درد کمال خواهی
قانون پایستگی کمالگرایی میگوید: کمالگرایی از بین نمیرود؛ بلکه مدام نقاب عوض میکند تا ما خیال کنیم که رفته است.
تا همین چند وقت پیش خیال میکردم که کمالگراییام در نوشتن تا حد قابل توجهی کاهش پیدا کرده. اما متوجه شدم که فاصلۀ بین تمرینهای داستاننویسیام خیلی زیاد شده. من فقط بخشی از خودم را محدود کرده بودم و چون فشار کمالگرایی کمتر شده بود خیال میکردم که توانستهام شکستش بدهم.
حالا در این دو سه ماه اخیر که تلاش کردهام از نو رنگ و حضور تمرینها را بیشتر کنم، تازه متوجه شدم که کمالگراییام کمتر نشده بلکه بهخاطر پاک کردن صورت مسئله از راه اصلی دور افتادهام. بخش زیادی از میل من برای نویسندگی غیرداستانی فقط از سر شکست احتمالی در داستان نویسی بود.
گمان میکردم که بهتر است در خلوت خودم داستان بنویسیم و بگذارمشان سر طاقچه! اما این تصمیم باعث شد از نو مقاومتهایم برای نوشتن داستان بیشتر بشود.
این اتفاق در زمینههای دیگر هم برایمان رخ میدهد. به این نتیجه میرسیم که بهتر است این رشته را دنبال کنم یا سراغ آن کار بروم. تنها به این دلیل که میترسیم در راه مورد علاقهمان موفق نشویم. ما از شکست میترسیم. یا لااقل من که میترسم. میترسم که زحمت بکشم و بعدش به این نتیجه برسم که ای کاش انجامش نمیدادم. من از پشیمانی بیشتر از شکست میترسم.
میل به بهترین بودن و اثبات خود، باعث میشود که با یک ترس دائمی همراه باشیم. و این ترس هم مرا از ادامه دادن یا حتی شروع کردن منصرف میکند.
همین متن را در نظر بگیرید. برای آن ایدهای داشتم و قرار بود متن مفصل بشود اما مدام نوشتن پیشنویس را به تعویق انداختم. میخواستم در یک فرصت خوب بنشینم و درموردش بنویسم. اما فرصت خوب چه زمانی میرسد؟ گاهی بهتر است به خودمان اجازۀ آسیبپذیر بودن بدهیم. شاید کیفیت کار چنگی به دل نزند، یا احساس کنیم بهتر بود چیزی نمینوشتم. اما همین نوشتن خودش میشود یک سرآغاز برای ادامه دادن. البته به شرطی که فراموشش نکنیم و از سر ترس و وسواس یا هرچیز دیگری مدام به تعویق نیندازیمش.
[…] درد کمال خواهی […]