات میکرد.
+آره خیلی! چقدر من رو حرص میداد. اصلاً مادر برای چی افتاد مرد؟ از بس حرص خورد از دستش. بعدش هم که ما. تو هم داری پا جا پای اون میذاری. تهش هم میری ور دل خودش.
-به این میگن ارثی.
+به تو چی می گن؟
-داییامم همینجورن.
+اون خونوادۀ مادرت که همشون مریضن! اصلاً با دکترای درمونگاه محلشون قرار داد بستن.
-بابا اصغر به خاطر پرهیز نکردن نمرد. به خاطر این مرد که دیر رفت دکتر.
+همون دکترا به کشتنش دادن.
-نمی فهمم چرا اینقدر با دکترا مشکل دارین؟
+چون فقط جیب آدمو خالی میکنن. فقط درد و مرض میندازن به جون آدم.
محسن لیوان آبش را آب کشید و گذاشت توی آبگیر. دستهایش را خشک کرد و گفت: به هر حال آدم که نمیشه خودشو بکشه.
+اونی که رعایت نمی کنه خودشو میکشه. همین بابام. فشار داشت نوشابه میخورد. چربیش بالا بود هرچی بگی میخورد. اون شیرینی خامهایها که دیگه هیچی! بعد پشت بندش قرص میانداخت بالا.
-خب آره. خدا بیامرز سبک زندگیش معیوب بود! ولی خب، به نظرم یه تپل شاد بهتر از یه لاغر افسرده است.
+البته ترجمه حرفت میشه اینکه یه مریض شاد بهتر از یه سالم افسرده است!
-اونم میشه!
+برو تا ببینم تهش به کجا میرسی؟
-فعلاً سرم درد میکنه.
+منم فعلاً اعصاب ندارم.
از اون درد و مرضای منه:))
🙂
-خوب آره. خدا بیامرز سبک زندگیش معیوب بود! ولی خوب، به نظرم یه تپل شاد بهتر از یه لاغر افسرده است.
+البته ترجمه حرفت میشه اینکه یه مریض شاد بهتر از یه سالم افسرده است!
چقدر این تیکه قشنگ بود. طنز خوبی هم داشت.
ممنون از شما که وقت گذاشتین.