باز برخاستن
زمین خوردن و به نفسنفس افتادن در مسیر زندگی برای هرکسی رخ می دهد.
ولی آیا همه باز دوباره سرپا میشوند و ادامه میدهند؟
و این برخاستن و ادامه دادن چگونه رخ میدهد؟
پذیرفتن خیلی مهم است.
پذیرفتن زمین خوردن و اینکه باید برخاست و ادامه داد.
خیلیهامان از شرم مواجهه با اطرافیان طفره میرویم از سر بلند کردن، از ادامه دادن و حتی شاید از زندگی کردن.
قصههایی میسازیم، خود را غرق در آنها میکنیم و از واقعیت جدا میشویم.
گاه طفره میرویم از ادامه دادن و ترس از زمین خوردن مجدد ما را فلج میکند.
متن زیر بخشی از صفحات پایانی کتاب با اقتدار برخاستن، نوشته برنه براون است:
قطعنامۀ شجاعها و دل شکستهها
تهدیدی بزرگتر از آن دسته از ما که میتوانیم زمین خوردن را بپذیریم، برای منتقدان و عیب جوها و ترس آفرینان وجود ندارد؛ چرا که یاد گرفتهایم چطور برخیزیم.
با زانوهای پوست کنده شده و قلبهایی کبود،
پذیرش داستانهای کشمکشمان را،
به جای پنهان شدن، فریفتن و تظاهر انتخاب میکنیم.
وقتی داستانهای خود را انکار میکنیم، آن انکارها ما را تعریف میکنند.
وقتی از کشمکش میگریزیم، هرگز آزاد نمیشویم.
پس به سوی حقیقت بر میگردیم و به چشمهایش خیره میشویم.
ما شخصیتهای داستانمان نیستیم،
نه شخصیتهای شرور، نه قربانیها، و نه حتی قهرمانها.
ما نویسندگان زندگیِ خود هستیم.
ما پایانهای جسورانهی خود را مینویسیم.
عشق را از دل شکستگی،
شفقت را از شرم،
رحمت را از ناامیدی،
و شجاعت را از شکست بیرون میکشیم.
ابرازِ وجود قدرت ماست.
داستان مسیر ما به سوی خانه است.
حقیقت آهنگ ماست.
ما شجاع و دل شکستهایم.
ما با اقتدار برمیخیزیم.