
تجربۀ من از «چالش پنج روزۀ نوشتن»
این چالش فرصت خوبی بود برای اینکه آدمی لابهلای وظایف روزمرهاش، نقبی بزند به ریزهنویسی.
قرار بود در طی این چالش، به مدت پنج روز، هر روز پنج عدد، پنج دقیقه بنویسیم.
زمان دار بودنش، نام چالش را یدک کشیدنش، تقسیم بندی و وعدهای شدنش، همۀ اینها آدم را قلقلک میداد که قلم و کاغذی پیش بکشد و قبل از به صدا درآمدنِ زمان سنج چند خطی بیشتر خط خطی کند. اضطرابهای لحظهایاش را بریزد به آبِ روان آزاد نویسی و خودش را برای زمانِ پیش رو جمع و جور کند.
میتواند چند خطی برای طرحهای نیمه رها شده بنویسد و یا طرح نیمبندی را که توی ذهنش تلو تلو میخورد به کاغذ بکشد و به اجبارِ زمانی که دارد معکوس وار تمام میشود، از سرِ نوشتن طفره نرود.
این چالش فرصتی بود برای بیرون کشیدن شیرۀ جانم آن هم وقتی که گمان میکردم بعد از روزانه نویسی و تمرینهای جوربهجور، دیگر چیزی برای نوشتن نمیماند. حلا امّا عمیقاً فهمیدهام که همیشه و تا بینهایت میتوان نوشت.
این چالش را گوشۀ ذهنم سر طاقچه میگذارم تا حواسم باشد؛ هر وقت دیدم که مشغلههایم زیاد شد، هر وقت که احساس کردم وقت سر خاراندن ندارم، هر وقت که زیرِ سایهی برنامههایِ قد کشیده یخ زدم، باز دوباره به سراغش بیایم.
این چالش را به شما هم پیشنهاد میکنم حتی اگر چندان اهل نوشتن نیستید.