
خودپنداره در ارتباط است که کامل میشود
چندی پیش قدری از کتاب ارمغان مور نوشتۀ شاهرخ مسکوب را میخواندم (این کتاب جستاری است دربارۀ شاهنامه) که به یک تصویر بینظیر رسیدم.
در آن صفحات اول کتاب بود که مسکوب سخن گفتن پروردگار و جمشید را شرح میدهد و میگوید که در این ارتباط بود که جمشید به تصویری از خودش رسید. در ادامه میگوید:
این چنین زمانهای دراز پیش از شاهنامه در دین و در سنت، جمشید نخستین همزبان «خدا» و در کار جهان_به تعبیر شاهنامه_از «خرد رهنما و راهگشاِ» او برخوردار است. و این سرچشمۀ آگاهی است. زیرا از سویی آگاهی در کلام صورتمند میشود و از سوی دیگر، در این همزبانی هریک به هستی دیگری_و در نتیجه خود_آگاهی مییابد. زیرا تا از «دیگر» و «جز خود» تصوری در ذهن نباشد، از «خویشتن» نیز دریافت نداریم؛ حتی آنگاه که تصویرمان را در آینه میبینیم.
پس همۀ ما آدمها تصویر خودمان را از چشمان دیگری است که میبینیم. من با تو حرف میزنم، تو جواب میگویی و من از روی جواب توست که به وجود خود و چگونگی این وجود پی میبرم. اگر ارتباطی در کار نباشد، آدم چطور میتواند خودش را بشناسد؟
آن بریده برای من مثل یک جرقه بود که مدتهاست گوشۀ ذهنم جا خوش کرده.
کنش و واکنش ما در ارتباط با آدمهای دیگر است که الگوی رفتاریمان را میسازد. ما معمولاً با همۀ آدمها به یک شکل ثابت برخورد نمیکنیم.در موقعیتهای مختلف نقشهای مختلفی داریم و رفتارمان را با آن نقش هماهنگ میکنیم.
حالا رفتار مختص آن نقش را از کجا آموختهام؟ از ارتباط با آدمهای دیگر و با آزمون و خطا. من به شکلهای مختلف رفتار میکنم و در هر بازخورد رفتارم را اندکی تغییر میدهم.
این تغییر همیشه چشمگیر نیست. گاهی آنقدر کم است که خودمان هم چندان متوجه آن نمیشویم.
این همه چیز را توجیح میکند. اینکه چرا به مرور نسبت به کسی علاقۀ بیشتری پیدا میکنیم و یا دلسرد میشویم. چون تصویری که در آینۀ ارتباط متقابل دریافت میکنیم مدام تغییر میکند.
بحث مرتبط دیگر عزتنفس است. وقتی مدام بازخورد میگیریم که کافی نیستیم، خوب نیستیم و یا چیزی برای عرضه نداریم به مرور از تصویری که توی آینه میبینیم فرار میکنیم.