به: کرونا
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت جناب آقا/خانم کوید-19 ملقب به کرونا.
امیدوارم حالت خوب باشد. همین ابتدا میخواهم یک خسته نباشید بگویم خدمتتان. واقعاً کارتان بسیار سخت است. فکر میکنم در تاریخ این هزاره ماندگار شدی.
صدهها بود که هیچ موجود میکروسکوپی به اندازه شما گرد و خاک راه نینداخته بود. من خیلی سر رشته در میکروبیولوژی و علوم زیستشناسی میکروبی ندارم اما فکر میکنم بعد از طاعون که دنیا را به خاک و خون کشید شما در عصر تکنولوژی و پیشرفت علم و در سالهایی که بشر مفتخر است بر قلههای علم و دانش نشسته چنان طوفانی به پا کردید که طاعون باید جلوی شما لنگ بیندازد.
شما در زمانۀ ما دارید با صراحت این حقیقت تلخ را به صورتمان میکوبید که بشر هنوز هیچ از این دنیا و زمینی که هزاران سال است دارد رویش میزید نمیداند.
نمیدانم شما را در آزمایشگاه ساختهاند یا حاصل ازدواجی بودید که بهتر بوده صورت نمیگرفته ولی به هر حال شما مثل آن شهاب سنگی که به زمین خورد و عصر یخبندان را حدود 65 میلیون سال پیش پدید آورد و نسل دایناسورها را منقرض کرد، دارید شر ما را هم از این کرۀ خاکی کم میکنید.
به گمانم تو آمدی تا پلیدیمان را به یادمان آوری.
میگویند تو خشم طبیعتی از ما.
راست میگویند بعد از انقلاب صنعتی شدت گند زدنمان به این دنیایی که پاک و پاکیزه بهمان عطاشده بود بیشتر شد.
تو آمدی تا به یادمان آوری بهتر است در غارهامان بخزیم و نفس هم نکشیم و غلط اضافه نکنیم.
میدانی؟ کمی از دستت دلخورم. من کلی برنامه برای تابستانم داشتم هرچند مثل تمام برنامهریزیهای هر سال به احتمال زیاد 99 درصدش انجام نمیشد ولی خوب به هر حال امکانش بود.
لااقل سفری میرفتیم. کتابخانهای میرفتم. نمیدانی رفتن به خرید کتاب با ماسک و دستکش چقدر سخت است. تازه در روزهایی که مثلاً اوضاع کمی آرام است و لشکرت دارند تجدید قوا میکنند.
کرونای عزیز نمیدانی چقدر دلم تنگ دریاست. میدانم آری اگر نبودی هم احتمال 99/99 درصد دریا رفتنی در کار نبود ولی لااقل امکانش که بود. شاید میشد رفت.
دلم تنگ صدای به هم آمیختن آب و باد است. دل تنگ صدای کوبش امواج به صخرههایم .صدای بادی که میپیچد به امواج و پر میکشد سوی ساحل و بوی دریا، بوی شوری، بوی ماهی و کلی بوی در هم آمیختۀ دیگر را می آورد و در تمام جانت رسوخ میکند.
به گمانم سفر را خیلی دوست داری. آری به نظر من که تو یک جهانگرد یا به قول فرنگیها یک توریست درجه یک هستی.
طبق چیزی که میگویند اول در چین پیدایت شده. اگر راست باشد پس تو سفرت را از خاور دور شروع کردهای، چرخیدهای نعره کشیدهای تفریح کردهای یادگاری به جای گذاشتهای و یادگاری بردهای.
آری جان آدمها را به یادگار بردی.
بعد آمدی اولش نرمنرمک تا رسیدی به خاور میانه. بعد انگار که حوصلهات سر رفته باشد یا شاید هم به شوق مقصدی خاص بیتاب شده بودی. جنبیدی و سرعتت را بیشتر کردی و رسیدی به اروپا و آمریکا و هر چه قاره و کشور و شبه جزیره و هر چیز دیگری که بوده.
و یک روز انسان به خودش آمد دید همه جا وضعیت قرمز شده.
شدت شیوعت در جاهای مختلف تفاوت داشته خودت که دیگر بهتری میدانی.
اروپا چه طور بود؟ از این قارۀ سرسبز بازدید کردی؟ در جنگلهایش قدم زدی؟
در سفرت به آفریقا اهرام مصر را دیدی؟
این جا ایران که آمده بودی کجاها را دیدی؟
ایران کلی جاهای خوب خوب دارد برای گردش. شاید برای همین است که وضعیتمان قرمز است.
فکر کنم وقتی در چین بودی حسابی روی دیوار چین قدم زدهای و مثل شازده کوچولو کلی به طلوع و غروبهای آفتاب نگاه کردهای و در پیچ و تابهای رنگاوارنگ نور چشم دوختهای.
فکر کنم پس از کلی فکر به این نتیجه رسیدی که یک زهر چشم اساسی از انسان بگیری.
عزیز دلم به نظرت کمی زیاده روی نکردهای؟
من یکی که در طی این قرنطینهها و مدام در خانه بودنها کلی درس گرفتم.
درس شجاعت و انسانیت. درس ابراز وجود کردن و خودشناسی. حرکتی انقلابی مثل تو خیلی دل و جرئت میخواهد. تو آمدی شورش کردی به آشوب کشیدی و رفتی.
ما انسانهای بی پناه ماندیم و فرشتههایی از جنس خاک که گذشتند از جان خود . تیمار کردند مبتلایان را، پاک سازی کردند مسیر عبورت را و تو گند زدی و رفتی و آنها پشت سرت در حال ماله کشی و گند زدایی بودند.
و این بین نقاب خیلیها افتاد. نقاب آن متمدنانی که با ادعای روشنفکر بازیشان ما را تحقیر میکردند.
نقاب آن گرگهایی که در پوست میش بودند. آن محتکران و فرصت طلبان. آن آشوبگرانی که دامن زدند و پیوستند به تو و دار و دستهات.
نقاب کسانی افتاد که…نمیدانم به هر حال کلی نقاب بود. آن قدر که سطح شهر پر شده.
میدانی که همیشه قرا نیست فقط نقاب آدمهای ریاکار و بی مصرف و پلید و بد ذات بیفتد.
در این بین قهرمانانی ظهور کردند که شجاعت را کامل ادا کردند و گذشتند و همه را حیران کردند و امیدوار که انسانیت هنوز منقرض نشده و این جور آدمها و از این نسلها هنوز هم هست.
ما زندانی شدیم در خانه و در قرنطینه ماندیم تا به عواقب کارهای بدمان فکر کنیم.
من یکی که حسابی تنبیه شدهام. باور کن شبانه روز سرو کله زدن با خانواده سخت است. ما عادت کردهایم به دوری و دوستی. صد سالی یک بار دور هم جمع میشدیم که همان هم چندان صد در صد ختم به خیر نمیشد. آن وقت در این قرنطینهای که ماهها و ماهها طول کشید و باز هم طول خواهد کشید چطور میتوان سر کرد؟
تازه میگوند معلوم نیست که چه زمانی بتوانیم در مقابل تو مصون بمانیم و این رشته حالا حالاها سر دراز دارد.
کسی چه میداند شاید آخرش باز دوباره مثل گذشتههای دور عادت کردیم به مدام وردل هم بودن.
شاید ادب شویم.
شاید دنیا بسامان شود.
شاید هم نه.
به هر حال من خستهام، دلمرده و کلافه و تمام روزنههای شوقانگیزم دارند بسته میشوند.
کرونای عزیز لطفا میشود شرت را کم کنی؟
با احترامات فراوان زهور