تجربهنگاریِ یک دانه درس عبرتِ کجرو | روزانه بیش از 3 اولویت نداشته باش
بیش از 2 هفته است که سعی کردهام روزانه بیش از 3 اولویت نداشته باشم و همان اول صبح هم به خدمتشان برسم. پیش از این بارها تلاش کرده بودم تا اولویتبندی را در برنامههای روزانهام اعمال کنم اما نتیجۀ مثبت نمیگرفتم. هرچه میکردم آخرسر فکرم میماند پیش باقی کارهایی که روی زمین ماندهاند.
همین چند ماه پیش در جریان سمپوزیوم توسعه فردی چند وقتی را با اولویتهای ثابت روزانه سر کردم. اما همیشه کلی کار عقب افتاده جمع میشد یک گوشه. هرچند آن برنامه باعث شد اولین کتابم را بنویسم و بگذارمش سر طاقچه و کمی بیشتر درمورد تولیدمحتوا بخوانم و بیاموزم، اما درکل نتیجه چندان خوب نبود.
تا اینکه در یکی از جلسات اخیر سمپوزیوم پول وقتی بحث رسید به اولویتبندی مدرس روشی پیشنهاد داد که به مذاقم خوش نیامد.
گفت که اول لیست کارهایمان را بنویسیم و بعد آن 3 عددی که میدانیم مهماند و در رشدمان تأثیر دارند را انتخاب کنیم. این 3 کار قرار است تنها موارد چک لیستمان باشند. باقی کارها را هم میریزیم دور!
هرچند زمانی که آن 3 کار تمام شد میتوانیم برویم سراغ هرکار دیگری.
مدرس گفت که بزرگترین مشکلمان انتخاب این 3 مورد است. اما باید به این کار زمان بدهیم. باید با آزمون و خطا جلو برویم. باید به برنامه و خودمان اجزۀ شکست خوردن بدهیم تا آخرسر بفهمیم کدام کار به راستی مهم است و در کار و فعالیتمان تأثیرگذار.
درمورد انتخاب کردن آن 3 کار تردید داشتم. کدامشان مهمتر است؟ و تازه، باقی کارها را چطور بریزیم دور؟ آخر مگر میشود باقی کارها مهمنباشند؟ فکرشان باز هم خوره جانم خواهند شد.
به هرحال نشستم به نوشتن لیست و عجب لیست بلند بالایی هم بود. در آخر هم 3 تا را انتخاب کردم و تصمیم گرفتم که به خودم اجازۀ شکست خوردن بدهم. عمری را بیسامان گذراندیم حالا این چند وقت هم رویش.
خلاصه اینکه بعد از انتخاب آن 3 کار اصلی و انتقالشان به یک برگۀ کوچک باقی برگه را مچاله کردم و به پشت سرم پرتابش کردم. سعی کردم به خودم بقبولانم که این 3 کار مهماند و خیال میکنم که هیچ کار دیگری ندارم. از شما چه پنهان آن مچاله کردن و پرتاب کردن کاغذ حس خوبی داشت. پس سه چهار روزی را به همین شیوه سپری کردم.
برخلاف انتظارم این بار این شیوه به من ساخته و بهتر توانستهام پیش بروم. این ثابت نبودن اولویتها دستم را باز میگذارد که هر روز از نو انتخاب کنم.
در این چند روز فراغ بال بیشتری پیدا کردهام و یادم افتاده که خیلی وقت است یک نفس راحت نکشیدهام.
خیال میکردم یک برنامۀ خوب باید از بام تا شام را پوشش بدهد و بیوقفه مشغول باشی.
دو شب است که چند دقیقهای را پناه میبرم به هرم بخاری و پاهایم را میگذارم روی مبلی که کنار بخاری است و جورابهایم را نگاه میکنم!
یک ساعت پیش بود که در راهرو را باز کردم و هوای سرد حیاط را بلعیدم. همانجا نشستم و پاهایم سنگفرش سرد حیاط را لمس کرد. درختهایی که درحال کچل شدند و برگهایی که به زردی و خشکی میروند و آسمانی تیره رنگ با ابرهای پراکنده را نظاره کردم.
