تضاد، تعارض، تناقض | آرایه‌های ادبی + روان‌شناسی!

نمی‌دانم چند روز پیش بود که این سه کلمه خودشان را انداختند وسط آگاهی‌ام. من هم روی تخته سفید یادداشت‌شان کردم و بعد یکی دو روز هم پاک. به تمامی فراموشم شده بودند تا دو سه روز پیش که مشغول تدوین جدول هفتگی تولید محتوا بودم. وقتی رسیدم به روز دوشنبه قدری فکر کردم و بعد این سه کلمه از پشت دیوار فراموشی سرک کشیدند.

تضاد

همۀ ما با تضاد در ادبیات آشنا هستیم. برای مثال شب و روز متضاد هم هستند. شاید بتوان گفت دو چیزی که نمی‌توانند هم‌زمان وجود داشته باشند را متضاد می‌گویند. طبق گفتۀ ویکی پدیا در منطق هم قضیه به همین شکل است. هرچند این کلمات عربی و قلنبه مانع می‌شوند تا به‌درستی به منظورش پی ببرم.

پس امید و ناامیدی، سیاهی و سپیدی، خیر و شر و دوست و دشمن متضاد هم هستند. یکی نقض کنندۀ دیگری است. 

تضاد در لغت هم به معنی اختلاف، تناقض، ضدیت و ناسازگاری است. دو چیزی که در برابر هم قرار می‌گیرند.

تعارض

ویکی پدیا می‌گوید که: «تعارض در فلسفه یعنی تناقض بین قوانین یا اصول، هنگام کاربرد آن‌ها در امور جزئی».

در روان‌شناسی هم تعارض به موقعیتی گفته می‌شود که فرد تنها امکان دستیابی به یک هدف را دارد. 

در بحث بهداشت روان به سه نوع تعارض اشاره می‌شود:

1. تعارض جاذب_دافع: من فردا امتحان دارم. حالا مجبورم درس بخوانم. صدای تلوزیون بلند می‌شود و صدای سریال محبوبم را می‌شنوم. یا اینکه چشمم به گوشی می‌افتد و هوس می‌کنم چرخی در فضای مجازی بزنم و از احوال ممکلت و دوستان آگاه بشوم. حالا من بر سر یک دوراهی قرار دارم. گزینه اول که خواندن درس است دافع است. می‌خواهم از دستش فرار کنم. اما انجامش لازم و ضروری است. از طرفی گزینۀ دوم جذاب است و مرا هوایی می‌کند. اگر من گزینۀ جذاب را بچسبم باید پیامد خراب کردن امتحان یا هرپیامد دیگری که ممکن است گزینۀ دافع به همراه داشته باشد را به گردن بگیرم.

2. تعارض جاذب_جاذب: در این حالت هر دو گزینۀ پیش روی ما جذاب هستند. برفرض من می‌خواهم لباسی بخرم و بین دو گزینه مردد مانده‌ام. البته این گزینه چندان فشاری به روان آدم وارد نمی‌کند. چون از آن معامله‌های دو سر برد است. شاید حادترین مثال انتخاب همسر آینده باشد. تو یک حق انتخاب بیشتر نداری. اما گزینه‌های باقوه و بالفعل دیگری هم هستند!  به هرحال تعارض جاذب-جاذب کم‌ترین میزان از فشار روانی را ایجاد می‌کند.

3. تعارض دافع_دافع: این حالت بیشترین فشار را وارد می‌آورد. یک معادلۀ باخت_باخت. یکجورهایی شبیه به «انتخاب بین بد و بدتر». هرکدام را که انتخاب کنی آخرسر آب خوش از گلویت پایین نخواهد رفت. فرض کن یک بیماری سخت داری. دو گزینه پیش روی توست. یا عمل بشوی که ریسک بالایی دارد و بالای 50 درصد خطر مرگ دارد و عوارض جور‌به‌جوری هم به همراه دارد و یا اینکه عمل نشوی و در کمتر از یک سال زندگی‌ات را از دست بدهی. البته این مثال زیادی پرخطر بود. 

