خوشمزۀ قلنبه
شیرینی نارنجکی یا همان نانخامهای با آن طعم عجیب نان دورش و آن طعم بینظیر خامۀ درونش، انگاری که رقص برف است روی شنهای کویر.
یک لذت عجیبی درش هست که تو را میبرد به یاد ایام خوش و با امن کودکی و عجیب احساس آرامش میکنی.
و البته در این میان آلارم مغزت را نادیده میگیری که برای جلوگیری کردن از خوردن بیشتر از آن همه حجم از خامه اخطار میدهد و التماس میکند که تا همین جایش هم رگهای قلب و مغزت به اندازۀ کافی ترافیک دارند، از اینها کمتر بچپان در آن دهانت و کمتر بریز در آن خندق بلا. ای آه و فغان که دیگر خون دارد قطره چکانی میرسد به من!
خوردن همین شیرینی کوچک و قلنبه و غرق شدن در لذت طعمش خودش میتواند کلی باعث شود که احساس خوشحالی بکنیم. آن موش سرآشپز را یادتان است که طعمها را با چه دقت و لذتی میچشید؟ اگر نصف او حواسمان را میدادیم به خوردن آنچه در دست گرفتهایم به گمان نصف بیشتر غمها را میشست و میبرد.
حالِ خوش بسته است به همین لحظات کوچک.
زندگی پر است از این لحظات کوچک.
لحظهها را باید زیست.