بنویس تا حلش کنی

-امروز حسابی خراب کردم.

+چرا؟ مگه چی کار کردی؟

-هیچی رو درست نگفتم و مثل یه ابله رفتار کردم. مطمئنم قبولم نمی‌کنن.

+سرتو بلند کن ببینم. وا! فوقش قبولت نمی‌کنن دیگه.

-من همیشه دارم گند می‌زنم.

+دیگه داری گُندش می‌کنی ها.

-خودش گنده هست.

+پس گنده‌ترش نکن.

-نمیشه. وای خدا… کلمه‌هام داره تو ذهنم تکرار می‌شه. آخه الان که ذهنم قشنگ داره کار می‌کنه و چه جوابایی ردیف می‌کنه. اون موقع چرا هنگ می‌کنه؟

+خب تو یه موقعیتی هستی که فشارزاست. این طبیعیه که یکم پرتنش رفتار کنی.

-یکم؟ باور کن کلی پشت اون ماسکش به ریش من ریشخند زده.

+ببینم.

-چیو؟!

+ریشتو!

-ببند نیشتو. چیکار می‌کنی؟ هههه! ولم کن…

+اینقدر قلقلکت می‌دم تا اون اخمات دیگه نره تو هم.

-ولم کن.

+غمبرک زدن چیزی رو حل نمی‌کنه.

-پس چی‌کار کنم؟

+الان داری تو ذهنت هی لحظه‌های مختلفو مرور می‌کنی. هی می‌گی کاش اینو گفته بودم، کاش اون‌جوری گفته بودم.

-دقیقاً.

+خب چه فایده‌ای داره؟

-چی چه فایده‌ای داره؟

+این نشخوار کردنا چه فایده‌ای داره؟

-خب… دارم کارمو اصلاح می‌کنم.

+الان فایده‌ای داره؟

-ببین…

+نه دیگه. جوابمو بده. فایده‌ای داره؟ الان کمک می‌کنه که زمان برگرده عقب؟

-نه.

+کمک می‌کنه جوابایی که دادی عوض شه؟

-نه.

+پس چه فایده‌ای داره؟

-…

+جوابی نداری؟

-راستش نه.

+تو الان فهمیدی که توی یه مصاحبه چه سوالاتی ممکنه ازت بپرسن.

-اهم.

+و فهمیدی که بعضی جاها بعضی جوابایی که دادی چندان خوب نیست.

-(سری تکان می‌دهد)

+فهمیدی که چی رو می‌گفتی بهتر بود و چی رو نمی‌گفتی بهتر بود.

-بلی.

+خب، تو حالا کلی تجربۀ جدید داری. چندتا درس تازه.

-الان به درد عمه ام می‌خورن؟!

+به درد دفعات بعدی می‌خورن.

-حالا کو تا دفعۀ بعدی.

+قبول کن که خیلی هم داغون نیستی.

-هستم.

+نه خیرم. فقط عادت داری به سرعت نور نتیجه‌گیری کنی و غر بزنی. همیشه هم خودتو دست‌کم می گیری. به نظر من که کارت خوب بود.

-تو که اون جا نبودی.

+اما من تو رو می‌شناسم. تازه اصلاً گیریم که قبول نشی. گیریم که به ریشت خندیده باشن. گیریم اصلاً برفرض که حرف تو درست و قبولت نمی‌کنن.

-دیگه چی؟

+اینا چیزی از تو کم می‌کنه؟

-یعنی چی؟ تصویر من داغون شد رفت. اگه…

+اگه چی؟ اگه قبولت کنن؟ خب پس اون وقت یعنی اون‌قدرام که فکر می‌کردی داغون نیستی. اگر هم قبولت نکنن که می‌ری قاطی هزارتا اسم دیگه که از حافظه پاک می‌شه. واقعاً چیزی برای غصه خوردن نیست.

-تو نمی‌فهمی. تو که جای من نبودی.

+اون لحظه‌ای که داشتی حرف می‌زدی احساس شرم یا حماقت می‌کردی؟

-نه.

+خب، پس تو بهترین چیزی که می‌تونستی رو به نمایش گذاشتی.

-پس چرا حالا هی ذهنم داره بازی در میاره؟

+چون الان یک حالت رو اجرا کرده. پس می‌تونه نسبت به حالت‌های دیگه اونو بسنجه.

-دقیقاً حالا باید این کارو بکنه؟

+خب دست تو هم هست.

-چطور؟

+تو خودت می‌خوای تمومش کنی؟

-معلومه.

+پس بیا به نکات خوبش اشاره کن.

-نکات خوبش؟

+آره. کاری بود که فکر کنی نمی‌تونی بکنی یا حرفی که فکر می‌کردی نمی‌تونی بزنی اما زدی؟ یا یه همچین چیزی؟

-آره… آره بود.

