تسلیم شدن
دیشب داشتم صفحات آخر کتاب«هفت تا هفت تا» را میخواندم، که خطوط زیر چشمم را گرفت:
فکر میکنم منتظر ماندن سختترین بخش کار است.
البته از نظر من اشکالی ندارد، چون من که عجله ندارم به جایی برسم.
لنور از اتاق میرود بیرون و متوجه میشوم حالا میتوانم فرار کنم.
میتوانم از در بروم بیرون و به راه رفتن ادامه بدهم.
اما این کار را نمیکنم. نه فقط برای اینکه خستهام.
تسلیم شدهام.
این با شکست خوردن فرق دارد.
هفت تا هفت تا/ هالی گلدبرگ اسلون
منم گاهی اوقات این ها رو به خودم میگم.
عجله ای ندارم. فقط کمی خستم. به کمی زمان نیاز دارم و شکست نخوردم
🙂