ترس از ترس
همه ما میترسیم از ترسیدن و بعد ترس را از ترس ضعیف انگاشته شدن پشت یک مشت لغات قلنبه و سلنبه پنهان میکنیم.
استرس دارم، مضطربم، دلم آشوب است.
تمام این احساسهای مختلف که پشتشان قایم میشویم به گمانم از ترس سرچشمه میگیرند.
همهشان شکلهای مختلفی از ترسیدنند.
ما از ترس این که پی ببرند به ترسمان و از ترس آنچه ممکن است پشت سرمان بگویند یا دربارهمان فکر کنند، شروع میکنیم به صورتک زدن و هِی مدام این صورتکها و الفاظ و عناوین را تغییر میدهیم و عوض میکنیم.
چه میشود که این همه تفاوت خلق میشود؟
چه میشود که این همه فاصله ایجاد میشود؟
داد میزنیم و داد میزنیم و فاصلهها را بیشتر میکنیم و دیوار میسازیم دورمان و آجرها را یکی یکی میچینیم و بالا میرویم.
ما تنها میمانیم در تنهاییِ خویش.
میدانی چرا از هم فرار میکنیم؟ در آینهی چشمان هم میبینیم ترسمان را و از ترسیدن فاش شدن این راز دور میکنیم خود را.
تماسها و ارتباطهای مجازی شده سرپوشی بر این ترس.
ترسمان را پشت واژههای خوش آب و رنگ و شکلکها قایم میکنیم.
من از ترسیدن، میترسم.