
داستاننویسی خلاق
وقتی که وبلاگنویسی را شروع کردم، اولین معرفی کتاب را منتشر کردم، اولین داستانکم و اولین مقالهام را منتشر کردم، هیچ فکر نمیکردم روزی از کتابم بنویسم.
البته که بهعنوان یک نویسندۀ نوقلم، سالها بود آرزو داشتم کتابی چاپ کنم و بچهام را بگذارم توی کتابخانهام. یا اینکه آن را در قفسۀ کتابخانۀ عمومی شهر ببینم. یا کتاب فروشیها. بالاخره آدم دلش هوس میکند!
روزی که ماجرا شروع شد
دقیقا هفتمین روز تعطیلات عید بود. پیامی دریافت کردم که از مطالب پیجم تعریف میکرد و در انتهایش یک پیشنهاد داشت. پیشنهاد تولید محتوا. آن هم از نوع داستاننویسیش. که به صورت یک کتاب باشد. آن هم برای مخاطب نوجوان. پیامدهنده در آخر اضافه کرده بود که مدیر نشر است. و این مو به تنم سیخ کرد!
در چند ثانیۀ اول خیال میکردم درخواست به چیزی شبیه جزوه منتهی میشود. اما بعد بینشی ذهنم را روشن کرد و فهمیدم در دو قدمی نوشتن یک کتاب هستم. دروغ چرا؟! اولش بیشتر از هرچیزی ترسیدم. اما بعد یاد لئونارد بیشاپ افتادم و ماجرای نوشتن اولین رمانش.
نوشتن اولین کتاب با الهام از لئونارد بیشاپ!
او در مقدمۀ کتاب «درسهایی برای داستاننویسی» از اوضاع خرابش گفته بود. از اینکه حتی سواد درست و حسابی نداشت. که تنها کاری که بلد بود، کارگری بود. اما بعد تصمیم میگیرد در یک دورۀ نویسندگی شرکت کند. داستانهای کوتاه تند و تیزی مینوشته و بعد از اینکه یکی از داستانهایش در یک کتاب مشترک چاپ میشود، ناشری از او دعوت میکند. میپرسد که آیا تا به حال رمان نوشته؟ و از آنجایی که لئونارد جوان، آدم احمقی نبوده سریع میگوید بله، من درحال نوشتن یک رمان هستم. درصورتی که تا آن زمان فقط داستانهای کوتاه نوشته بود. مرخصی میگیرد، خودش را در آپارتمانش حبس میکند و یک رمان مینویسد.
خب من هم احمق نبودم! پس با هیجانی که تازه داشت بیدار میشد گفتم که آمادۀ همکاری هستم. خوشبختانه پیش از آن سه کتاب غیرداستانی نوشته بودم و به اندازۀ نیاز از نحوۀ آماده کردن سرفصل و فهرست مطلع بودم. یک روز را صرف نوشتن درمورد جامعۀ هدف و اهداف آموزشی کردم. و بعد سرفصلها و فهرست را آماده کردم. بازهم خوشبختانه، موضوع کتاب از پیش دغدغۀ من بود. پس مطالبی را آماده داشتم. یعنی بخشی از کتاب درواقع از پیش بلاگ شده بود. حالا چه در سایت و چه در پیج شخصیام. بخشی دیگر بازنویسی مطالب قدیمیام بود و بخش دیگر هم مطالبی که هنوز برای نوشتن یا انتشارشان اقدامی نکرده بودم.
خلاصه که تمام این کتاب در چیزی حدود یک هفته (شاید هم کمتر!) نوشته و ویرایش شد. میدانم زمان کمی بود، اما زمان کم بود!
و اینگونه بود که اولین کتاب چاپی من رفت که متولد بشود. دیگر از باقی فرایندها چیزی نفهمیدم! آنقدری مشغول سایت و راهاندازی پیج تازه بودم که یادم رفت بابت چاپ شدن و نظرهایی که در راه بود دچار اضطراب و دلشوره بشوم.
تنها کاری که باید انجام بدهیم نوشتن است
روزها گذشتند. نسخۀ بازبینی شدۀ کتاب را برایم فرستادند. درمورد صفحهآرایی نظر خواستند. عکس آن کله فندقیها را برایشان فرستادم. قرارداد تنظیم شد. مجوز ارشاد آمد. جلد کتاب طراحی شد. قرارداد آمد جلوی در خانهمان و امضا شد. کتاب چاپ شد و بعد در دستانم قرار گرفت.
میدانم که چندان حرف جالبی نیست، اما راستش هیچ با آنچه خیال میکردم مطابق نبود! خیال میکردم کارم چندان خوب نیست. اما حالا احساس میکنم بهتر است. خیال میکردم چاپ شدن یک کتاب اتفاق نابی باشد با هیجانهای بیشمار، اما من جز ترس احساس دیگری را تجربه نکردم. حتی آن وقتی که میگفتم خیلی خوشحالم! دوستش دارم. شادم. اما چیز عجیب و غریبی نبود. درست مثل تمام اتفاقهای دیگری که در زندگی رخ میدهد.
که فکر میکنی کار خاصی است، موقعیت ویژهای است. ترس وجودت را پر میکند. برای خودت خیال میبافی. حتی شاید رسیدن را به تعویق بیندازی. اما بعد میبینی، ماجرا را زیادی گنده کرده بودی.
