
درباب روانشناسی مثبتگرا
رشته روانشناسی به عنوان یک رشته مستقل از قدمت چندانی برخوردار نیست و روانشناسی مثبتگرا عمرش از آن هم خیلی کمتر است و محصول همین قرن اخیر است. حتماً شما هم با کتابها و فیلمها و همایشهای انگیزشی مواجه شدهاید. کار این شاخه از نامش پیداست. تو را به سمت مثبت اندیشی سوق میدهند و مدام یادآوری میکنند که اگر خوش بین باشی و نیمه پر لیوان را ببینی تمام مشکلات حل میشوند. از نظر من بیشتر کارشان شبیه تشویق کنندههاست. تماشاچیانی که بازیکنان را تشویق میکنند تا جو و انگیزه و شوقشان بزند بالا و نتیجه بازی را برگردانند.
آنها انرژی و انگیزه و امید را به قلبت سرازیر میکنند و به تو میگویند که کنترل تمام کائنات در دست توست. فقط اگر بخواهی و اقدام کنی.
تا اینجای کار مشکل چندانی وجود ندارد. آدمی که احساس میکند به بنبست رسیده انرژی و توان دوباره بدست میآورد و از نو شروع میکند.
ولی آیا با این مثبت اندیشیها میتوان افسردگیهای ریشهای را حل کرد؟ با مثبت اندیشی میتوان به تمام خواستهها رسید؟ اصلاً در تمام مواقع و احوالات میتوان مثبت اندیشید؟
مشکل اساسی همین جاست. سخنرانهای انگیزشی کاری ندارند هدفت دقیقاً چیست و آیا تو توانایی رسیدن را داری یا نه؟ جدای از توانایی آیا امکانش هست؟
خیلی وقتها ما چیزی را میخواهیم که مناسب ما نیست. در حد رویا میتوانیم نگهش داریم ولی به منصه ظهور نمیرسد. مثل اینکه من بخواهم در المپیکِ پیش رو قهرمان بشوم. منی که هیچ رشته ورزشی را حتی تفننی هم دنبال نمیکنم چه برسد به حرفهای، چطور میخواهم به حدی برسم که در المپیک پیش رو ورزشکارانی را که سالهاست در حال تمرین برای چنین روزیاند شکست بدهم؟
مثبت اندیشی همیشه کارساز نیست. وقتی عزیزی را از دست دادهای، وقتی آسیبی جدی دیدهای به طوری که زندگیات تماماً دگرگونه شده، وقتی که لیوانِ روی میز خرد و خاکشیر شده، چطور میتوانی نیمۀ پرش را ببینی؟
وقتی که تو هدفی معقول داری و احتمال رسیدنت آنقدری هست که دلت را گرم کند، چرا که نه؟ میتوان زیر اجاق انگیزه را زیاد کرد تا موتورمان با سرعت بیشتری حرکت کند.
ولی یادمان باشد که مسیر آسفالت شده و مهیا نیست. پر است از چاله و مانع. پر از سختی است. انتظار کشیدن همیشه آدم را مضطرب می کند. اضطراب از نتیجهای که نمیدانی به چه شکل رقم خواهد خورد.
باید بدانیم که زندگی همیشه منصفانه عمل نمیکند. که همیشه تقصیر از ما نیست.
زمانی که دریای طوفانی کنکور مرا به ساحلی دیگر کشاند، انگشت اتهام را چرخاندم به سمت خودم که کم گذاشته بودم. ولی من تمام سعیام را کرده بودم. نتیجه چیز دیگری شد چون قسمتم این بوده. نه که همیشه همه چیز را بیندازی گردن قضا و قدر، ولی گاهی آن چه خواستارش هستیم قواره ما نیست. از دسترسمان خارج است. شاید برای حالا، شاید برای ابد.
متأسفانه سخنرانیها و کتابهای انگیزشی میگویند که همه چیز گردن توست. اگر نرسیدی یعنی تو کم گذاشتهای. قبول دارم این را که میگوید بهانههایت را کوتاه کن و عزمت را و همّتت را بلند، ولی اینکه صفر تا صد ماجرا دست ماست برایم غیرقابل قبول است. میگوید اگر فقیر به دنیا بیایی تقصیر تو نیست ولی اگر فقیر از دنیا بروی تقصیر توست. آیا حقیقتاً تقصیر من است؟ اینهمه آدم که به دلایل گوناگون به خاک سیاه مینشینند. همیشه کنترل تمامی اوضاع دست ما نیست.
همین کنکور را در نظر بگیرید. یک بخشی از کار دست توست. با درس خواندن و آزمون دادن. ولی مابقی کار از دست تو خارج است. انتخاب رشته هم تاثیر دارد. چه بسیار کسانی که با رتبههایی خوب سرشان در میدان انتخاب رشته بیکلاه ماند. پذیرش محدود است و قرار نیست همه به مراد دلشان برسند که اگر بود دیگر کنکور میخواستند چه کار؟
و یک مشکل دیگر در این سیستم انگیزش افزایی این است که فقط انگیزه را بالا میبرند و توجه چندانی به کیفیت هدف نمیشود. اینکه آیا هدف گذاری من به گونهای بوده که برایم مهم باشد؟ همۀ آدمها کرور کرور هدف دارند، کشو و قفسهها و پوشهها پر است از هدفهایی که در حال خاک خوردند. آموختن زبان، کاهش وزن، نوشتن کتاب، قبولی در یک رشته خاص، پرداختن به ایدههایی که صف کشیده اند و…
آیا صِرفِ هدف داشتن برای عملگرایی کافی است؟ یا اینکه پر از شور باشید برای تمام مسیر کفایت میکند؟ هدف باید آنقدر ارزش داشته باشد که حاضر باشی تمام خارهای مغیلان را تاب بیاوری. وقتی که یک کلیپ انگیزشی میبینی، بیشتر جوگیر میشوی تا آماده. چند روزی را هم ممکن است صَرف کنی برای شروع کردن یا ادامه دادن. ولی معمولاً زودی باتریات ته میکشد و تو معتادوار باز از نو به دنبال کلیپها و کتابها روانه میشوی.