به‌هرحال در این حالت هیچ کدام از گزینه‌های روی میز برای‌ما خوشایند نیست. 

در این آخرین گونۀ تعارض فشار روانی زیادی به آدم وارد می‌شود. از بین این سه نوع این آخری از همه‌شان بدتر است. هرگزینه‌ای را که انتخاب کنی آخرش بن‌بست و عذاب از آب در می‌آید.

البته تعارض بین فردی کمی با تعارض‌های دورن فردی فرق دارد. 

گاهی ممکن است دو فرد بر سر یک مقام رقابت کنند. در این وقت هم بین این دو یک تعارض وجود دارد. چون تنها یک نفر از آن‌ها می‌تواند به آن جایگاه برسد و شخصِ دیگر کنار گذاشته خواهد شد. چنین تعارض‌هایی می‌توانند گاه تا حدی مفید باشند و با ایجاد تنش و رقابت انگیزه را بالا ببرند. اما اگر زیاد شود می‌تواند فشار روانی سنگینی به فرد وارد کند. 

پس صرف وجود تضاد موجب تعارض نمی‌شود. تعارض وقتی است که این تفاوت‌ها به یک چالش جدی تبدیل می‌شوند و نمود بیرونی پیدا می‌کنند.

اگر من با نظر تو مخالفم این صرفا یک اختلاف است. تعارض وقتی بین ما شکل می‌گیرد که رسیدن من مانع رسیدن تو بشود. که موفقیت من باعث حذف تو بشود.

البته امیدوارم این برداشت صحیح باشد!

تناقض

اگر تا به‌حال امتحان ادبیات داده باشید و چیزکی یادتان باشند احتمالا با پارادوکس آشنا هستید. مثال معروفش هم این است: «هرگز حدیث حاضر غایب شنیده‌ای؟» در این عبارت حاضر و غایب یک پارادوکس می‌سازند. زیرا هردو وجود هم را نقض می‌کنند.

تو یا حاضری یا غایب. نمی‌شود که همز‌مان هم باشی و هم نباشی.

مثال پرتکرار دیگر هم «جیب‌هایم پر از هیچ» بود. هیچ اصلا مگر حجمی را اشغال می‌کند که بخواهد جیبی را پر کند؟

اسم دیگر پارادوکس متناقض نما است. یعنی چیزی که متناقض به نظر می‌رسد. اما بحث تناقض کمی فرق دارد. 

اگر بگویم که من هیچ وقت دروغ نمی‌گویم. ولی کمی بعد اظهار بدارم که گاهی از روی مصلحت دروغ می‌گویم. این دو جمله متناقض هستند. هم را نقض می‌کنند. اگر من هیچ وقت دروغ نمی‌گویم پس چطور گاهی دروغ می‌گویم؟ اگر مدعی‌ام که در این شهر هیچ جرمی رخ نمی‌دهد چطور می‌شود که می‌گویم گاهی جرمی رخ می‌دهد؟ 

در اصل زمانی دروغ‌های‌مان لو می‌رود و مچ‌مان را می‌گیرند که حرف‌های‌مان متناقض باشند: «اگر می‌گویی یک ماه است فلانی را ندیدی پس چطور دو روز پیش او را دیده‌ای؟» احتمالا این فن را در فیلم‌های پلیسی زیاد دیده‌اید. مجرم، مظنون یا کسی که خودش به خودش شک دارد! معمولا از این سوتی‌ها زیاد می‌دهند.

این سه چهار کلمه هم به هم شبیه‌اند و هم تفاوت‌هایی با هم دارند. مثلا تضاد لزوماً تناقض نیست. و تعارض هم لزوماً به معنای تضاد نیست. 

نظر شما چیست؟ 

تعریف شما از این واژگان و اصطلاحات چیست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *