بریدۀ کتاب

برای این یکی که بد نشد
داشتم هنر چاق بودن رامبد خانلری را با صدای خود نویسنده گوش میکردم که قصهای توی قصه آمد.
میگفت، روزی مردی میرود لب دریا. میبیند که کلی ماهی دارند روی شنهای داغ ساحل جان میدهند و آن وسط مردی با پاچههای بالازده چند ماهی بغل میزند و میدود توی آب و رهایشان میکند توی آب.
مرد قصهمان به آن مرد ناجی میگوید که کارش بیهوده است و نمیتواند همه شان را نجات بدهد.
مرد ناجی باز یک ماهی دیگر به بغل میگیرد و میدود و توی آب رهایش میکند و بعد میگوید:
«برای این یکی که بد نشد.»
این بخش را که شنیدم یک حالی شدم. از آن حالهایی که آدم انگار با یک بینش روبرو میشود.
حرفهای زیادی با همین مضمون شنیده بودم و خوانده بودم. ولی این تصویر صوتی، لطفی دیگر داشت.
سلام
چقدر زیبا بود این جمله
منم چند سالی هست تصمیم گرفتم عید ها ماهی قرمز نخرم شاید دیگه صید نشن
البته با این کار نتونستم جون همشون رو نجات بدم
ولی برای این یکی که بد نشد !
سلام. ممنون از نظر لطفتون.
بله با کارهای کوچیک اما مستمر، میشه به نتایج بزرگی رسید.