تکرار
امروز فیلمی را که چند ماه پیش دیده بودم، دوباره نگاه کردم. راستش زمانی که اولین بار دیده بودمش، گمان میکردم که فیلم خوبی است. اما در این دوباره دیدن، امروز متوجه شدم که چندان هم فیلم خوبی نیست. بار قبل بیشتر توجهم جلبِ روایت و قصۀ فیلم بود ولی این بار چون دیگر از روایت آگاهی داشتم، بیشتر توجهم جلبِ عناصر سازندهاش شد.
امروز بیشتر فهمیدم که چرا میگویند تکرار مهم است.
حالا برایم روشن شد که منتقدان بیکار نیستند که یک اثر را چند بار مرور میکنند! در هر تکرار جزییات بیشتری خودش را نشان میدهند.
اصلاً در گذر زمان و دوباره خوانی است که تازه میفهمی یک اثری چه حرفی داشته.
یا به لایههای معنایی عمیقتری از آن اثر دست مییابی.
مثلاً زمانی که اولین بار کتاب شازده کوچولو را خواندم، نوجوانی بیش نبودم. آن هنگام خیلی با آن اثر ارتباط برقرار نکردم. دومین بار و سومین بار که در همین سالهای اخیر باز خوانیاش کردم، تازه انگاری کمکم متوجه جانِ کلامِ اثر شدم.
درست میگوید، در این سرعت سرسام آورِ ارائه نمونههای جدید، اصلاً فرصت نمیکنیم با یک اثر ارتباط چندانی برقرار کنیم. مدام و مدام میرویم سراغ یک اثر جدید. یک فیلم جدید، یک کتاب جدید، یک موسیقی جدید.
نه دیگر فرصت خاطره ساختن را داریم، نه کامل میفهمیم که حرف آن اثر چه بوده.
انگاری یک حرصِ نوخواهی افتاده به جانمان.
میگوید میخوانی و میگویی خوب بود ولی یادت نیست اصلاً که دقیقا چه بود و چه شد.
و چه بسیار کتابها و فیلمها که دیدم و گذشتم و حالا که به سیاههشان می نگرم، مشتی نامِ آشنایند، بدون یادآوری خاطراتی خاص یا مفهومی عمیق.
بعضی کتابها را باید چند بار خواند. بعضی فیلمها را باید چند بار دید.
شاید به خاطر همین است که در این زمانه تمرکزها کاهش یافته، چون به جای دل سپردن به آن چه در دست داریم، حسرت آن چه را اکنون در دسترس نیست میخوریم.
در این زمانه نوستالژیها کماند. چون آن قدر غرق در دریای نوآوری شدهایم که فرصت تکرار و خاطره سازی ازمان دریغ شده.
باید با زمانه گام برداشت، درست. ولی گاه باید نیمنگاهی هم به گذشته داشت. شاید بشود گفت حجم عظیمی از معنای زندگی به آن گذشته وابسته است.