نکات داستانی
تیپ یا شخصیت؟

تیپ یا شخصیت؟

در داستان نویسی یکی از مهم‌ترین نکات، پردازش خوبِ شخصیت است. شخصیت باید در داستان بگنجد و به آن فضا بخورد. منظورم از فضا این نیست که مثل باقی شخصیت‌ها باشد و در پس‌زمینه حل شود، شخصیت باید با منطق داستانی آن فضا همخوانی داشته باشد. دیالوگ‌ها باید یکدست باشند و به دهان آن شخصیت بخورند و اعمال و رفتارش مگر در مواردی خاص، زیاد غیرقابل پیش‌بینی نباشد.

قرار بود چیز دیگری بگویم.

بگذار با هرکدام از پی و پایه شروع کنیم. تیپ یکجورهایی می‌شود مثل دسته. تیپ معلم، تیپ هنری، تیپ پزشک، تیپ مهندسی، تیپ ورزشی. تیپ تعدادی از خصوصیات است که زمانی که ما به آن صنف از آدم‌ها فکر می‌کنیم در ذهنمان نقش می‌بندد. مثلاً تصور ما از قصاب فردی خشن است و فربه با سبیل‌های از بناگوش در رفته که خشن است و زرت و زورت گوسفند سر می‌برد و چاقویش همیشه تیز است و پیشبندش خونی.

اما شخصیت یک فرد، خاص است و با وجود اینکه عضو آن صنف و تیپ است اما ویژگی‌هایش مختص به خودش است. یکی از فامیل‌هایمان زمانی قصاب بود. او مردی بود ریزه میزه و نسبتاً لاغر و به عمرش حتی مرغ هم سر نبریده بود. یک فرد دیگری را هم می‌شناسم که با وجود قصاب بودن دل نازکی دارد و از بیخ و بن گیاهخوار است و لب به گوشت نمی‌زند و او هم تابه حال حیوانی را سلاخی نکرده. اینها شخصیتند و خاصند.

یا مثلاً وقتی کلمۀ ناظم را می‌شنوید آدمی را متصور می‌شوید اتو کشیده با خط کش و به شدت بر نظم و قاعده و خشن. پدرم بیشتر سال‌های کاری‌اش را ناظم بوده. اما راستش برنامه‌ریزی‌های خانوادگی‌مان هیچ تعریفی ندارد و بیشتر دقیقه نودی هستیم و پدرم شاید در محل کار کمی خشک باشد اما صبور و مهربان است و طبع شعر دارد و دستی هم در طنز و حسابی موجبات خنده و شادی‌مان را فراهم می‌کند.

شخصیت اصلی‌مان باید یک شخصیت مشخص باشد. حالا برای فرعی‌ها می‌شود وقت چندانی نگذاشت و بیشتر از تیپ‌ها پیروی کرد شخصیت ما برای تاثیر گذار بودن باید خاص و تک باشد. یک موجود منحصر به فرد. مثل تمام آدم‌های واقعی.

همۀ ما منحصر بفردیم. هر کسی شخصیت خاص خودش را  دارد و حتی دوقلوهای همسان هم شخصیت‌شان عین هم نمی‌شود. اگر قرار باشد شخصیت اصلی ما یک تیپ تکراری باشد و قابل پیش‌بینی، می‌شود کلیشه‌‎ای که چنگی به دل نمی‌زند. اتفاقاً شخصیت هرچقدر با تیپش تفاوت داشته باشد بهتر است.

در یکی از تمرین‌هایم شخصیتی خلق کردم که مکانیک بود اما وسواس داشت. تیپ مکانیک در ذهن ما آدمی است با لباس‌های روغنی و دست و روی سیاه شده از روغن سوخته اما این شخصیتِ من یک فرد وسواسی بود. حالا ببینید هم خودش و هم مراجعانش چقدر دچار مشکل می‌شوند. اتفاقاً بردار کوچکم برای این شخصیت یک داستان کوتاه نوشت که اگر غلط‌های املایی‌اش را فاکتور بگیریم، داستان خوب و بامزه‌ای بود. به نظرم با ساخت یک شخصیتی که با تیپش تفاوت زیادی دارد راحت‌تر می‌شود داستان ساخت. حالا ما در یک درگیری هستیم بین چیزی که باید باشد و چیزی که هست و این عدم انطباق خودش کشمکش تولید می‌کند. تلاشی نافرجام برای سازگاری.

4 نظرات در مورد “تیپ یا شخصیت؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *