
داستانت را با یک وعدۀ بزرگ شروع کن | راهی برای شروع صحنه
همۀ ما میدانیم که انتظار، دلشوره و اضطراب ایجاد میکند. چون اطلاعاتمان محدود است. از پیشامد نهایی بیخبریم و یا منتظر رخدادن حادثهای خاص هستیم. آیا خوب پیش خواهد رفت؟ آیا به خیر خواهد گذشت؟
احتمالا داستانهایی خواندهای که با جملاتی مانند آنچه در ادامه آمده، آغاز میشوند:
- اگر میدانستم که این آخرین تابستان من است…
- هیچ وقت فکر نمیکردم آن دیدار آخرین دیدار باشد…
- بیخبر بودم که چه واقعۀ شومی در راه است…
و جملههای مشابه دیگر.
در این تکنیک نویسنده به خواننده وعده میدهد که قرار است اتفاق ویژهای رخ بدهد. مثل اینکه یک تکه شیرینی را جلوی یک کودک تکان بدهی و بگویی اگر بچه خوبی باشی و بدون نق زدن همراهم بیایی، این شکلات خوشمزه نصیبت میشود.
با این تکنیک از همان اول داستان یا صحنه یک تعلیق ایجاد میکنیم. وعدهای میدهیم و خواننده را با خودمان همراه میکنیم.
بعد از آن باید پاداش را رو کنیم. یادت باشد که اگر زیادی رسیدن به پاداش طولانی بشود حوصلۀ خواننده سر میرود.
و نکتۀ مهم بعدی این است که اگر پاداش به همان اندازهای که ادعا کرده بودی برای مخاطب هیجانانگیز و خوشمزه نباشد، او کتاب را میبندد و به روح پاکت درود میفرستد!
البته لازم نیست حتما با «اگر میدانستم» و «بیخبر بودم» و این دست از عبارات داستان یا صحنه را شروع کنی. همین که تو به خواننده سرنخی بدهی که واقعهای در پیش است، در اصل به او یک وعده دادهای.
پس حواست به وعدههایی که درشروع هر صحنه میدهی باشد!