+خب. پس همچینم صد در صد افتضاح عمل نکردی. نقطه‌های مثبتی هم بوده. شاید به نقاط مثبتت هم نگاه کردن. شاید اونا بهتر از خودت برداشت کردن. شاید اینو فهمیدن که اضطراب داری. شاید…

-تو رو ول کنن تا صبح احتمال می‌چینی ها! بدتر از ذهن منی که.

+تو فقط داری به رویارویی‌های بعدی فکر می‌کنی. درصورتی که ممکنه هیچ دیدار دیگه‌ای در کار نباشه.

-بیا. خودت هم بالاخره اعتراف کردی که…

+دارم می‌گم مثلاً، برفرض. اگر هم که بنا باشه انتخابت کنن، از کجا معلوم که اون روز و تک تک کلماتی که گفتی یادشون باشه؟ آدما خیلی پر مشغله‌تر از اونی هستن که مدام بشینن به همۀ ریزه کاری‌ها فکر کنن.

-اگه یادشون موند چی؟ اگه آزمونشونو قبول نشم چی؟ اگه اصلاً انتخابم نکنن و به آزمون هم نرسم چی؟ اگه استخدام بشم و بعدش یه روزی گند بزنم و بگن از اول هم معلوم بود که هیچی بارش نیست و نباید استخدامش می‌کردیم چی؟ اگه…

+یه نفسی بکش اون وسط! خودت داری میگی اگه…

-ولی ممکنه پیش بیاد.

+ممکن هم هست پیش نیاد. از حالا می‌خوای غصه بخوری؟ غصۀ چیزی که ممکنه هیچ وقت پیش نیاد؟

-نمی‌تونم از فکرش بیام بیرون.

+چون چارچنگولی چسبیدی بهش.

-نه خیرم. این اونه که منو ول نمی‌کنه.

+این تویی که بهش چسبیدی.

-من می‌خوام بره.

+پس ولش کن.

-چطوری؟

+قبولش کن.

-چی رو قبول کنم؟

+اینکه گند زدی رو.

-ببین. تو هم موافقی که من گند زدم. پس چرا یک ساعته داری روضه می‌خونه که فلان و بهمان و…

+اگر معتقدی گند زدی پس قبول کن. اگر هم فکر می‌کنی گند نزدی پس بازم قبولش کن.

-امشب یه چیزیت می‌شه‌ها! اصلاً معلوم نیست چی می‌گی.

+می‌گم فقط قبولش کن و رهاش کن. بذار احساسش جاری شه و بره. اگه گند زدی پس احساس شکست رو بچش. دردش رو تحمل کن و بذار بره.

-اما نمی‌ره. می‌خوای صورت مسئله رو پاک کنم و خودمو بزنم به اون راه؟

+ببین. من یه خرابکاری می‌کنم. قبول می‌کنم که مسئولیتش گردن من بوده. من خراب کردم. من بودم که اون کارو کرد. با مسئولیت تمام. و تمام.

-چطور می‌تونی بی‌خیال باشی؟

+بحث بی‌خیالی نیست. بحث قبول کردن مسئولیته. و گرفتن درس. فهمیدی که باید چه کنی و چه نکنی. اگر هم میگی خیلی بد نبودم یا اصلاً خوب بودم پس این موفقیت رو قبول کن. باور کن که خوب بودی. و به عنوان یه الگویی که می‌تونه ارتقا پیدا کنه ذخیرش کن.

-حرف زدن آسونه. وقتی خودش یهویی می‌پره وسط فکرام…

+چون حل نشده. چون واسش یه جواب، یه راه‌حل پیدا نکردی. پرونده‌اش هنوز بازه، درجریانه پس خودشو می‌کشه وسط آگاهیت و دهنتو صاف می‌کنه.

-حالا چی‌کار کنم که این نکبت منو ول کنه؟

+بپذیرش و پروندشو ببند. قبول کن که یک تجربه بود. چه خوب چه بد. یک سری نکات مثبت داشت و یک سری نکات منفی. چیزهایی که باید اصلاح می‌شد و چیزهایی که خوب بود یا باید بهتر می‌شد. تونمی‌تونی برگردی و درستش کنی. یا باید بگردی دنبال یه راه جایگزین که اون تصویر رو اصلاح کنی یا اینکه…

-چرا ساکت شدی؟

+بیا بنویسش.

-چیو؟

+همه چیو. احساسی که داری. گندایی که زدی. جاهایی که خوب بودی. چیزایی که فکر می‌کنی بهتر بود بگی.

-ببین حوصه نوشتن و جدول و…

+نه فقط بنویس. مثل خاطرات، یادداشت، داستان. هرچی. هرجوری که دوست داری و راحت‌تری.

-فکر می‌کنی جواب می‌ده؟

+امتحان کردنش مجانیه.

-خودکار منو ندیدی؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *