توهم کنترل؛ کنترل در دستان من است
چه کسی دوست ندارد کنترل دستش باشد و هرزمان که دوست داشت صدا را کم و زیاد کند یا شبکه را عوض کند؟
اصلاً نصف دعواها بر سر مالکیت کنترل است.
در زندگی هم کنترل چیزهایی در دستمان است و تمایل داریم این قدرت را حفظ کنیم. البته تمایلمان گاه بقدری وسعت پیدا میکند میکند که انتظار داریم کنترل تمام کائنات در دستمان باشد و بتوانیم همه چیز را مدیریت کنیم.
البته حق هم داریم. آخر اگر ریسمان دستمان نباشد که دیگر کارها پیش نمیرود. اگر نتوانیم موقعیت را جمعوجور کنیم پس به چه دردی میخوریم؟
سرچشمۀ خشم اینجاست
آدمیزاد جماعت دوست دارد افسار همه چیز دستش باشد و خیال میکند که درواقع همینطور هم هست و اگر کمی عنان کار از دستش در برود فوری جوش میآورد و سعی میکند با بالبال زدن و نعره کشیدن کنترل اوضاع را برگرداند.
رولف دوبلی در کتاب هنر شفاف اندیشیدن مثال جالبی برای این مورد میزند. تماشاچیان مسابقات ورزشی. بازیکن توی زمین درست پاس نمیدهد و اینان نعره میکشند و دست و بال خودشان را تکان میدهند. البته این معضل درمورد فیلمها هم صدق میکند. شخصیت توی فیلم خنگ بازی در میآورد و ما حرص میخوریم و برایش درود میفرستیم.
زمانی که اوضاع از کنترل خارج میشود ما هشداری دریافت میکنیم که پیشبینی میکند اوضاع بدتر از این خواهد شد و انگار که ذهنمان نمیتواند تفاوت چندانی میان موقعیتهای حقیقی و مجازی قائل شود.
ترس و اضطراب مهمانانی خوانده شده
زمانی که اوضاع از کنترل خارج میشود و ما نیز خودمان از مدار منطق و آرامش خارج میشویم دچار ترس میشویم. ترس اینکه نتوانیم حتی خودمان را کنترل کنیم و کار غیرقابل جبرانی ازمان سر بزند. ترس اینکه نکند هیچ وقت دیگر نتوانید زمام امور را در دست بگیرید. و نیز ترس اینکه موضع قدرت از جانب شما به جانب مخالف حرکت کند.
وقتی که بحث کنترل و قدرت به میان میآید همیشه گمان میکنیم موقعیت مذکور مذاکره یا میدان جنگ یا چیزی در همین مایههاست.
ترسها و اضطرابهای مختلفی هستند که بدلیل همین موضوع ایجاد میشوند. فرض کنید شخصی از فضای بسته یا تاریکی میترسد. دلیل ترس و اضطرابی که سایهوار دنبالش میکند چیست؟ او میترسد که در این موقعیتها گیر بیفتد و راه فرار بسته باشد و کنترلی هم بر محیط نداشته باشد.
تنها عامل ایجاد کنندۀ تحمل فوق بشری
توهم کنترل گاهی میتواند مفید باشد.
زمانی که دچار این توهم باشیم که کنترل همه چیز در دستمان است در مقابل برخی تغییرات صبورتر میشویم. البته به شرطی که مدرکی دال بر این کنترل موجود باشد.
فرض کنید که به دندانپزشکی رفتهاید و آمپول بیحسی را هم زدهاید. زمانی که دندانپزشک مشغول فعالیت بر دندانهایتان است ممکن است دردی را احساس کنید. برای من پیش آمده که قبل از عصبکشی پزشک گفته که اگر دردی داشتم بگویم تا از نو یک آمپول بیحسی تزریق کند. من در میانۀ کار درد را احساس کردم اما تا زمانی که غیر قابل تحمل نشد حرفی نزدم.
ما آدمها اینجوری هستیم دیگر! تا زمانی که خیال کنیم کافی است سر و دستی تکان بدهیم یا به هر ورش دیگر در کوتاهترین زمان کنترل را برگردانیم و به وضعیت موجود خاتمه بدهیم، صبر میکنیم و منتظر میمانیم.
درماندگی آموخته شده و بَردهداری
بنظر من درماندگی آموخته شده هم میتواند زیرمجموعۀ تبعات این توهم قرار بگیرد. البته به روشی وارونه.
درماندگی آموخته شده زمانی ایجاد میشود که من نتوانم برای واقعۀ ایجاد شده دلیل قاطعی بیاورم و به یقین برسم که منبع کنترل جایی خارج از توانایی من است پس تسلیم میشوم. هرچه پیش بیاید از کنترل من خارج است، پس چرا باید کاری کنم؟ چرا تلاشی بکنم؟ هرتلاشی بیفایده است.
مطالب مرتبط:
[…] توهم کنترل؛ کنترل در دستان من است […]