این باور است که عمل را شکل میدهد
چند روز پیش در گشتوگذاری اینترنتی رسیدم به یک ویدئوی کوتاه. فکر کنم زمانش کمتر از یک دقیقه بود و تنها بازیگر آن یک خرس قهوهای بود. از همانهایی که بهشان میگویند گریزلی و مرا یاد انیمیشن خرسهای کله فندقی میاندازد.
آن خرس قهوهای در محدودۀ یک مستطیل یا شاید هم مربع فرضی قدم میزد.
توضیحهای ویدئو میگفت که این خرس زمان زیادی را، از زمان تولدش، در یک قفس گذرانده و حالا تمام جهانش محدود شده بود به اندازۀ همان قفس. انگار نمیتوانست باور کند که حالا رها و آزاد است و میتواند به هرجایی که بخواهد برود.
این خرس و ماجرایش مرا یاد یک آزمایش انداخت. آزمایشگرها یک ماهی گوشتخوار را میگذارند در یک آکواریوم با کلی ماهی ریز و درشت دیگر. البته یک مانع جلوی روی ماهی گوشتخوار بود. یک دیوار شیشهای که او را از ماهیهای دیگر جدا میکرد.
ماهی گوشتخوار بعد از مدتی تلاش برای حمله به ماهیهای دیگر و برخورد به دیوار شیشهای دست از تلاش میکشد و باور میکند که نمیتواند از آن محدوده پیشتر برود.
بعد از آن آزمایشگران دیوار شیشهای را برمیدارند. حالا دیگر هیچ فاصلهای بین ماهی گوشتخوار و آن همه غذای متحرک نیست. اما او همچنان در چهار دیواری فرضی خودش چرخ میزند.
در میانۀ نوشتن این متن یاد یک حکایت افتادم. حکایت یک مرغابی که در کتاب ادبیات دوران دبیرستان خوانده بودمش.
مرغابی آن حکایت یک شب چشمش میافتد به عکس ستارههایی که توی آب میلرزیدند و خیال برش میدارد که یک مشت ماهی نقرهای آمدهاند روی آب.
مرغابی تلاش میکند تا یکی از آن ماهیهای بارق را صید کند اما نوکش خالی میماند. در طی چند شب بعدی او هربار تلاش میکند تا یکی از تصویرها را صید کند و بعد از چندبار ناکای تسلیم میشود.
بعد از آن مرغابی به این باور میرسد که نمیتواند حتی یک دانه ماهی صید کند و دست از هرتلاشی میکشد و در نهایت با گرسنگی میمیرد.
هر سه ماجرای بالا قدرت باور را نشان میدهند. اینکه باورهای ما محدودۀ تفکر، حرکت، تلاش و انگیزههای ما را مشخص میکنند.
وقتی که به این باور میرسم که توانایی انجام یک کار را دارم، انگیزهای که از پسش میآید مرا وادار میکند که به دنبال راههای مختلفی باشم تا بتوانم این باورم را محقق کنم.
نمیگویم که همیشه داشتن باوری سفت و سخت باعث رسیدن قطعی و حتمی به خواستههایمان میشود اما نداشتن باور یعنی دست از تلاش کشیدن برای فراتر رفتن.
درست مثل آن خرس، ماهی گوشتخوار و مرغابی. آنها باور کردند که ناتوانند. خرس و ماهی باور کردند که جلوتر نمیتوانند بروند و مرغالی ناتوانیاش برای صید ستاره را به ناتوانی برای صید ماهی تعمیم داد.
هر سه آنها در همان سطحی که بودند گیر افتادند و تلاش بیشتری نکردند.
در ادامه خواندن مطالب زیر میتواند به شما کمک کند: