
جملات آگاهی بخش
«آرمان از کنار پیاده رو رد میشد که چشمش به یک بطری افتاد. بطری را برداشت. درش را باز کرد و و به بینیاش نزدیک کرد. محتویات بطری بوی آشنایی داشت. آرمان بطری را سرکشید.»
ممکن است بهنظرتان برسد که آرمان دیوانه است! یک آدم بیملاحظه که هرچیزی را ببیند بر میدارد و میخورد. لابد فکر میکنید که با این کارها بالاخره خودش را به کشتن خواهد داد.
اما همۀ ما گاهی از این کارها میکنیم! حتمی میگویید که من اشتباه میکنم. اما نه، من مطمئنم.
همۀ ما در برخی از جنبههای زندگیمان درست مانند آرمان رفتار میکنیم. اجازه میدهیم هر دادهای وارد ذهنمان بشود، هر پیشامدی رخ بدهد و برود، هر آدمی وارد زندگیمان بشود. بهنظرمان هر شغل و رشته که بویش بهنظر آشنا آمد خوب است. همۀ ما گهگدار با تمام دانش و علمی که داریم، با تمام ادعاهایمان، بطریهای ناشناخته را سر میکشیم.
البته بعدش هم که رودل کردیم یا دچار مسمومیت شدیم تقصیر را میاندازیم گردن همه چیز بهغیر از خودمان.
محتویات مسموم بوده، به مزاج ما نمیخورده، اصلا مقصر کسی است که بطری را آنجا گذاشته.
بعضی وقتها اجازه میدهیم که اتفاقهای مختلف بیفتند و فقط نگاه میکنیم. میدانیم اما عمل نمیکنیم.
این عمل نکردن براساس جهالت نیست. براساس مسدود کردن جریان آگاهی است. ما به خودمان دروغ میگوییم. اینطور درد و هراس را کم میکنیم. اگر بارو کنم و آگاه شوم که تمام مشکلات من از نداشتن علاقه به شغلم است یا ضعف من در نداشتن فلان مهارت، آن وقت دیگر میتوانم به روال قبل به زندگی ادامه بدهم؟ یا مجبور خواهم بود تغییراتی اعمال کنم و آگاهانه تلاش کنم و سختی بکشم؟
این قضیه درست مثل اعتیاد است. اصلا اعتیاد هم یک مسئله با ریشۀ شناختی است. فرد قبول نمیکند که محتویات آن بطری سمی است. اگر قبول کند دیگر نمیتواند از آن بنوشد. اما او باور دارد که دوای تمام دردهایش در آن بطری است. پس به جای اینکه خوردن را متوقف کند، آگاهی را کنار میزند. به خودش دروغ میگوید، آن دروغ را باور میکند و برای آرام گرفتن بیشتر و بیشتر مینوشد.
بعضی وقتها منتظر میمانیم تا زمان بگذرد، تا وقت مناسب برسد، تا طرف مقابل بالاخره حالیاش بشود که دارد چه پیش میآید، تا وقتی که…
ما میدانیم که فلان فعالیت برایمان سود که ندارد هیچ، ضرر هم دارد. اما ادامه میدهیم چون اگر پا پس بکشیم یعنی کم آوردهایم. آن وقت دیگران چه میگویند؟
به روابط پر مشکلمان ادامه میدهیم چون خیال میکنیم تنها خواهیم ماند، دیگران مسخرهمان خواهند کرد یا اینکه به هزینههایی که تا به حال کرده ایم نمیارزد که لااقل حالا این ارتباط را قطع کنیم. یا اینکه خیال میکنیم اگر کمی دیگر ادامه بدهیم اوضاع حتما درست خواهند شد.
خیال کنید آرمان بعد از خوردن اولین قلپ از آن بطری به سرفه بیفتد و معدهاش ترش کند. اما او این نشانهها را در نظر نگیرد و بگوید که «اگر بیشتر بخورم بهتر میشه!».
آگاهی همان مهرۀ گم شدهای است که میتواند ما را از خوردن محتویات آن بطری منع کند.
اگر دقت کنیم میبینیم که در برخی از زمینهها خوب عمل میکنیم. اما در برخی زمینهها همیشه بطری را چشم بسته سر میکشیم.
آگاهی این است که حواسمان باشد هرچیزی را نخوریم. بدانیم الان کجاییم؟ آیا این بطری خوردن دارد؟ آیا برچسبی چیزی رویش دارد؟ اگر محتویات بطری مسموم باشد چه اتفاقی برای ما میافتد؟
بعضی وقتها بهقدری از آگاهی فاصله میگیریم که جوابمان به تمام پرسشهای بالا و پرسشهای مشابه دیگر یک «نمیدانم» خشک و خالی است. شاید اصلا بپرسیم «کدام بطری؟!».
اما آیا ما نیاز نداریم که بدانیم کجاییم؟ و چه میکنیم؟ و به کجا میرویم؟
حتما برای شما هم پیش آمده که یک روزی آگاهیتا جوری به سطح بیاید که احساس کنید تمام مدتی که گذشت را در خواب بودهاید و تازه چشمانتان را باز کردهای. از خودتان میپرسید چطور شد که این همه وقت گذشت؟ چرا تمام این مدت را اینطور کجدار و مریز آمدم؟ انگار تازه میفهمیم که چه اتفاقی افتاده است. اما باز مدتی که بگذرد انگاری وارد خلسه میشویم و باز بیهوا بطریهای زیادی را سر میکشیم.
خب برای اینکه آگاهیمان را نگه داریم چه باید بکنیم؟
نیاز است که کمی از نشخوارهایمان فاصله بگیریم. بهجای اینکه مدام غر بزنیم که چرا فلان و بهمانطور شد، فکر کنیم که چه کاری میتوان برای آن انجام داد؟
بهجای اینکه خون توی دل خودمان و اطرافیانمان کنیم که با این اوضاع در آیندۀ دور و نزدیک هیچ غلط خاصی نمیتوانیم بکنیم، بهتر نیست بنشینم و کمی حساب و کتاب کنیم که در این مدت چه کارهایی میتوان انجام داد تا به سطح مطلوب رسید؟
«الان» یک دارایی بزرگ است که به راحتی از دستش میدهیم. زمانی که روزمان پر بشود از نشخوار و خیال بافتن، روز و زمانی که در اختیار داریم را حرام میکنیم.
خودآگاهی یعنی اینکه در حال حاضر باشیم. نمیگویم گذشته و آینده را باید ریخت دور، اما چسبیدن زیاد از حد و قرقره کردن غرغرها چه فایدهای دارد؟ فقط کمک میکند تا بیشتر خودمان را بزنیم به آن راه و از آگاهی فاصله بگیریم.
آگاهی این است که ببینم مسیر و هدفم به هم میخورند؟
فعالیتهایم با اهدافم مطابقت دارند؟
اهدافم با تواناییهایم و واقعیت موجود مغایرت ندارد؟
آیا واقعیت همان چیزی است که خیال میکنم؟
ما خیلی وقتها واقعیت را انکار میکنیم چون آن چیزی که میخواهیم یا دوست داریم باشد نیست. مثلا آرمان دوست دارد خیال کند که توی آن بطری دوای تمام دردهای ذهن و جسمش را ریختهاند. اگر باور داشته باشد، اگر بخواهد که چنین فکری کند، به سختی میشود جلوی او را گرفت. او حرف دیگران را باور نمیکند. میگوید بدخواه و حسودند.
ما هم گاهی از این کارها میکنیم. بنا به دلایل مختلف ترجیح میدهیم سرمان را بکنیم توی برف و در خیالات خودمان خوش باشیم. چون آگاهی هم یک انتخاب است. ما میتوانیم انتخاب کنیم که بفهمیم یا نه، اعتماد کنیم یا نه، قبول کنیم یا نه، بطری را بنوشیم یا نه؟
چیزی که مهم است این است که آگاهی ما را از حالت انفعال خارج میکند. وقتی که آگاهی را پس بزنیم، در مقابل اتفاقات محیطی منفعلانه واکنش نشان میدهیم. بدون فکر قبلی چندان و صرافا براساس احساساتی که در آن لحظه تجربه میکنیم.
هرچند که قرار نیست در تکتک ثانیهها در آگاهی و گوش بهزنگی کامل باشیم، اما لازم است از دورن و بیرون خود گهگدار یک آگاهی کسب کنیم.
یک تمرین کوچک کمک کننده، تکمیل جمله است. وقتی در مسیری خاص مینویسیم و فکر میکنیم، آگاهی بهتر جریان پیدا میکند. در این تمرین فقط نیاز است در کمترین زمان جملات را تکمیل کنیم. نیازی به فکر کردن نیست! چون درست و غلطی در کار نیست. فقط اجازه بدهید اولین کلماتی که به ذهنتان میرسند نوشته شوند. برای هر جمله 6 الی 10 جملۀ تکمیلی بنویسید:
من میتوانم نسبت به اهدافم آگاهتر شوم اگر………….
اگر در مشکلاتم با (نام شخص مقابل را بنویسید) از آگاهی بیشتری استفاده کنم……….
اگر در مورد نیازهایم آگاهی بیشتری داشته باشم…….
اگر درمورد نتایج فعالیتهایم از آگاهی بیشتری برخوردار بودم………
اگر نسبت به اولویتهایم آگاهی بیشتری میداشتم………….
اگر درمورد ترسهایم آگاهی بیشتری میداشتم…………
[…] جملات اگاهی بخش […]
[…] جملات آگاهی بخش […]