همانجا بود که فهمیدم دچار کجروی شدهام. یادم آمد که سال قبل همین حوالی چقدر این حیاط را بالا و پایین میکردم تا چیزی بنویسم.
دیشب بعد از چیزی حدود 2 سال رفتم سراغ کتاب فیلمنامه نویسی و از خودم پرسیدم که چرا 2 سال فاصله افتاد؟ چرا هیچ کدام از طرحهایم را گسترش ندادم؟ آن پیشنویسی که چندماه پیش برای یک نمایشنامه تک پردهای نوشتم کجاست؟ چه شد؟ آخرین باری که یک داستان کوتاه نوشتم چند هفتۀ پیش بود. حدود 3 هفته. قبل از آن را یادم نیست به چه زمانی بر میگردد.
امشب فهمیدم که دوباره از مسیری که در نظر داشتهام منحرف شدهام. چند وقت پیش گوش خودم را پیچاندم که به راه برگردم اما انگاری بیفایده بوده است.
یادم رفته بود که کجروی و انحراف از مرکز آنقدری نرم صورت میگیرد که حتی روحمان هم خبردار نمیشود.
امروز در جستوجوهایم در سپهر بیکران گوگل رسیدم به یک سوال در یک مقاله: دلیل اینکه مینویسید چیست؟
و متوجه شدهام دلیل پا گذاشتن در این وادی را پاک فراموش کردهام.
هرچقدر هم که در مسیرمان مصمم باشیم و بدانیم قرار است چه کنیم و برگهها در وصفش سیاه کنیم، روزمرگی بهمرور آن دلایل را از خاطرمان دور میکند و ما نیاز داریم که هر چند وقت، برای مثال هفتهای یکبار، لیست اهداف و نیز دلایلمان را مرور کنیم.
چرا این هدف را برگزیدهام؟
چرا میخواهم به فلان موقعیت برسم؟
چرا این کارها را انجام میدهم؟
این طبیعی است که در طول مسیر نظراتمان تغییر کند یا اینکه اهداف دیگری برایمان اهمیت پیدا کنند اما خوب است به این تغییر مسیر آگاه باشیم. بدانیم که چرا انتخابی دیگر کردهایم؟ چرا دیگر آن اهداف مدنظرمان نیستند؟
اما اینکه آدم به خودش بیاید و ببیند زمانی طولانی را، به خیال اینکه در مسیر درست است، در جهت معکوس حرکت میکرده حسابی حال آدم را میگیرد و او را از خودش ناامید میکند.
خلاصه اینکه پایبندی به تنها 3 مورد و خالی کردن ذهن از مگسهای وِزوِزو باعث شده این روزها بیشتر زندگی کنم و کمتر نق بزنم. هرچند برخی روزها نتوانستهام تمام و کمال پایبند بمانم اما اینبار احساس میکنم کار بهتر پیش خواهد رفت. دیگر ملاک رضایت از خویش به انجام رساندن یک چک لیست بلندبالا نیست که بیشتر شبیه به طومارهای طولانی مصر باستان است. همین که 3 کار اول را انجام بدهم یعنی آن روز را از هدر رفتگی نجات دادهام و انجام شدن یا نشدن باقی کارها هیچ تأثیری در احساس رضایتم نخواهند داشت. البته که آدم هرچه بتواند به کارهای بیشتری برسد احساس توانمندی بیشتری میکند اما وقتی آن 3 غول اورژانسی را میگذاری برای اول روز باقی روز دیگر چندان ترسناک نیست.
[…] اصلا همین حالا یک برگه بردارید و شروع کنید به نوشتن تمام کارهایی که دارید. فرقی نمیکند در چه زمینهای، حالا ببینید که کدام مهمتر است، چه کارهایی را باید تا چه زمانی تمام کنید، کدام کارها باید همین امروز یا همین هفته تمام شوند. بعد تلاش کنید برای امروز فقط 3 تا از مهمترین کارها را بردارید و بروید سراغ انجامشان دادنشان. بعد اگر وقتی اضافه آوردید میتوانید 3 کار دیگر بردارید. اما حواستان باشد که قرار نیست در طول یک روز تمام مدت مشغول نوشتن باشیم یا مدام از این گوشه به آن گوشه بپریم. (روزانه بیشاز 3 اولویت نداشته باش) […]