
با نوشتن ذهنت را نظم بده
شما را نمیدانم ولی من از آن دست آدمهایی هستم که مرتب نگه داشتن کمد لباسی برایشان سخت است. هرچقدر هم که مرتبش میکنم باز آخر سر به همان وضع آشفته برمیگردد.
این مشکل به کمد لباسی محدود نیست و به کابینت لوازم قنادی و محل نگهداری پوشهها و یادداشتهایم نیز سرایت کرده. روی میز هم مدام شلوغ است و همیشه برگۀ موردنظرم را گم میکنم. مهمتر از همه اینکه ذهنم نیز به همین وضع دچار است.
چند وقت یکبار زمان قابل توجهی را صرف میکنم تا ذهنم مرتب و شفاف شود و بعداز مدتی به خودم میآیم و میبینم که همه چیز باز بهم ریخته است.
بخشی از مشکل مربوط به ورود و جاسازی دادههاست. دقیقاً همانطور که مشکل بهم ریختگی کمد با اولین لباسی که از سر تنبلی به درونش پرتاب میکنیم شروع میشود، شیرازۀ نظم ذهنی هم درست همان وقتی از هم میپاشد که دادهای را بیهوا به درون انبار حافظۀمان پرتاب میکنیم.
بدترین کار این است که اجازه بدهیم دادههای ورودی برای خودشان ول بچرخند. شاید بهانه بیاوری که مفاهیم خودشان بطور ضمنی وارد حافظه میشوند و ناخودآگاهمان خودش میداند چه کند.
اما اگر قرار باشد خودمان ندانیم که چه اتفاقی دارد میافتد و دقیقاً چی به چی شده، در گیجی میمانیم. درست شبیه به زاپود در رستوران آخر جهان، که هیچ از کار مغزهایش سر در نمیآورد!
یک راه خوب برای جا انداختن مطالب ورودی نوشتن است. میتوانیم به سؤالاتی از این دست پاسخ بدهیم: «چه چیزی آموختم؟ به چه دردی میخورد؟ با چه چیزهایی میتواند مرتبط؟ شبیه به چه دادههای دیگری است؟»
نیاز است تا شفافسازی صورت بگیرد و مطالب آموخته شده را آگاهانه نظم بدهیم. درست همانطور که برای جلوگیری از آشفتگی کمد لباسی، کتابخانه، کابینت آشپرخانه یا هرجای دیگری، لازم است هرچیزی را درجای مناسب خودش قرار بدهیم. نوشتن از آموختهها کمک میکند تا نظم ذهنیمان بیشتر حفظ بشود.
این تلاش ممکن است در آغاز کمی سخت باشد اما اگر کمی تاب بیاوریم و تسلیم «فقط همین یکدفعه» ها نشویم میبینیم که کاری امکانپذیر است.
این کمد لباسی وقتی به این حال درآمد که گفتم بگذار این بافتنیهایی که مامان درآورده را همینجوری بگذارم و بعد آویزانشان کنم، بگذار این لباسهایی که از سر بند آوردهام را بگذارم همین رو، بعد تایشان میکنم. نمیدانم چند روز گذشته اما هنوز این کمد مرتب نشده، چون تا همین امروز گفتهام حالا یک امروز هم رویش و کار را به بعد، به زمانی در آینده موکول کردهام.
بیایید اصلاً معکوس به این قضیه و جمله نگاه کنیم.
ما هروقت که کم میآوریم میگوییم فقط همین امروز را نفس بکشم و این یکبار را سخت نگیریم. بعد چه میشود؟ تمام رشتههایمان پنبه میشود. چرا اینگونه نگاه نکنیم که «فقط یک امروز را طاقت بیاور» و خودمان را گول نزنیم که «فقط همین یکبار را سخت میگیریم»؟
ما در موقعیتهای مختلفی از این ترفند استفاده میکنیم. در مهلت گرفتن از طلبکار، برای تحویل دادن پروژه، برای ادامه دادن یک رابطۀ معیوب یا طاقت آوردن در فلاکتی که در آن زیست میکنیم.
حالا چرا از این رویه در ساختن عادتهای کوچک و مؤثر استفاده نکنیم؟ پس من از فردا صبح بهجای اینکه بگویم «بگذار دو دقیقۀ دیگر بخوابم» به خودم میگویم «فقط یک امروز را تحمل کن». دقیقاً همان شیوهای که باعث شد دوازده سال اول صبح بیدار شوم و بروم مدرسه و بعد از آن هم سالهای دانشجویی را تاب بیاورم.
پس برای نظم دادن به ذهنمان خوب است که قبل از خواب از خودمان بپرسیم که چه آموختهایم؟ چه کردهایم؟ و از روزی که گذراندهایم چه نتیجهای میگیریم؟ و چند خطی یادداشت بنویسیم.
یا اینکه در زمانهای مطالعه یک برگه کنار دستمان باشد و نکاتی که برداشت میکنیم را یادداشت کنیم. البته که یادداشت خشک و خالی کافی نیست و لازم است که مرور را از یاد نبریم. همانطور که لازم است چندوقت یکبار کمدمان را وارسی کنیم تا زبالههایی را که منبعشان نامعلوم است را جمع کنیم، لباسهایی که دیگر استفاده نمیکنیم را جدا کنیم و یادمان بیاید لباسهای نازنینی هستند که مدتهاست فراموششان کردهایم.
و یادمان باشد که فقط اگر کمی تحمل کنیم و فقط هر روز را تحمل کنیم، به مرور کار برایمان جا میافتد و راحتتر پیش میرود.
مطالب پیشنهادی:
سلام
مثلا من بهار تا حالا دارم لباس های پاییزه رو از تو سبد لباسام جمع می کنم، ولی خوب الان می بینم دیگه صرف نمی کنه و باید لباسای تابستونه رو جمع کنم:)))
شتر که هیچ، خودمم وقتی میرم تو کمد، یکساعت بعدش میام بیرون، آخرش هم لباس مورد نظرم رو پیدا نمی کنم.
جالب تر اینکه با اومدن فصل جدید، تازه چشمم لباسایی رو می بینه که تو فصل قبل ندیده بود. اونوقت باس بگم عی عی عی عی! اینام داشتم و نپوشیدم! :)))
آره! تا زمستونیارو میای جمع کنی دوباره زمستون شده.
منم هر فصل یه سری لباس گم میکنم و سال بعد پیداشون میکنم.
[…] با نوشتن ذهنت را نظم بده […]
[…] با نوشتن ذهنت را نظم بده […]