درست شبیه به نوشتن و نویسنده شدن. آن هم از نوع داستانیاش. اگر کسانی که با اشتیاقی عجیب مینویسند و معتقدند کارشان یک شاهکار جلوتر از زمانه است را فاکتور بگیریم، اغلب ما میترسیم و کنار میکشیم. صبر میکنیم تا زمان مناسبش برسد. که شرایط یا دانشش را داشته باشیم. یک زمان ایدهآل در آیندهای دور.
اما تنها کاری که باید انجام بدهیم نوشتن است. باید قلم را برداریم و فقط بنویسیم.
حرف نویسندۀ این کتاب چیست؟
کتاب تازهام دربارۀ همین است. اینکه فقط باید دست به کار شد. عادت نوشتن را ایجاد کرد. جرقههایی برای ادامه دادن خلق کرد. و همان وقت است که داستان شکل و جان میگیرد.
در ویدیوی زیر میتوانی قدری با من و کتاب آشنا بشوی:
مروری بر فهرست کتاب:
- بخش اول: ایستگاه صفر
همین اولِ کار بدان
اساس داستاننویسی
یادداشتنویسی یار توست
- بخش دوم: جرقه را پیدا کنید
چند پیشنهاد برای صید ایده
یک توصیۀ درِ گوشی
- بخش سوم: وقتی ماجرا شروع میشود
طرح نقشۀ راهنماست
وقتی شخصیتها زنده میشوند
گفتوگونویسی را جدی بگیر
- بخش چهارم: ریزهکاریها
چند نکته برای روایت داستان
حواست به توصیفها باشد
زبان نوشته مهم است
بریدهای از کتاب
شاید هم محسن بخواهد در یک تگگویی یا همان مونولوگ، خودش را معرفی کند:
«من خبرنگار هستم. کارم بد نیست. مادرم میگوید تنها کاری که میتوانم در آن خوب رشد کنم همین است. آخر کنجکاویام برای سرک کشیدن در کار دیگران زیاد است! فقط یک مشکل کوچک دارم. آن هم اینکه قدری زود از کوره میروم. آقای خدابیامرزم همیشه میگفت آخر یک روزی سرت را به باد میدهی.»
حالا ما اینجا از زبان خودِ محسن در مورد او اطلاعات گرفتیم. و نیز با زبان و صدایش آشنا شدیم. اینکه با چه کلمات و لحنی حرف میزند.
چیزی که باید همیشه گوشۀ ذهنت داشته باشی این است که «این کاراکتر چه چیزی میخواهد؟ قرار است به چه چیزی برسد؟ هدفش چیست؟» زیرا این تلاشهای کاراکتر است که به داستان جهت میدهد و داستان را جلو میبرد. اگر ندانیم او چه میخواهد یا چراچنین کارهایی میکند؟ داستانمان خوب و درست از آب درنمیآید. آدمها داستان را میخوانند تا ببینند قرار است چه چیزی رخ بدهد، و دلیل آن چیست؟ پس حسابی حواست به منطق داستانت باشد.
این کتاب مناسب شماست اگر…
و اما در پایان، اگر نوجوانی هستید که به نوشتن علاقهمند است، یا نوقلمی هستید (از 12 تا 1200 سال!) که عشق داستاننویس شدن را در سینهاش حبس کرده اما نمیداند کار را از کجا شروع کند، پیشنهاد میکنم سری به این کتاب کوچک بزنید.
اگر هم نوجوان یا نوقلمی میشناسید که به نوشتن داستانهای خلاقانه علاقهمند است، این کتاب را به او معرفی کنید تا جامعۀ داستاننویسها بزرگتر بشود.
تهیۀ کتاب داستاننویسی خلاق
خیالتان راحت باشد که این کتاب آنقدر کوتاه و کوچک است که در یک جیب جا و در یک نشست به سرعت خوانده میشود. بهشخصه از کش دادن خوشم نمیآید. پس خیالتان راحت باشد که با سادهترین و کوتاهترین کتاب آموزشی طرف هستید! کتابی که قرار است نکات اساسی و پایۀ داستاننویسی را به همراه تمرینهایی ساده، جذاب و کاربردی به شما آموزش بدهد.
حالا اگر دلتان خواست سرپرستی یکی از این بچههای من را بهعهده بگیرید (منظورم همین کتاب فینگیلی است)، دو راه پیش رویتان است.
راه اول این است که روی دکمۀ زیر کلیک کنید، وارد سایت شوید و کتاب را سفارش بدهید:
دومین راه هم این است که بروید سراغ سایت طاقچه یا فیدیبو و نسخۀ الکترونیکی کتاب را تهیه کنید:
من کیستم؟
من زهرا بیت سیاح هستم. فارغالتحصیل کارشناسی روانشناسی. عاشق کلمه و داستان. حدود 3 سال است که هر روزم را وقف کلمات کردهام. اما از خیلی سال پیش از آن مشغول نوشتن بودم. در تلاشم از سازوکار داستان سر در بیاورم تا بتوانم همزمان داستان، نمایشنامه و فیلمنامه بنویسم! و در کنار آن دست به پژوهش در دنیای جرم زدهام. البته از نوع ادبیاش.
کتابهای دیگر من
پیش از این کتاب دیگری با عنوان: «اهمالکاری تحصیلی» در همین سایت منتشر کردهام. اگر با درس سروکله میزنی یا بچۀ درسنخوان داری! آن را به تو پیشنهاد میکنم.
اگر تصمیمت را گرفتی
اگر تصمیم گرفتهای داستاننویسی را شروع کنی و بالاخره وارد گود بشوی، و قصد داری مسیرت را با کتاب داستاننویسی خلاق شروع کنی، روی دکمۀ زیر کلیک کن.
آخرین نظرهایی که گرفتم