
خانم دارابی
کلاس دوم ابتدایی یک معلمی داشتیم به نام خانم کیانی. معلم بدی نبود. خوب بود. کلاسمان طبقه پایین بود. نمیدانم چرا کلاسمان را جابجا کردند و رفتیم طبقه بالا. از همان وقت بود که تغییرِ رفتارِ خانم کیانی تازه به چشممان آمد. خلقش تنگ بود و بهانه میگرفت. دست بزن نداشت اما پیدا کرد و نمودش را در کلاس طبقه بالا دیدیم. به هر بهانهای بچهها را تنبیه میکرد. یکی مشقش ناقص بود، یکی ولیاش برگه امتحانش را امضا نکرده بود. خلاصه همیشه یک بهانهای بود تا چند نفر را ردیف کند و با آن خطکش چوبی دستهایشان را سرخ کند. انگاری که داشت انتقام تمام دردهای زندگیاش را میگرفت.
حدود نیم سال با او کلاس داشتیم و دیگر نیامد. چند روزی را بیمعلم بودیم و بعدش خانم دارابی آمد. آن قدر خوب بود که همهمان عاشقش شدیم. برایمان نقاشیهای بامزه میکشید و هروقت که درس تمام میشد باقی زنگ را به خیال پردازی میپرداخیتم. برایمان از این در و آن در حرف میزد. برایمان خیال میبافت و تنمان میکرد. پیش گویی میکرد که ده سال بعد هر کداممان را کجا و چگونه میبیند. قصههایش را دوست داشتیم.
آن قدر دوستش داشتیم که برای تنبیه کردنمان کافی بود کم محلی کند. حاضر بودیم هر کاری کنیم تا آشتی کند.
یک روز خانم کیانی آمد مدرسه به دیدنمان. مدرسهمان غیرانتفاعی بود و معلمها غالباً جوان و تازه کار. کل کلاسمان فکر کنم ده نفر بود. خانم کیانی آمد و برایمان شکلات آورد. چهرهاش پشیمان بود. بچه بودیم. با دیدن شکلاتها و قیافه مظلومش یادمان رفت درد خطکشهایش را.
نمیدانم از کجا بود که فهمیدم بیمار بوده. برای همین کلاس و مدرسه را رها کرد. انگاری رفته بوده پیِ درمان. خانم دارابی هم فقط همان یک نیم سال توی مدرسهمان بود. بعدش رفت. سال بعد آمد و بهمان سر زد. همهمان گریه میکردیم. معلوم است که ترجیح میدادیم او معلممان باشد نه خانم نادکی که مدام میزد توی ذوقمان.
معلمها تاثیر زیادی روی روند شکل گیری شخصیت دارند. چون مدرسه اولین نمونه کوچک و آزمایشی از جامعه است. اگر در مدرسه هیچ مقبولیتی کسب نکنی باورت میشود که در هیچ جای این جامعه جایی نداری، چون نمایندههایش تماماً تو را طرد کرده اند. کاش همه معلمها مثل خانم دارابی بودند. آنقدر نزدیک به بچهها که یک بیمحلی برایشان بزرگترین تنبیه باشد.
عکس زیر یادگاری خانم دارابی است.

سلام
شاید بیماری باعث فشار روحی و روانیشون شده بوده. برخی اتفاقات، بی اختیار شیرازه ی زندگی آدم رو از هم می پاشه و به تبعش روی محیط و اطرافیانش هم تأثیر می گذاره. البته که شماها هم تقصیر نداشتید. اون بنده خدا به واسطه بیماریش روی همه چیز حساس شده بوده و سریع به هم می ریخته. 🙂
سلام مهدیه جان
آره درک می کنم. بنده خدا تحت فشار بوده. همون موقع هم کینه ای به دل نگرفتم. اصلا از همون وقتی که شنیدم انگاری مریض بوده تا همین حالا یه گوشه ای از ذهنم رو اشغال کرده. که چی بود و چی شد؟
یه چیزی که خیلی برام جالبه همین تاثیر موقعیت ها و اتفافات روی رفتار و درونیات آدماست. به نظرم جذاب ترین موضوعه. همیشه تغییرات شخصیت ها برام مهم تر از خود داستانه:)
دقیقا. مدرسه خیلی خیلی تاثیرگذاره در شخصیت بچهها. کم ندیدم بچهها بخاطر یه معلم قید تمام دروغهایی که به خود و خانوادشون گفتن رو بزنن و برن دنبال علاقهشون و البته برعکس.
فکر میکنم رسالتی که یه معلم داره از هر کس دیگری بیشتره.
بله درسته. خدایا از این دست معلم های خوب رو زیاد بفرما:)