
بهترین کار جا زدن است!
چسبیدن به کار یعنی متعهد بودن و رها کردن یعنی بیمسئولیتی. مسیر را ادامه میدهی؟ درود بر تو. رسیدنت به مقصد حتمی است. کار را رها میکنی؟ شرم بر تو باد! تو و کار و بار و مسیرت، همگی محکوم به شکستید.
حالا شاید کمی اغراق کرده باشم اما پیشزمینۀ ذهنی اغلب ما یک چیزی شبیه به همین گزارههاست. نیست؟ پایبندی و تعهد خوب است و قابل تقدیر و تحسین اما زمانی که میدانی تلاشت یک سعی بیهوده است و فقط تقلایی است برای چند ثانیه بیشتر نفس کشیدن، چرا باید ادامه بدهی؟
در برخی موقعیتها رها کردن کار جرئت و جسارت بیشتری میخواهد تا اینکه سرت را بیندازی پایین و خودخوری کنی و مسیر را به پایان برسانی. برای رها کردن باید پیه همه چیز را به تنت بمالی. از جمله از دست دادن اعتماد دیگران و بر باد رفتن تصویری که از تو داشتهاند. البته که همیشه اوضاع اینقدرها هم وخیم نمیشود اما پیشامد است دیگر.
گاهی ادامه دادن فقط از سر ترس است. ترس از طرد شدن، تنبیه شدن، از بین رفتن هزینههایی که شده و از این دست موارد. ست گادین در کتاب شیب میگوید اگر نمیتوانی در آن زمینه و مسیر و کار بهترین باشی بهتر است جا بزنی و بروی سراغ کاری دیگر و گرنه در یک سطح معمولی و متوسط باقی میمانی و متوسط باقی ماندن یعنی در خیل عظیم افراد مشابه غرق شدن و به چشم نیامدن و از دست دادن فرصتهای طلایی. پس گاهی لازم است جا بزنیم و گزینههای اضافی و اشتباهی را حذف کنیم و مسیر درستتر و بهتر را در پیش بگیریم.
یک وقتی ما میرسیم به نقطۀ سخت کار و از سر تنبلی یا ترس یا هرچیز دیگر است که جا میزنیم. یک وقتی نگاه میکنیم و میبینیم که این مسیر به سختیهایش نمیارزد یا اینکه فایدهای ندارد یا نتیجه آن چیزی که باید نخواهد شد. این وسط باید تشخیص بدهیم که این تردید و میل به جا زدن از سر چیست.
یک جاهایی باید شجاع باشیم و با یک «نه» قاطع جا بزنیم.
در ادامه بخشهایی از کتاب شیب را آوردهام:
با این اعتقاد بزرگ میشوید که ترک کار نوعی شکست اخلاقی است. جا زدن شبیه لحظهی سقوط است، لحظهای که در چشمان خودتان نگاه میکنید و چشم بر هم میزنید. البته، تمام تلاشتان را میکنید. اما واقعاً نمیتوانید. همان حرف لومباردی است اگر بهترین بودید جا نمیزدید.
ترجیح میدهم جا زدن (یا نزدن) را نوعی فرصت صعود ببینید. هدف دوری از حقارت شکست نیست. حتی مهمتر از آن، شاید متوجه شوید که با جا زدن در کارهای بیاهمیت یا کارهایی که مهارت متوسطی در آنها دارید، یا حتی بیشتر از این، با جا زدن در بنبستها، منابعتان را آزاد و فکر و ذکرتان را مشغول شیبهای مهمتر میکنید.
بله، باید (و حتماً باید) در یک محصول یا ویژگی یا طرح جا بزنید؛ اگر میخواهید رشد کنید و منابعی برای سرمایه گذاری در کسبوکارهای درست داشته باشید، باید بهطور مرتب این کار را بکنید. اما نباید در بازار یا راهبرد یا در یک جاویژه جا بزنید. کسبوکارهایی که فکر میکنیم یکشبه به موفقیت رسیدهاند واقعاً یکشبه به اینجا نرسیدهاند. ما بودهایم که تا زمانی که کاملاً به بلوغ رسیدهاند متوجهشان نشیدهایم.
اگر محصولتان جواب ندهد، اگر خدماتتان باب نشود، اگر حتی برای آدمهای عجیبوغریب و دیوانهای که چیزهای جدید را دوست دارند جذاب نباشید، نباید صرفاً به خاطر اینکه احساس میکنید درگیر یک تاکتیک شدهاید، روی آن پافشاری کنید. راهبردتان، اینکه در بازار انتخابیتان به عنوان منبعی قابلاعتماد به شما نگاه شود، میتواند با کنار گذاشتن محصولتان نیز پابرجا بماند.
به نظرم چزی شبیه به این برای کتاب خوندن هم وجود داره، اینکه گاهاً کتابی رو دوست نداریم یا خوب نیست اما رهاش نمیکنیم. از خودمون خجالت میکشیم انگار.
هر روز و هر لحظه بین دوراهی ادامه دادن و جا زدن گرفتاریم انگار.