توهم آگاهی، توهم نادانی

چندی پیش با کتابی آشنا شدم به نام «توهم آگاهی». از شما چه پنهان نه کتاب را تهیه کردم و نه خواندمش. اما اصل حرفش این است که ما گاهی چیزی را نمی‌دانیم اما هوا برمان می‌دارد که می‌دانیم و آگاهیم.

یعنی نمی‌دانیم که نمی‌دانیم ولی خیال می‌کنیم که می‌دانیم و اینگونه می‌شود که در جهل خودمان می‌مانیم تا زمانی که نیاز باشد حسابی موضوع را بسط بدهیم و درست در همین وقت است که می‌فهمیم هیچ چیز خاصی نمی‌دانیم.

حالا بهتر از وقت دیگری می‌دانم که چرا اصرار می‌کند طولانی‌تر بنویسیم، حتی اگر شده در چرک نویس. می‌خواهد حسابی عمیق بشویم و بفهمیم که کجا را می‌دانیم و کجا را فقط خیال می‌کنیم که می‌دانیم و زمانی که بفهمیم چه چیزی را نمی‌دانیم بالأخره فکری به حالش می‌کنیم اما اگر ندانیم که نمی‌دانیم چه؟ آیا قدمی برمی‌داریم؟ آیا حرکتی می‌کنیم؟ از آنجایی که نمی‌دانیم پس جواب «خیر» است. آخر وقتی که نمی‌دانیم که نمی‌دانیم چطور می‌خواهیم برویم تا بگردیم و بخوانیم و بیشتر بدانیم؟

و من امروز در همقدم این موضوع را کشیدم وسط تا روشی که در پیش گرفته بودم را توجیه کنم. اما کمی بعد احساس کردم که این حرف را بیجا گفته‌ام و آنجا جا و مکانش نبوده اما دیگر دیر شده بود.

از همان وقت ایدۀ توهم نادانی در ذهنم جرقه زد و رهایم نکرد.

توهم نادانی دقیقاً نقطه مقابل توهم آگاهی است و اگر کتاب توهم آگاهی را خواندم و فهمیدم که چطور توانسته این موضوع را بسط بدهد و تا آن وقت کسی ایده‌ام را نزدیده بود! شاید آستین‌‌هایم را بزنم بالا و قولنج انگشتانم را بشکنم و با یک لیوان چای نباتِ آماده به خدمت نوشتن کتابی در این زمینه را آغاز کنم.

عجب عنوانی بشود. «توهم نادانی».

خب حالا بگذارید کمی این ایده را برایتان بسط بدهم. همانطور که گفتم این حالت برعکس توهم آگاهی است. در اینجا فرد گمان می‌کند که درمورد موضوعی چیزی نمی‌داند و بعد که پایش بیفتد می‌بیند که نه، بیش از آنچه خیال می‌کرده می‌داند می‌داند.

حالا چرا گمان می‌کرده نمی‌داند؟ دلایل مختلفی می‌تواند داشته باشد. شاید اعتمادبه‌نفسش پایین است، شاید این اطلاعات را ضمنی و غیرمستقیم دریافت کرده، شاید تا بحال پیش نیامده که از چنین موضوعی بخواهد استفاده کند و هیچ درباره‌اش فکر نکرده و حالا گمان نمی‌کند چیز چندانی ازش بداند.

به هرحال فرد گرفتار توهم نادانی در یک موقعیت بغرنج و مسترس (منظور استرس‌آورِ مضطرب کننده است) مجبور می‌شود مغزش را بتکاند و بچلاند و هرچه بلد هست و نیست را رو کند و در کمال ناباوری تازه می‌فهمد و می‌بیند که چیزهایی می‌داند که گمان نمی‌کرده می‌داند و می‌تواند ارتباط‌ها و ترکیب‌هایی ایجاد کند که خیال نمی‌کرده بتواند ایجاد کند یا اصلاً به هم ربطی داشته باشند.

پس همانگونه که گاهی خیال می‌کنیم که می‌دانیم و نمی‌دانیم که نمی‌دانیم، گاهی اوقات هم خیال می‌کنیم که نمی‌دانیم و نمی‌دانیم که می‌دانیم.

آیا برای شما هم پیش آمده که خیال کنید می‌دانید و بعد بفهمید این خیال توهمی بیش نبوده؟ یا اینکه بالعکس خیال کنید چیزی نمی‌دانید و در کمال شگفتی زمانی که به مغزتکانی روی آورده‌اید متوجه شوید که بیشتر از آنچه خیال می‌کردید می‌دانید؟

ممنون می‌شوم تجربه‌تان را همین پایین بنویسید.

4 نظرات در مورد “توهم آگاهی، توهم نادانی

    • نویسنده گراواتار (gravatar)

      حقیقتا من تا قبل از این که نوشتن رو آغاز کنم، فایده ی زیادی درش‌ نمی دیدم. شاید اگر یکی از من می پرسید:”چرا اینقدر وقت میذاری سر این قضیه؟ اونم در حالی که ممکن نیست افراد زیادی نوشته هات رو بخونن!” جواب خوبی براش پیدا نمی کردم، ولی الان با این متن شما تازه خیلی چیزا برام روشن شد!!
      این که یکی از بزرگ ترین فایده های نوشتن، مرتب شدن ذهن و مشخص شدن مرز شناخته ها و ناشنخاته های خودمونه! در یک کلام زدوده شدن غبار وهم آگاهی و نادانی!
      و من چه قدر من ایده ی توهم نادانی رو دوست داشتم، تا حالا جایی مشابه این ایده رو ندیده بودم!
      واقعا ممنونم🙏🏻،نوشته تون خیلی کمکم کرد.

    • نویسنده گراواتار (gravatar)

      سلام و درود زهرا خانوم عزیز

      بهت پیشنهاد میکنم ک حتمن کتابش رو بخون ، مقدمه‌اش برام جالب نبود ولی چهار بخش اصلیش عالی بود و فهم بهتری نسبت ب اونچه در ذهن رخ می‌ده رو بیان میکنه !
      آگاهی ذهنی هم ک تقویت بشه ـ استدلال علّی ما را بکار می‌گیره و ب ما در عمل ب شیوه‌ای منطقی یاری می‌رسونه !
      خوددانی ! 🙂

      شاد و سلامت باشی

      • نویسنده گراواتار (gravatar)

        سلام بر جانان عزیز.
        خیلی وقت بود چیزی ننوشته بودین. خوش‌حال شدم از حضورتون.
        چشم حتماً در لیست مطالعه‌ام قرارش می‌دم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *