
تفاوت کاراکتر دراماتیک و حقیقی از دید فورستر
ما گاهی خیال میکنیم برای واقعپذیرتر شدن داستانمان باید تمام و کمال از زندگی حقیقی مایه بگیریم. درست مثل همان چیزی که در زندگی روزمره اتفاق میافتد.
اما آیا کارکتر دراماتیک یا داستانی نباید تفاوتی با کارکترها و آدمهای حقیقی داشته باشد؟
طبق دیدگاه «فورستر» کاراکتر حقیقی بهواسطۀ مدارک و شواهد وجود دارد. اگر این مدارک نباشند نمیتوانیم او را بشناسیم. فرض کن قرار است درمورد کسی بنویسی که دیگر در قید حیات نیست. اگر اثر و ردی از او به جا نمانده باشد چطور میخواهی وجودش را اثبات کنی؟
کاراکترهای داستانی در اصل اجتماع شواهد و مدارکاند بهعلاوه و منهای «x». یعنی او چیزی کمتر یا بیشتر از کارکترهای حقیقی دارد. بهعلاوۀ «x» چیزهایی است که در کاراکتر داستانی هست اما در کاراکتر حقیقی و زندگی عادی پیدا نمیشود.
اول اینکه کاراکترهای داستانی بسیار حساس و آرمانگرا هستند. درصورتی که این مورد در زندگی حقیقی خیلی کمتر است. در رمان کاراکترها فکور هستند و بیشتر اعمالشان براساس احساسات است. مثلاً در زندگی حقیقی کمتر کسی برای کشف یک چیز مبهم زندگی و جانش را به خطر میاندازد.
تفاوت دیگر این است که ما درمورد کاراکترهای داستانی میتوانیم همه چیز را بدانیم اما درمورد کاراکترهای واقعی فقط چیزهایی را میدانیم که مدارک میگویند. در یک داستان یک «کنش» با شروع، میانه و پایان وجود دارد و کاراکترهایی که درگیر این کنش هستند مدارک و شواهدی دارند که معرف آنهاست. در داستان باید انگیزههای «شخصیتی» یک فرد مشخص و کامل باشد و ابهامی باقی نماند. اما در زندگی واقعی به 2 دلیل ممکن است دچار اشتباه بشویم:
- مدارک و شواهد کافی نیست.
- تعبیر و تفسیر ما از مدارک اشتباه است.
گاهی ما از یک کاراکتر حقیقی و یا تاریخی برای پرداختن داستان استفاده میکنیم. اما اینجا هم لازم نیست که شخصیت ما یک کپی از آن شخص حقیقی باشد. نویسنده یک ایدۀ شخصی دارد که ممکن است از آن کاراکتر حقیقی اقتباس شده باشد اما زمانی که این ایده توسط نویسنده جدا میشود با تغییراتی که نویسنده در آن میدهد «x» به یک کاراکتر داستانی تبدلی میشود.
پس حتی اگر کاراکترهای داستانی حالت تاریخی هم داشته باشند باز هم در داستان یک کنش مستقل دارند و اساساً با کاراکترهای تاریخی مشابهشان متفاوتند.
حالا منهای «x» کدام ویژگیها هستند؟ «فورستر» پنج تجربۀ زندگی واقعی را ملاک قرار میدهد:
- تولد
- خوردن
- خوابیدن
- عشق
- مرگ
کمتر نویسندهای به پیش از تولد میپردازد. «زیرا از روشنی »زندگی» به مبهم «مرگ» رسیدن بهتر است.» تولد در تمامی داستانها حالت بستهای دارد. همین که بدانیم این نوزاد متولد شده و چه نقشی در زندگی پدر و مادرش دارد برای ما کافی است. درمورد مرگ هم میشود گفت که چون یک نقطۀ پایان است، با مرگ قهرمان اصلی داستان هم تمام میشود. کاراکترهای داستانی به خوردن و خوابیدن کمتر میپردازند. و حالت پرداختشان نیز با دنیای حقیقی فرق میکند. «چخوف» در اینباره میگوید: «تفاوت شام خوردن کاراکترها با شام خوردن ما در این است که سرنوشت کاراکترها با این شام خوردن عوض میشود و بهجایی منجر میگردد.»
گاهی ممکن است عناصری از یک کاراکتر داستانی را در زندگی عادی پیدا کنیم اما نمیتوان تمامی یک کاراکتر داستانی را در زندگی عادی پیدا کرد.
پس میتوان گفت: تخیل + مدارک و شواهد = کاراکتر داستانی
منبع: آناتومی ساختار درام، نوشتۀ نصرالله قادری