در این حالت کسب نکردنِ نتیجه سنگینتر است. چون تو به خیال خودت همۀ کارها را درست انجام دادهای ولی نتیجه همان وعده موعود از آب درنیامده. و آنها هم میگویند اگر نتوانستی پس بی عرضگی از خودت است. و اینگونه میشود که یک برچسب به برچسبها اضافه میگردد و ما مأیوستر از قبل میشویم.
آنها از دورههای تاریک میانه چیز چندانی نمیگویند و با یک حرکت سریع از آن میگذرند. دوره تاریک میانه آن جایی است که تو وسط راهی. نه آنقدر اول راهی که بتوانی برگردی نه آنقدر به مقصد نزدیکی که بتوانی دلت را به رسیدن خوش کنی. به قول معروف نه راه پس داری نه راه پیش. ادامه دادن در این حالت سخت است و چون چندان حرفی از آن به میان نمیآید ما گمان میکنیم که مشکل از ماست.
همۀ قصههای موفقیّت همین طورند. از یک جایی تصمیم گرفت سخت کوشید و کلی سختی را تاب آورد و بعد رسید به آن پایان باشکوه.
ولی زندگی که قصه نیست. زندگی همهاش میانه است. شروعش که تولّد است و پایانش مرگ. پس تمام زندگی آن مرحلۀ میانه است. تمام زندگی دویدن است. پس مدام ناامید می شوی. وقتی که یادمان برود باخت هم بخشی از فرایند است، وقتی که درگیر سیستم موفقیّت محور میشویم اوضاع را برای خودمان سخت میکنیم. همیشه که قرار نیست برنده باشیم. و این یک اصل مهم است. شاید بیشتر بهانه به نظر برسد ولی حقیقت است.
سیستم موفقیّت محور فقط بردها را به حساب میآورد. اگر کسی نبازد، دیگر برندهای میماند؟ یکجورهایی توقعشان نابجا و غیرمنطقی است. یک ماراتن است، یک مسابقه است، یک کسی زودتر میرسد و کسی دیگر دیرتر.
آدمها و جهانشان با هم فرق دارد. برای درمان تن نمیشود یک نسخه را برای همه پیچید، چه برسد به روان که تفاوت و گوناگونیاش بیشتر است. گاهی نرسیدنمان علّتی اساسی دارد. بی حالیمان ریشهدارتر از این است که با انگیزه و هدف حالمان خوب شود. کسی که لبه چاه افسردگی میلغزد، با تو میتوانی و به مشکلات نه بگو حالش خوب نمیشود. نمی توان به فیل صورتی راه راه فکر نکرد.
روانشناسی مثبتگرا تا حدی و حدودی کار ساز است، امّا نمیتوان برای حل تمامی مشکلات به آن تکیه کرد. اگر با نادیده گرفتن درد میشد به مسیر ادامه داد، دیگر چه نیازی به طبیب و مرهم بود؟ درد از یک جایی به بعد به استخوان می رسد و نفس را تنگ می کند. از یک جایی بعد ریشههای عفونت در تمام تن پخش میشود. بعضی مشکلات را باید ریشهای حل کرد.
حقیقتش موضوعات زیادی هست که ازشون متنفر باشم اما هیچ کدوم به اندازۀ روانشناسی مثبتنگر رو مخم نیست.
اگه قرار بر این باشه که تمام عمرم رو با یکی از دو دید مثبتنگر یا منفینگر ادامه بدم به قطع ترجیح میدم همه چیز رو سیاه و تیره ببینم تا اینکه نیمۀ پر لیوانی که شاید از هر آشغالی پر شده باشه.
روانشناسی مثبتنگر شاید در اول مفید باشه اما فکر میکنم در آخر باز شما رو به منفینگری میرسونه. دائم فکر میکنید اوضاع اونقدری که باید خوب نیست. فکر میکنید نیمه پر لیوان به اندازۀ کافی پر نیست و این احساس رضایت کمکم یک جایگزین بد پیدا میکنه و چون از خوب به بد رسیدین به اعتقادم این موضوع رو دردناکتر میکنه.
این رو که گفتم یاد اون جمله افتادم که میگه آدم ترجیح میده یه چیز رو از اول نداشته باشه تا اینکه داشته باشه و بعد از دستش بده.
در نهایت بعد از این کامنت پر خشم و طولانی میخوام بگم کاملا باهاتون موافقم و نوشتۀ خوبی بود. موفق باشید.
ممنون از نظر تکمیل کننده ات اباصالح عزیز. بله یه سری تعالیمی داره که واقعا آسیب زننده هستن.