
تو مرا دوست نداری
-امروز یه سفارش گرفتم… با توام ها!
+ها؟!
-میگم امروز یه سفارش گرفتم.
+ئه؟!
-آره!
+چه خوب.
-بله! خیلی هم خوبه. من که گفتم میتونم از پسش بربیام. و کارم اونقدری خوب هست که توی اون نمایشگاه دیده بشه.
+هوم.
-شما باور نمیکردی!
+هوم.
-درد و هوم!
+حالا چندتا هست؟
-ببین یه خانمه بود. تا کارمو دید حسابی خوشش اومد. فعلا یه تابلو سفارش داده. کارم خاصه. هنره. نمیشه که زرت و زورت سرهم بندی کنم. زمان میبره. ولی دلم روشنه که آدمای بیشتری بالاخره هنر منو میبینن.
+آره.
-دارم روزی رو میبینم که نمایشگاه خودمو میزنم.
+آره… خوبه.
-یه دقیقه سرتو از اون تو بیار بیرون.
+مبارکت باشه عزیزم. من بهت افتخار میکنم. تو یه زن بینظیری که میتونه تاریخ هنر رو از این رو به اون رو کنه. من از اولشم بهت ایمان داشتم. میدونستم که میترکونی! ایشالله اینقدر سفارش بگیری که نتونی تحویلشون بدی!
-الان نفرین کردی؟
+چی؟
-تو الان منو نفرین کردی. میدونم دیگه. تو هیچ وقت حامی من نبودی. یکم از روزبه یاد بگیر. ببین چطور میترا رو تشویق میکنه. اگه ریزه، فقط یه ریزه مثل روزبه بودیا…
+مث روزبه… باشه. تو مث میترا باش، منم مث روزبه میشم.
-مگه من چمه که باید شبیه میترا باشم؟
+الان غذات کو؟
-روگازه.
+نباید زودتر حاضر میشد؟ به خدا دارم شعف میرم. اصلا نمیفهمم چی میگی؟
-فکردی من کلفتم تو این خونه؟ تازه تو شکمتم پر باشه بازم هیچی نمیفهمی.
+یکم هم میتونی آروم باشی تا خبرم یکم استراحت کنم. سرم داره میترکه.
-قشنگ بگو خفه شم دیگه. میدونستم اینطوری میکنی. میدونستم تهش به همینجا میرسه. همیشه وضع همینه.
+محبوب، باز داری شلوغش میکنی.
-میخوای اصلا بیا بزن تو دهنم. درم قفل کن که من هیچجا نرم. من میدونم دردت چیه. تو میترسی من به یه جایی برسم. میخوای محتاج تو باقی بمونم. اما کور خوندی آقا سپهر.
+میشه جلوی بچه آرومتر باشی؟
-مگه تو آرومی؟
+اصلاً هرچی تو بگی. خوبه؟
-معلومه که خوب نیست! تو فقط میخوای منو ساکت کنی.
+پس چیکار کنم؟ تو بگو.
-هیچ کاری نمیخواد بکنی. منم اون سفارشو لغو میکنم، میشینم تو خونه، اتو میکشم. بچه رو جمع میکنم، غذامو هم سروقت میپزم. اونوقت میشم خانم نمونه. اصلاً ازدواج کردن با تو اشتباه بود.
+اشتباه بود؟
-چیه؟! نکنه میخوای بذارم برم؟ هان؟ سرت جای دیگه گرمه؟
+محبوب؟
-چیه؟!
+بگم غلط کردم خوبه؟ جواب نمیدی؟
-برو اونور.
+ببین رها چطور داره نگاه میکنه.
-تقصیر توئه که همیشه یه کاری میکنی جیغم بره هوا.
+میخوای غذا رو برداریم بریم بیرون؟ باشه. اصلا زیر گازو ببند. به مناسبت سفارش تازهات، شام مهمون من. خوبه؟
-میمردی اینو از اول بگی؟ هی نشستی اونجا سرتو کردی تو روزنامه.
+خب منم خستهام. از صبح میدونی با چندتا ارباب رجوع گیج و گول سروکله زدم؟ واقعا دارم به این فکر میکنم که دیگه استعفا بدم بیام بیرون.
-حالا ما یه سفارش گرفتیم. آقا زودی نقشه کشید.
+نقشۀ چی؟
-گفتم یهو مهربون شدیه! نگو نشسته حساب کتاب کرده، دیده خب دیگه… محبوب داره سفارش میگیره من کمکم از کارم بزنم بیرون.
+این رفتارای پارانوییک صحیح آیا؟ آیا من چنین قصدی داشتم؟
-بفرما! برچسب پارانوییک هم بهمون زد. باشه آقا! ما میدونیم شما روانشناسی خوندی و حالا داری تو اون اداره حروم میشی. اما خیال اینکه بشینی تو خونه من خرجو بدم از کلهات بکن بیرون.
+من چنین چیزی نگفتم. چنین هدفی هم نداشتم.
-من تو رو خوب میشناسم. کلاً شما مردا همتون همینجورین. تا میبینین زنه دستش داره بند کاری میشه و میره تو جیب خودش، زود شروع میکنین و قبر میکنین. ولی کور خوندی جناب سپهرخان!
+همینجوری یه چیزی گفتم. خواستم بگم که اونجا دارم له میشم. تو هم بخوای منو له کنی، دیگه واقعا له میشما! اون وقت دیگه سپهر نداری.
-بهتر!
+رها بابا… میبینی مامانِتو؟ ازش یاد نگیریا!
-آره. از مامانت یادنگیریا. مامانت الگوی بدیه. نکنه تو فکری براش یه الگوی خوب بیاری. هان؟ مث خنگا نگام نکن. بفرما اینم لباساتون آقا. فردا با لباس چروک یه وقت نری اداره.
+فکر کنم داره بوی سوز غذات بلند میشه.
-به درک.
+محبوب… محبوب…
-چیه؟
+همونجوری که مشغول آماده کردن سفرهای یه شربت آبلیمو هم درست. یکم بهارنارنجی عرق بیدمشکی چیزی هم بریز روش.
-خودت درست کن.